جدول جو
جدول جو

معنی مستلئم - جستجوی لغت در جدول جو

مستلئم(مُ تَ ءِ)
نعت فاعلی از استلآم. با ناکسان و لئیمان خویشی و مصاهرت نماینده، در ناکسان زن خواهنده، زره پوشنده، آنکه پدرش بد و زشتخوی باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استلآم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استلام
تصویر استلام
دست مالیدن و بوسه زدن به چیزی به قصد تبرک
استلام حجر: در فقه دست مالیدن به حجرالاسود در ضمن مناسک حج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستقیم
تصویر مستقیم
ویژگی خطی که دو نقطه را با کم ترین فاصله به هم وصل می کند، کنایه از صحیح، درست، راست، بدون خمیدگی، بدون تغییر در مسیر، کنایه از بی واسطه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستخدم
تصویر مستخدم
خدمتگزار، کسی که از او در برابر حقوق مشخص خدمت می خواهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستلزم
تصویر مستلزم
چیزی که لازمۀ چیز دیگر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنجم
تصویر مستنجم
آنکه طلب روشنایی کند، روشن، تابان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدام
تصویر مستدام
دوام یافته، پایدار، دائم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستلقی
تصویر مستلقی
در حالت به پشت خوابیده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ ءِم م)
مستأمم. نعت فاعلی از مصدر استیمام، مادرگیرنده. (منتهی الارب). کسی را به مادری گیرنده. (اقرب الموارد) ، کسی را به امامت و پیشوایی برگزیننده. (اقرب الموارد). رجوع به استئمام و استیمام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
نعت فاعلی از استلام. استلام کننده. (از اقرب الموارد). رجوع به استلام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استلامه. شخصی که ملامت کنند او را. (از منتهی الارب). شایستۀ ملامت. (از اقرب الموارد). رجوع به استلامه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
نعت فاعلی از استلزام. لازم شمرنده چیزی را. (از اقرب الموارد). لزوم خواهنده و لازم گیرنده. (آنندراج). رجوع به استلزام شود، تقاضاکننده و طلب کننده و درخواست کننده. (ناظم الاطباء). خواهنده. خواهان: این نقشه مستلزم کوشش بسیار است. این کار مستلزم فلان کار است. این معنی مستلزم آن است که.، موجب و مسبب، برآورنده و حاصل کننده، پیداکننده، سبب و جهت و علت و باعث. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
نعت فاعلی از استلسام. طلب کننده و خواهنده. (اقرب الموارد). رجوع به استلسام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
نعت فاعلی از استلهام. الهام خواهنده. (از اقرب الموارد). رجوع به استلهام شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستقیم
تصویر مستقیم
راست و معتدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعصم
تصویر مستعصم
چنگ در زننده، پناه برنده چنگ در زننده پناه برنده، جمع مستعصمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستلذه
تصویر مستلذه
مونث مستلذ، جمع مستلذات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستلزمه
تصویر مستلزمه
مونث مستلزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستلقی
تصویر مستلقی
به پشت خوابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنجم
تصویر مستنجم
ستاره جوی، روشن خواهنده روشنایی، روشن تابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنیم
تصویر مستنیم
خوابیده نما خود به خواب زده، آرمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستهام
تصویر مستهام
سر گشته هاژ سرگشته حیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستشمم
تصویر مستشمم
بوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعجم
تصویر مستعجم
گنگلاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخدم
تصویر مستخدم
خدمت خواهنده، به خادمی گیرنده و کسی را بخدمت وادار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعلم
تصویر مستعلم
پرسنده جست و جو گر دانشجوی طلب کننده علم، جمع مستعلمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحکم
تصویر مستحکم
استوار گردنده، متین، پایدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستدام
تصویر مستدام
همیشه و همیشگی خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستدیم
تصویر مستدیم
همیشه دارنده نگاهدارنده همیشگی، درنگ ورزنده درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستلهم
تصویر مستلهم
الهام خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستلزم
تصویر مستلزم
لازم شمرده شده چیزی را، لزوم خواهنده و لازم گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
گردن نهادن، رامش خواستن زره خواستن، از ناکسان زن خواستن بساویدن بر ماسیدن (لمس کردن از راه دست کشیدن)، در بر گرفتن، آشتی کردن لمس کردن بسودن دست کشیدن بچیزی. یا استلام حجر. بسودن سنگ (بلب یا دست) سنگ را لمس کردن، بوسه دادن، در بر گرفتن، صلح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستلزم
تصویر مستلزم
((مُ تَ زِ))
آنچه بودنش لازم است، موجب، مسبب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستقیم
تصویر مستقیم
سرراست، یک راست
فرهنگ واژه فارسی سره
بایسته، شایسته، لازمه، متضمن، مسبب، موجب
فرهنگ واژه مترادف متضاد