- مسحوت
- از بیخ بر کنده، داراک برده
معنی مسحوت - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ساییده شده، کوبیده شده
سحرزده، جادوشده، فریفته شده
آنچه دربارۀ آن حرفی زده نمی شود
بیهوش، بیمار بستری، چشم فراز کرده چشم بسته
نرم و لیز
سوده، کوفته، ریزه ریزه شده ساییده شده، کوبیده شده کوفته
آنکه او را سحر کرده و فریب داده باشند
کسی که دچار بیماری سکته شده باشد، خاموش شده
تراشیده شده تراشیده شده نجاری شده
تراشیده شده
از بیخ بر کنده، داراک برده
سیری ناپذیر، فراخشکم