جدول جو
جدول جو

معنی مسحنه - جستجوی لغت در جدول جو

مسحنه
(مِ حَ نَ)
سنگ بوی خوش سای. (منتهی الارب). صلاءه و سنگی که طیب را بر آن سایند. (از اقرب الموارد) ، تیشۀ سنگ شکن. (منتهی الارب) ، آنچه سنگ را بدان شکنند. ج، مساحن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مسحنه
(مُ حِ نَ)
تأنیث مسحن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به مسحن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محسنه
تصویر محسنه
(دخترانه)
مؤنث محسن، نیکوکار، احسان کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محسنه
تصویر محسنه
زیبا، زیبنده، نیکو، خوب، مقابل زشت، خوش نما، خوب رو، خوشگل
فرهنگ فارسی عمید
(مِ حَ فَ)
آنچه بدان گوشت را باز کنند. (منتهی الارب). آلتی که بدان گوشت را از استخوان باز کنند. (ناظم الاطباء). آنچه بدان پوست گوشت را جدا می کنند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ نَ)
اسم است از مسکین، به معنی فقر و ذل و ضعف. (از اقرب الموارد). بیچارگی. (دهار) (مهذب الاسماء). حاجت. مسکنت. و رجوع به مسکنت شود:... و ضربت علیهم المسکنه ذلک بأنهم کانوایکفرون بآیات اﷲ... (قرآن 112/3)... و ضربت علیهم الذله و المسکنه و بآؤ بغضب من اﷲ. (قرآن 61/2)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ نَ)
سبب حبس در زندان. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَطْ طَ نَ)
تأنیث مسطن، أساطین مسطنه، ستونهای استوار. (منتهی الارب). و رجوع به مسطن شود
لغت نامه دهخدا
(مِ خَ نَ)
دیگ آب گرم کن که به ’تور’ ماند. (از منتهی الارب). کتری (کتلی) و ظرفی شبیه به آفتابه که در آن آب گرم کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مساخن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَحْ حَ لَ)
گروهۀ ریسندگی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بیل آهنی و کلند. (منتهی الارب). بیل آهنین. (دهار). وسیله ای از آهن که زمین را بدان پاک کنند. (از اقرب الموارد). مسحات. مقحاه. مجرفه. بیلچه. خاک انداز. استام. خیسه. چمچه. کمچه. ج، مساحی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ فَ)
أرض مسحفه، زمینی که علف آن نرم باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ نَ)
فربه کننده: طعام مسمنه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ بْوْ)
مساحنه. ملاقات کردن با کسی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، نیکو کردن معاشرت و مخالطت با کسی. (اقرب الموارد). حسن المعاشره و المخالطه. (تاج المصادر بیهقی) ، نیکو دیدن هیئت مال را و نیکو یافتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ)
راندن و خوابانیدن گشن ماده شتر را جهت گشنی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سنان. و رجوع به سنان شود
لغت نامه دهخدا
(مِ حَ نَ)
آوندی است مانند کاسه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ حَ نَ)
آسیاب، دوری و بشقاب خرد و کوچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ نَ)
نانواخانه و آسیاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَکْ کِ نَ)
. مسکنه. آرام کننده.
- ادویۀ مسکنه، داروها که در تسکین دردها به کار روند
مسکنه. مؤنث مسکّن. ج، مسکنات
لغت نامه دهخدا
(مُ سَمْ مِ نَ)
تأنیث مسمّن. فربه کننده. ج، مسمّنات. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مسمن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَمْ مَ نَ)
تأنیث مسمن. فربه به ادویه: امراءه مسمنه، زن فربه به ادویه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ نَ)
تأنیث مسمن: امراءه مسمنه، زن فربه خلقی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مسمنه. و رجوع به مسمنه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ نَ)
تأنیث مسمن: أمراءه مسمنه، زن فربه خلقی. (از اقرب الموارد). مسمنه. و رجوع به مسمنه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ نَ)
مؤنث محسن. رجوع به محسن شود، سبب حسن. (آنندراج). هر چیزی که سبب شود سلامتی و خوش صورتی را. یقال هذا طعام محسنهللجسم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ نَ)
مؤنث محسن. ج، محسنات. هر چیز نیک و زیبا و جمیل. (ناظم الاطباء) ، زن احسان کننده. زن نیکوکار
لغت نامه دهخدا
تصویری از مطحنه
تصویر مطحنه
آسیا، جمع مطاحن
فرهنگ لغت هوشیار
مسکنه در فارسی مونث مسکن فرو نشاننده آرامده مسکنت در فارسی: تهیدستی بی چیزی درویشی نیازمندی فنک هم آوای زنگ مونث مسکن آرام کننده:جمع مسکنات. یا ادویه مسکنه. داروهایی که جهت تسکین دردها بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسحاه
تصویر مسحاه
بیل بیل آهنی، کلند، بیلچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسمنه
تصویر مسمنه
مونث مسمن: فربه: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسینه
تصویر مسینه
منسوب به مس ساخته از مس: آلات مسینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسخنه
تصویر مسخنه
دیگ گرم کن
فرهنگ لغت هوشیار
محسنه در فارسی مونث محسن ستوده نیک محسنه در فارسی مونث محسن دهشمند: زن مونث محسن. زن احسان شده، خوبی نیکی، صفت خوب خصلت نیک جمع محسنات. مونث محسن زن نیکو کار و احسان کننده جمع محسنات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحنه
تصویر سحنه
پوست نرمی، فراوانی، رنگ و ریخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطحنه
تصویر مطحنه
((مِ حَ نَ یا نِ))
آسیا، جمع مطاحن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محسنه
تصویر محسنه
((مُ سَ نَ یا نِ))
زن احسان شده، خوبی، نیکی، صفت خوب، خصلت نیک، جمع محسنات
فرهنگ فارسی معین