مسخره درآوردن. استهزاء. بذله گوئی. لودگی. لاغ. هزل. سخریه. و رجوع به مسخره شود: از مسخرگی گذشت و برخاست پیغامبری ز مکر دستان. خاقانی. در میان حریفان شخصی بود مختل حال که از مسخرگی نانی حاصل می کردی. (جهانگشای جوینی). رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی. عبید زاکانی. - مسخرگی کردن، تهکم. خندستانی کردن. - مسخرگی نمودن، مسخرگی کردن. تهکم. تماجن. (از المصادر زوزنی)