مستور بودن. پوشیده بودن. پنهان بودن. مخفی بودن. درپردگی. پوشیدگی. شرم. (ناظم الاطباء) : هر که با مستان نشیند ترک مستوری کند آبروی نیکنامان در خرابات آب جوست. سعدی. سعدیا مستی و مستوری بهم نایند راست شاهدان بازی فراخ و صوفیان تنگخوی. سعدی. میسرت نشود عاشقی و مستوری که عاقبت نکند رنگ روی غمازی. سعدی. کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت به که نفروشند مستوری به مستان شما. حافظ. حکم مستوری و مستی همه بر خاتمت است کس ندانست که آخر به چه حالت برود. حافظ. دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد شد بر محتسب و کار به دستوری کرد. حافظ. پریرو تاب مستوری ندارد درش بندی ز روزن سر درآرد. جامی. مستوری حسن از نظر بوالهوس ماست این آینه رو پرده نشین از هوس ماست. صائب. - امثال: مستوری بی بی (یا مریم) از بی چادریست. (امثال و حکم دهخدا). ، پارسائی. (آنندراج)
مستور بودن. پوشیده بودن. پنهان بودن. مخفی بودن. درپردگی. پوشیدگی. شرم. (ناظم الاطباء) : هر که با مستان نشیند ترک مستوری کند آبروی نیکنامان در خرابات آب جوست. سعدی. سعدیا مستی و مستوری بهم نایند راست شاهدان بازی فراخ و صوفیان تنگخوی. سعدی. میسرت نشود عاشقی و مستوری که عاقبت نکند رنگ روی غمازی. سعدی. کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت به که نفروشند مستوری به مستان شما. حافظ. حکم مستوری و مستی همه بر خاتمت است کس ندانست که آخر به چه حالت برود. حافظ. دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد شد بر محتسب و کار به دستوری کرد. حافظ. پریرو تاب مستوری ندارد درش بندی ز روزن سر درآرد. جامی. مستوری حسن از نظر بوالهوس ماست این آینه رو پرده نشین از هوس ماست. صائب. - امثال: مستوری بی بی (یا مریم) از بی چادریست. (امثال و حکم دهخدا). ، پارسائی. (آنندراج)
آنچه به کسی از نقد یا جنس بطور استمرار ماهانه و یا سالانه دهند. (ناظم الاطباء). وظیفه. راتبه. راتب. ورستاد. حقوق: ارقام مناصب، خواه به مهری که در نزد مهرداران ضبط است می رسیده یا نمی رسیده. رسوم مستمری خود را اخذ می نموده اند. (تذکرهالملوک ص 26). - مستمری خوار، مستمری خور. وظیفه بگیر. - مستمری گیر، وظیفه بگیر
آنچه به کسی از نقد یا جنس بطور استمرار ماهانه و یا سالانه دهند. (ناظم الاطباء). وظیفه. راتبه. راتب. ورستاد. حقوق: ارقام مناصب، خواه به مهری که در نزد مهرداران ضبط است می رسیده یا نمی رسیده. رسوم مستمری خود را اخذ می نموده اند. (تذکرهالملوک ص 26). - مستمری خوار، مستمری خور. وظیفه بگیر. - مستمری گیر، وظیفه بگیر
نعت فاعلی از استشراء. امور بزرگ و دشوار. (منتهی الارب). اموری که عظیم و سترگ شده باشند. (اقرب الموارد) ، ستیهنده. (منتهی الارب). لجاجت کننده و استقامت کننده در امری یا در حرکت. (اقرب الموارد). رجوع به استشراء شود
نعت فاعلی از استشراء. امور بزرگ و دشوار. (منتهی الارب). اموری که عظیم و سترگ شده باشند. (اقرب الموارد) ، ستیهنده. (منتهی الارب). لجاجت کننده و استقامت کننده در امری یا در حرکت. (اقرب الموارد). رجوع به استشراء شود
مستکبر بودن. استکبار داشتن. متکبر بودن: سپیدار مانده ست بی هیچ چیزی ازیرا که بگزید مستکبری را. ناصرخسرو. برو شکر کن چون به نعمت دری که محرومی آید ز مستکبری. سعدی (بوستان)
مستکبر بودن. استکبار داشتن. متکبر بودن: سپیدار مانده ست بی هیچ چیزی ازیرا که بگزید مستکبری را. ناصرخسرو. برو شکر کن چون به نعمت دری که محرومی آید ز مستکبری. سعدی (بوستان)
نعت فاعلی از استسراء. آنکه به شب سیر می کند، آنکه بهترین ستور را بر می گزیند. (ناظم الاطباء) ، آنکه با ’سریه’ و گروه سپاهیان خارج می گردد. (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به استسراء شود
نعت فاعلی از استسراء. آنکه به شب سیر می کند، آنکه بهترین ستور را بر می گزیند. (ناظم الاطباء) ، آنکه با ’سریه’ و گروه سپاهیان خارج می گردد. (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به استسراء شود
نعت مفعولی از استکراه. آنچه کریه بشمار آمده باشد. (از اقرب الموارد). ناپسند. کریه. رجوع به استکراه شود: چه سلاطین کامگار را هیچ خصلتی مستکره تر از آن نتواند بود که برامثال این معانی اقدام نمایند. (سندبادنامه ص 74). او اول کسی است که خراج پدید کرد و سنت گردانید و عجم آن را مستعظم و مستکره شمردند. (تاریخ قم ص 183)
نعت مفعولی از استکراه. آنچه کریه بشمار آمده باشد. (از اقرب الموارد). ناپسند. کریه. رجوع به استکراه شود: چه سلاطین کامگار را هیچ خصلتی مستکره تر از آن نتواند بود که برامثال این معانی اقدام نمایند. (سندبادنامه ص 74). او اول کسی است که خراج پدید کرد و سنت گردانید و عجم آن را مستعظم و مستکره شمردند. (تاریخ قم ص 183)
در تازی نیامده پردگی پرده نشینی پاکدامنی پوشیده شدن پنهان بودن، پرده نشینی، پاکدامنی عفت: دوستان، دختر رز توبه ز مستوری کرد شد سوی محتسب و کار بدستوری کرد. (حافظ)
در تازی نیامده پردگی پرده نشینی پاکدامنی پوشیده شدن پنهان بودن، پرده نشینی، پاکدامنی عفت: دوستان، دختر رز توبه ز مستوری کرد شد سوی محتسب و کار بدستوری کرد. (حافظ)