مسخره درآوردن. استهزاء. بذله گوئی. لودگی. لاغ. هزل. سخریه. و رجوع به مسخره شود: از مسخرگی گذشت و برخاست پیغامبری ز مکر دستان. خاقانی. در میان حریفان شخصی بود مختل حال که از مسخرگی نانی حاصل می کردی. (جهانگشای جوینی). رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی. عبید زاکانی. - مسخرگی کردن، تهکم. خندستانی کردن. - مسخرگی نمودن، مسخرگی کردن. تهکم. تماجن. (از المصادر زوزنی)
مسخره درآوردن. استهزاء. بذله گوئی. لودگی. لاغ. هزل. سخریه. و رجوع به مسخره شود: از مسخرگی گذشت و برخاست پیغامبری ز مکر دستان. خاقانی. در میان حریفان شخصی بود مختل حال که از مسخرگی نانی حاصل می کردی. (جهانگشای جوینی). رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی. عبید زاکانی. - مسخرگی کردن، تهکم. خندستانی کردن. - مسخرگی نمودن، مسخرگی کردن. تهکم. تماجن. (از المصادر زوزنی)
جمع واژۀ مسخره. رجوع به مسخره شود: عنصری را هزار درم دادند و مطربان و مسخرگان را سی هزار درم. (تاریخ بیهقی ص 276). زبان به قدح و طعن خلیفه دراز کردند که او دوست مطربان و مسخرگان است. (رشیدی). بفرمود تا همه مطربان و مسخرگان و هزالان... از سرای خلافت بیرون کنند. (مجمل التواریخ و القصص)
جَمعِ واژۀ مسخره. رجوع به مسخره شود: عنصری را هزار درم دادند و مطربان و مسخرگان را سی هزار درم. (تاریخ بیهقی ص 276). زبان به قدح و طعن خلیفه دراز کردند که او دوست مطربان و مسخرگان است. (رشیدی). بفرمود تا همه مطربان و مسخرگان و هزالان... از سرای خلافت بیرون کنند. (مجمل التواریخ و القصص)