جدول جو
جدول جو

معنی مستنیٔ - جستجوی لغت در جدول جو

مستنیٔ(مُ تَ)
ستارۀ فرورونده به مغرب و برآمده رقیب آن به مشرق. (ناظم الاطباء) ، عطا خواهنده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استناءه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستجیز
تصویر مستجیز
آنکه کاری یا چیزی را جایز می داند، جایزداننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجیر
تصویر مستجیر
زنهارخواهنده، پناه برنده، پناهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجیب
تصویر مستجیب
اجابت کننده، قبول کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنیر
تصویر مستنیر
مقابل منیر، روشنایی جوینده، روشن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ شِءْ)
جستجوکننده و تعقیب کننده اخبار. (از اقرب الموارد). پیروی و تتبع اخبار کننده، بوینده. (از منتهی الارب). رجوع به استنشاء شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تُ یِ)
ادوار. داستان نویس فرانسوی، مولد دیژن (1862- 1942 میلادی). وی در سال 1923 میلادی به عضویت آکادمی فرانسه پذیرفته شد
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِءْ)
نیکو تیمارکننده شتران. (آنندراج). مرد دانای نیکو تیمارکننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به اهتناء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِءْ)
نعت فاعلی از مصدر استباء. خریداری کننده خمر برای نوشیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به استباء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَمْبِءْ)
بازکاونده و تفتیش کننده خبر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استنباء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِءْ)
نعت فاعلی از استنتاء. رجوع به استنتاء شود، دمل بسیار و هنگفت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِءْ)
کسی که در ادای وام خود مهلت می خواهد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، به نسیه فروختن خواهنده. (منتهی الارب). رجوع به استنساء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استضاءه. نورخواهنده از چیزی. (اقرب الموارد). روشنی خواهنده. روشنی خواه:
ضوء جان آمد نماید مستضی
لازم و ملزوم و باقی مقتضی.
مولوی (مثنوی).
، مشورت کننده. (اقرب الموارد). رجوع به استضاءه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
درخواست کننده از کسی که نیابت او را کند. (از اقرب الموارد). و رجوع به استنابه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استفاءه. بازگردنده و بازگشته. (از اقرب الموارد). رجوع به استفاءه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نوحه کننده، گریه کردن خواهنده، زوزه کشنده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استناحه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِءْ)
یاری خواهنده. (از منتهی الارب). مستنصر. (از اقرب الموارد) ، عطا خواهنده. (از منتهی الارب). مستعطی. (از اقرب الموارد). و رجوع به استهناء شود
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ)
مزیدعلیه رستنی. (آنندراج از غوامض سخن) :
ازین مایه نبودی رستنین را
نبودی جانور روی زمین را.
(ویس و رامین).
و رجوع به رستنی و رستمین شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
آرمنده و قرار گیرنده و خویشتن خوابیده نماینده. (از منتهی الارب) ، خفتن خواهنده، خفته. (از اقرب الموارد). و رجوع به استنامه شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ)
شاخۀ درخت که حرکت کند، پیش رونده. (از اقرب الموارد). رجوع به استناعه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
کسی که سپس می ماند. (ناظم الاطباء). متأخر. (از اقرب الموارد) ، حرکت دهنده و سبک یابنده چیزی را. (از اقرب الموارد). و رجوع به استناصه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
طلب روشنی کننده و نورجوینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نورطلب. نورگیر. مقابل منیر. موجودات از نظر شیخ اشراق یا منیر هستند که خود منور غیر و متنور بالذات می باشند، و یا مستنیرند که از منیر بالذات کسب نور کننداعم از نور حقیقی که وجود و کمال باشد و یا نور مجازی، چنانکه ماه از آفتاب نور مجازی گیرد و انوار طولیه و عرضیه از نورالانوار نور حقیقی گیرند. (از فرهنگ علوم عقلی) ، در اصطلاح فیزیکی، جسمی را گویند که تا در معرض تابش نور از منبعی واقع نشود قابل رؤیت نباشد، نورانی:
گردنده و رونده به فرمان حکم اوست
گردون مستدیر و مه و مهر مستنیر.
سوزنی.
آفتاب رنگ چهرۀ ضمیر او را ثنا کرد جرم او شفاف و مستنیر از آن شد. (سندبادنامه ص 12).
کانچه می گوید رسول مستنیر
مر مرا هست آن حقیقت در ضمیر.
مولوی (مثنوی).
، روشن. (از منتهی الارب). روشن شونده. (از اقرب الموارد) ، غلبه کننده و ظفریابنده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استناره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستنیم
تصویر مستنیم
خوابیده نما خود به خواب زده، آرمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستثنی
تصویر مستثنی
بیرون کرده و استثنا شده و حکم و قاعده کلی جدا کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
مستثنیه در فارسی مونث مستثنی جدا کرده جدا جزان مگر مونث مستثنی جمع مستثنیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستثیر
تصویر مستثیر
برانگیزاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستجیب
تصویر مستجیب
اجابت کننده، جواب گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی جایزه خواهنده زه خواهنده، پروانه خواه پرگخواه اجازه خواهنده، آنکه جواز خواهد، کسی که صله و جایزه طلبد جمع مستجیزین
فرهنگ لغت هوشیار
شید گیر شید جوی، روشن نور جوینده روشنایی جوینده مقابل منیر. یا ستاره مستنیر. ستاره ای که از خود نور ندارد و از ستارگان دیگر نورگیرد مقابل ستاره منیر: مانند ماه که از خورشید کسب نور کند، روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستجیر
تصویر مستجیر
پناه جوینده و زنهار خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستجیز
تصویر مستجیز
((مُ تَ))
اجازه خواهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستجیر
تصویر مستجیر
((مُ تَ))
پناه دهنده، دادخواه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستجیب
تصویر مستجیب
((مُ تَ))
اجابت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستثنی
تصویر مستثنی
((مُ تَ نا))
ممتاز شده، جدا شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستنیر
تصویر مستنیر
((مُ تَ))
نور جوینده. ستاره ای که از خود نور ندارد، مقابل منیر
ستاره مستنیر: ستاره ای که از خود نور ندارد
فرهنگ فارسی معین