- مستملک
- جایی که کسی آن را ملک خود قرار داده باشد
معنی مستملک - جستجوی لغت در جدول جو
- مستملک
- آنچه مالک شده باشند، ملک ویس ویسخواه زمین یا چیزی که بملکیت درآمده متصرف. بملکیت خواهنده زمین یاچیزی را متصرف
- مستملک ((مُ تَ لَ))
- جایی که کسی آن را ملک خود قرار داده باشد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مستملکه در فارسی مونث مستملک: ویس مونث مستملک: زمین یا چیزی که بتصرف کسی درآمده، مستعمره، جمع مستملکات
جمع مستملکه، ویسان جمع مستملکه
فرسوده
نیست شده، نابود شده
چیزی که به آن چنگ بزنند، بهانه، دست آویز
نمکین، بانمک، نمک دار مثلاً غذای نمکی، ملیح، زیبا
معدوم و نیست و نابود شده سپری نابود، فرساییده: وام، باز سرمایه نیست شده نابود گردیده
با نمک نمکین نمکین یافته، نمکین
دست آویزی چنگ در زننده دستاویز چیزی که بدان چنگ در زنند دست آویر، وسیله. چنگ در زننده، جمع مستمسکین
مالک شونده، مالک چیزی
آنچه به مالکیت درآید، مال
مالک چیزی ویس (ملک اربابی) ویسدار داستار بملکیت در آمده در تصرف کسی در آمده. مالک شونده متصرف جمع متملکین
محتاج
هیرخواهی (هیر ملک)، هیرداری تملک به ملک گرفتن تصرف کردن
نوشتن خواستن، یاد نویساندن ازیاد چیزی نویسانیدن خواستن املا کردن، خواستن املا پرسیدن، یا استملا حدیث. خواستار گفتن حدیث شدن، از کسی برای نوشتن، ازیاد چیزی نویسانیدن خواستن املا کردن، خواستن املا پرسیدن، یا استملا حدیث. خواستار گفتن حدیث شدن، از کسی برای نوشتن
جداسرانه، خودسرانه
کارکرده
بلند، برتر، غلبه کننده
خلاص شده، رهاشده، آزاد شده
کهنه، کارکرده، معمول، متداول
جلب کننده به سوی خود، کشاننده
آنچه در تصرف کسی باشد، دارایی
بینوا، بیچاره، اندوهگین، گله مند
تدارک شده، تلافی شده، رفع توهم شده
حقوق و مواجب دائمی و همیشگی، ماهیانه
جایی را ملک خود قرار دادن و آن را مالک شدن
چیره، مسلط، کسی که بر چیزی کاملاً دست یابد
درخواست با صدای بلند خواندن مطلبی تا بتوان آن را املا کرد