جدول جو
جدول جو

معنی مستوکع - جستجوی لغت در جدول جو

مستوکع(مُ تَ کِ)
مشک که از آن چیزی روان نگردد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه معده وی سخت شده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جوجۀ سطبرشده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیکاع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستطاع
تصویر مستطاع
امری که در استطاعت و توانایی کسی باشد، فرمان بردار، مطیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسترضع
تصویر مسترضع
شیرخوار، ویژگی بچه ای که غذای اصلی او شیر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستطیع
تصویر مستطیع
توانگر، کسی که استطاعت و توانایی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستودع
تصویر مستودع
کسی که مال دیگری را به ودیعه می پذیرد و از آن نگه داری می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجمع
تصویر مستجمع
جمع کننده، جامع، کامل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستودع
تصویر مستودع
امانت داده شده، سپرده شده، جای نگه داری ودیعه، امانتی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ سِ)
فراخ. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آنکه وضع وی نیکو و فراخ شده باشد، وسیع و فراخ یابنده چیزی را، وسیع و فراخ خواهنده چیزی را. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیساع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَ)
آنکه از او نگهداری امانتی را خواسته باشند. (از اقرب الموارد). امانت نگهدار. امانت دار، آنچه به امانت نزد کسی سپرده باشند. (از اقرب الموارد). مالی که ودیعه گذارند. امانت. امانتی. رجوع به استیداع شود: گفتند امامت او مستودع بود یعنی ثابت نبود. (جهانگشای جوینی) ، امانت گاه. (غیاث) (آنندراج). مکان ودیعه نهادن و حفظ کردن. (از اقرب الموارد) ، زهدان. (از منتهی الارب). جای طفل در شکم. (از اقرب الموارد) ، جای آدم و حوا در بهشت. (ناظم الاطباء) ، گور. (ناظم الاطباء). و رجوع به استیداع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
آنکه چیزی را به نزد کسی به امانت می سپارد. (از اقرب الموارد). ودیعه گذار. امانت گذار. رجوع به استیداع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
الهام خواهنده از خدای تعالی شکر نعمت را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به استیزاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
آنکه درد نماید و درد ندارد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ)
آنکه بر روی ’وشیع’ و چوب روی چاه، از چاه آب بکشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیشاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
چشم دارنده به وقوع چیزی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بیمناک و نگران شونده از چیزی، شمشیر که وقت تیز کردنش فرارسیده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیقاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
خورندۀ ’وکاث’. (اقرب الموارد). آنکه ناشتاشکن می خورد. (ناظم الاطباء). و رجوع به استیکاث و وکاث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
جوجۀ سطبر شده. (از اقرب الموارد). چوزۀ سطبر و آگنده شونده، بخیل شونده به بخشیدن. (از منتهی الارب). خودداری کننده از اعطاء. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیکاح شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ کِ)
آنکه در غسل بقدری آب میریزد که چکیده می شود. (از منتهی الارب). و رجوع به استیکاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
ناقه که مملو از پیه شده باشد، مشک که مملو باشد، شکم که مدفوع آن خارج نشود. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیکاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضِ)
کم کردن خواهنده از چیزی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به استیضاع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسترضع
تصویر مسترضع
شیر خواره، دایه خواه شیرخورنده شیرخوار، شیرده خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستسبع
تصویر مستسبع
خود باخته هراسان وحشت زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستطاع
تصویر مستطاع
چیزی که بدست آید و در ید قدرت شخص باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستطیع
تصویر مستطیع
توانگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحکم
تصویر مستحکم
استوار گردنده، متین، پایدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستذکر
تصویر مستذکر
یاد کننده، یاد گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
باز گردانده، پس گرفته باز پسخواه بازگردانده، انعام باز پس گرفته شده. خواهنده بازگرداندن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبکر
تصویر مستبکر
باد سار بد دماغ، گردنکش، خود خواه
فرهنگ لغت هوشیار
نواله خواه خوراکخواه، روزی برنده تاراجنده خواهنده اکله (لقمه طعام) ازکسی، گیرنده مال ضعیفان
فرهنگ لغت هوشیار
نو پیدا، نوداننده عجیب شمرده بدیع دانسته، عجیب شگفت: اگر تو این راز در پرده خاطر پوشیده داری از حسن عهد و صدق و داد تو مستبدع نیست... عجیب شمرنده چیزی را بدیع داننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبشع
تصویر مستبشع
ناپسند ناخوشایند بی مزه ناپسند داشته زشت شمرده، ناپسند زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستوسع
تصویر مستوسع
فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستودع
تصویر مستودع
آنکه از او نگهدای امانتی را خواسته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستمتع
تصویر مستمتع
بر خور دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستودع
تصویر مستودع
((مُ تَ دَ))
به امانت داده شده
فرهنگ فارسی معین
ودیعه گیر، امین، ودیع
متضاد: مودع
فرهنگ واژه مترادف متضاد