جدول جو
جدول جو

معنی مستمهی - جستجوی لغت در جدول جو

مستمهی(مُ تَ)
نعت فاعلی از استمهاء. درهم شکننده صفوف. (از منتهی الارب). رجوع به استمهاء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستمری
تصویر مستمری
حقوق و مواجب دائمی و همیشگی، ماهیانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستشفی
تصویر مستشفی
بیمارستان، جایی که بیماران را پرستاری و معالجه می کنند، مریض خانه، بیمار خانه
شفا خانه، دار الشّفا، مارستان، بیمارسان، هروانه گه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدعی
تصویر مستدعی
کسی که چیزی درخواست می کند، درخواست کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسترخی
تصویر مسترخی
سست و نرم، فروهشته
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استمشاء. داروی مسهل خورنده. (از منتهی الارب). آنکه داروی مسهل می خورد، گرفتار شکم روش و اسهال. (ناظم الاطباء). رجوع به استمشاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِرْ ری)
آنچه به کسی از نقد یا جنس بطور استمرار ماهانه و یا سالانه دهند. (ناظم الاطباء). وظیفه. راتبه. راتب. ورستاد. حقوق: ارقام مناصب، خواه به مهری که در نزد مهرداران ضبط است می رسیده یا نمی رسیده. رسوم مستمری خود را اخذ می نموده اند. (تذکرهالملوک ص 26).
- مستمری خوار، مستمری خور. وظیفه بگیر.
- مستمری گیر، وظیفه بگیر
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
مستمل. نعت فاعلی از استملاء. املاء پرسنده. و املاء خواهنده. (ازمنتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استملاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استمناء. رجوع به استمناء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
نعت فاعلی از استمهال. آنکه مهلت می خواهد. مهلت جوی. مهلت خواهنده. رجوع به استمهال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استمراء. رجوع به استمراء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسترخی
تصویر مسترخی
فرو هشته سست سست ونرم شونده، سست ونرم فروهشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستشفی
تصویر مستشفی
طلب کننده شفا و تندرستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحیه
تصویر مستحیه
گیاه حساس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستشزی
تصویر مستشزی
کار سترگ، ستیهنده
فرهنگ لغت هوشیار
خشکا ماری (خشک آمار استسقا)، آبخواه کسی که آب برای نوشیدن طلبد آب خواه، کسی که بمرض استسقاء مبتلی است: گفت من مستسقیم آبم کشد گرچه میدانم که این آبم کشد. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخفی
تصویر مستخفی
نهان گردنده پوشیده گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستدعی
تصویر مستدعی
خواهنده و خواستار، خواسته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستثنی
تصویر مستثنی
بیرون کرده و استثنا شده و حکم و قاعده کلی جدا کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستامی
تصویر مستامی
کنیز گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستاهل
تصویر مستاهل
سزاوار و شایسته شونده، لایق، سزاوار، قابل
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده باژوژولی محصلی مالیات تحصیلداری: وی را بنواخت و بزرگ شغلی فرموداو را وبه مستحثی رفت و بزرگ مالی یافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمهدی
تصویر متمهدی
آنکه ادعای مهدویت کند
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه از جنس و نقد که دولت سالیانه یا ماهیانه تا پایان حیات بماموران خود دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستمری
تصویر مستمری
حقوق ماهیانه، مواجب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستشفی
تصویر مستشفی
((مُ تَ فا))
بیمارستان، شفاخانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستشفی
تصویر مستشفی
((مُ تَ))
شفا جوینده، بهبود خواهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستسقی
تصویر مستسقی
((مُ تَ))
آب خواهنده، مبتلا به بیماری استسقاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسترفی
تصویر مسترفی
((مُ تَ))
سست و نرم شونده، فروهشته، سست و نرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسترخی
تصویر مسترخی
((مُ تَ خا))
سست و نرم شونده، سست و نرم، فروهشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستدعی
تصویر مستدعی
((مُ تَ عا))
درخواست شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستدعی
تصویر مستدعی
((مُ تَ))
درخواست کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستثنی
تصویر مستثنی
((مُ تَ نا))
ممتاز شده، جدا شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستدعی
تصویر مستدعی
خواهشمند
فرهنگ واژه فارسی سره
جیره، حقوق، حقوق بازنشستگی، راتب، راتبه، رسم، شهریه، عطیه، ماهیانه، مشاهره، مقرری، مواجب، وظیفه
فرهنگ واژه مترادف متضاد