جدول جو
جدول جو

معنی مستنشئه - جستجوی لغت در جدول جو

مستنشئه
(مُ تَ شِ ءَ)
تأنیث مستنشی ٔ. رجوع به مستنشی ٔ شود، زن فالگوی. (منتهی الارب). زن کاهن. چون اخبار را تتبع می کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستنبه
تصویر مستنبه
آنکه آگاهی می دهد، آگاه کننده، طالب آگاهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنشق
تصویر مستنشق
استنشاق کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ شِ رَ)
مؤنث مستبشر که نعت فاعلی است از استبشار. شادان. شادشونده: وجوه یومئذ مسفره. ضاحکه مستبشره. (قرآن 38/80 و 39). و رجوع به استبشار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَمْ بِهْ)
آنکه از خواب بیدار شده باشد. (از اقرب الموارد). آگاه. بیدار. هشیار:
نوم عالم از عبادت به بود
آنچنان علمی که مستنبه بود.
مولوی (مثنوی).
و رجوع به استنباه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِهْ)
کار راست و مستقیم شونده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استنداه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ)
آنکه روایت شعر از کسی می خواهد. (از اقرب الموارد). رجوع به استنشاد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ)
پوست درترنجیده و فراهم شونده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استنشاط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ)
استنشاق کننده. آب و جز آن در بینی کننده. (از منتهی الارب) ، استشمام کننده هوا. (از اقرب الموارد). رجوع به استنشاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
جستجوکننده خبر که دریابد از کجا آمده است. (از اقرب الموارد). رجوع به استنشاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِهْ)
مستریح و راحت شده. (از اقرب الموارد). آرام کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به استنفاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِهْ)
فهمندۀ کلام، پرسنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استنقاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِهْ)
شنوندۀ بوی دهان. و ’هه’ کردن فرماینده کسی را، تا معلوم شود که آیا شراب نوشیده است یا خیر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به استنکاه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَلْ لُ)
بپروردن و ببالاییدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). پروردن و زنده کردن و گولانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). پروردن. (اقرب الموارد) : نشّی ٔ (مجهولاً) تنشئهً، آفرید و زیست و گوالید و جوان گشت. و قراءالکوفیون او من ینشاء (بفتح شین). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَ)
تأنیث مستضی ٔ. رجوع به مستضی ٔ و استضاءه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَءْ)
علم و سنگ تودۀ راه بلند و تیز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). منشاء. و رجوع به منشاء و استنشاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ مَ)
تأنیث مستوشم. زن وشم و خال کوبی خواهنده. (از منتهی الارب) : لعن اﷲ الواشمه و المستوشمه. (حدیث از تاریخ ابن عساکر ج 1 ص 120). و رجوع به مستوشم و استیشام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ رَ)
تأنیث مستوشر. زنی که تیز و تنک کردن خواهد دندان را تا کم سن نماید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به استئشار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ رَ)
تأنیث مستنفر. رمیده. نافره. منهزمه. رمو: کأنهم حمر مستنفره. فرّت من قسوره. (قرآن 50/74 و 51)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَ رَ)
تأنیث مستنفر. ترسیده. (منتهی الارب). رم داده شده
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِ ءَ)
شتر مادۀ سترون. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِءْ)
جستجوکننده و تعقیب کننده اخبار. (از اقرب الموارد). پیروی و تتبع اخبار کننده، بوینده. (از منتهی الارب). رجوع به استنشاء شود
لغت نامه دهخدا
باز کاونده دخشک یاب (دخشک خبر)، بیدار هوشیار جوینده خبر طالب آگاهی، بیدار هوشیار، جمع مستنبهین
فرهنگ لغت هوشیار
مستنده در فارسی مونث مستند بنگرید به مستند مونث مستند، جمع مستندات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنشط
تصویر مستنشط
در ترنجنده فراهم شونده: پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنیره
تصویر مستنیره
مونث مستنیر، جمع مستنیرات
فرهنگ لغت هوشیار
پرسنده، دریابنده فهمنده دریابنده 0، جستجو کننده تفحص کننده - 30 پرسنده سوال کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنبطه
تصویر مستنبطه
مستنبطه در فارسی مونث مستنبط برداشت مونث مستنبط جمع مستنبطات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنسره
تصویر مستنسره
مستنسره در فارسی مونث مستنسر: کرکسدیس مونث مستنسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنفره
تصویر مستنفره
ترسیده مونث مستنفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنکره
تصویر مستنکره
مونث مستنکر مونث مستنکر
فرهنگ لغت هوشیار
بینی شوی، بینی دم بینی شویه چیزی که آنرا استنشاق کنند 0 آنکه آب یامایعی دیگر دربینی کند، 0 نفس ازبینی کشنده، جمع مستنشقین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنبه
تصویر مستنبه
((مُ تَ بِ))
جوینده خبر، طالب آگاهی، بیدار، هوشیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستنشق
تصویر مستنشق
((مُ تَ ش ِ))
نفس از بینی کشنده، آن که آب یا مایعی دیگر در بینی استنشاق کند
فرهنگ فارسی معین