جدول جو
جدول جو

معنی مستفاد - جستجوی لغت در جدول جو

مستفاد
استفاده شده، برگرفته، به دست آمده، حاصل شده
تصویری از مستفاد
تصویر مستفاد
فرهنگ فارسی عمید
مستفاد(مُ تَ)
نعت مفعولی از استفاده. فایده گرفته شده و آنچه بطریق فایده حاصل شده باشد. (غیاث) (آنندراج). فائده گرفته. سودبرده. منتفع گرفته شده. حاصل شده. رجوع به استفاده شود، مقصود ومراد و خواهش. (ناظم الاطباء). مفاد. معنی. مدلول.
- مستفاد شدن، برآمدن: از این جمله چنین مستفاد میشود، چنین برمی آید.
- عقل مستفاد، عقل بالمستفاد. مرحلۀ چهارم نفس انسانی. رجوع به عقل در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
مستفاد
استفاده شده
تصویری از مستفاد
تصویر مستفاد
فرهنگ لغت هوشیار
مستفاد((مُ تَ))
استفاده شده، گرفته شده
تصویری از مستفاد
تصویر مستفاد
فرهنگ فارسی معین
مستفاد
مفهوم شده، افاده شده، دانسته شده، استنباطشده، برگرفته، حاصل شده، سودرسان، فایده رسان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

در بدیع شعری که در آخر هر مصراع آن چند کلمۀ زیاده از وزن می آورند، برای مثال ای کامگارسلطان انصاف تو به گیهان ی گشته عیان / مسعودشهریاری خورشید نامداری ی اندر جهان / ای اوج چرخ جایت گیتی ز روی و رایت ی چون بوستان (مسعودسعد - ۴۵۵)، افزون شده، زیاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستفید
تصویر مستفید
استفاده کننده، فایده گیرنده، بهره مند، کسی که طلب بهره و فایده بکند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
نعت مفعولی از مصدر استجاده، نیکو شمرده شده. (اقرب الموارد) ، آنکه جود و بخشش او را خواستار باشند. (اقرب الموارد) ، پسندشده. (ناظم الاطباء). رجوع به استجاده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت مفعولی از استزاده. زیادکرده شده. (منتهی الارب). افزون شده. زیادشده. رجوع به افزون و استزاده شود:
مر ترا ای هم به دعوی مستزاد
این بدستت از جهاد و اعتقاد.
مولوی (مثنوی).
نکته ای زان شرح گوید اوستاد
تا شناسی علم او را مستزاد.
مولوی (مثنوی).
، (اصطلاح ادبی) قصیده یا قطعه یا رباعی و جز آن که در دنبال هر مصراعی از آن مصراعی به وزن کوتاهتر به قافیۀ همان مصراع آرند. (یادداشت مرحوم دهخدا). نوعی از شعر که در آخر هر مصرع کلمه ای زیاده از وزن آورند. (از غیاث) (آنندراج). کلامی است که زیاده کرده شود در آخر بیت یا آخر هر مصراع آن، و شرط است رعایت قافیه در مستزاد و ربط آن به حسب معنی به کلام منظوم در سیاق و سباق اما بیت باید که بی فقرۀ مستزاد در نفس خویش تمام باشد چنانچه اگر مستزاد باشد یا نباشد معنی بیت موقوف بر آن نباشد.
مثال آنچه مستزاد بعد از بیتی واقعشود:
رفتم به طبیب و گفتمش بیمارم
از اول شب تا به سحر بیدارم
درمانم چیست ؟
نبضم چو طبیب دید گفت از سر لطف
جز عشق نداری مرضی پندارم
معشوق تو کیست ؟
مثال آنچه مستزاد در آخر هر مصراع زیاد کرده شود:
یک چند پی زینت و زیور گشتیم
در عهد شباب
یک چند پی کاغذ و دفتر گشتیم
خواندیم کتاب
چون واقف از این جهان ابتر گشتیم
نقشیست بر آب
دست از همه شستیم و قلندر گشتیم
ما را دریاب.
و این طریق متقدمان است، اما امیرخسرو تصرفی لطیف کرده و ابیات را موقوف گردانیده و مستزاد را حامل ساخته. مثال هر دو یک رباعی بقلم آمد و مصراع چهارم حامل و موقوف است:
شاهی که به دور دولتش در طربم
چون من همه کس
از بهر دوامش به دعا روز و شبم
در جمله نفس
هر چند که شاه شهر می بخشد زر
در گاه سخا
من بنده بتفویض ز شه می طلبم
یک ذره و بس.
کذا فی مجمعالصنایع و جامعالصنایع. مثال مستزاد بعد از بیتی که بی فقرۀ مستزاد درست نیست، هم از امیرخسرو:
تا خط معنبر ز رخت بیرون جست
از بادۀ اشک خویش هر عاشق مست
رخ گلگون کرد
در جوی جمال تو مگر آب نماند
کان سبزه که زیر آب بودی پیوست
سر بیرون کرد.
و بعضی از متأخرین دو فقره مستزاد زیاد کرده اند و آن لطفی دیگر پیدا کرده. مثال آن در سه بیت بنظر آمده:
آن کیست که تقریر کند حال گدا را
در حضرت شاهی، با عزت و جاهی
از نغمۀ بلبل چه خبر باد صبا را
از ناله و آهی، هر شام و پگاهی
هر چند نیم لایق درگاه سلاطین
نومید نیم نیز، از طالع خویشم
شاهان چه عجب گر بنوازند گدا را
گاهی به نگاهی، در سالی و ماهی
زاری و زر و زور بود مایۀ عاشق
یا رحم ز معشوق، یا یاری طالع
نه زور مرا نه زر و نه رحم شما را
بس حال تباهی، پامال چو کاهی.
(از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 613 و 614).
ظاهراً مستزاد مسعودسعد (دیوان ص 561) در این نوع شعر کیفیتی خاص و قدمتی دارد، بیتی چند از آن چنین است:
ای کامگارسلطان انصاف تو به کیهان
گشته عیان
مسعود شهریاری خورشید نامداری
اندر جهان
ای اوج چرخ جایت گیتی ز روی و رایت
چون بوستان
چون تیغ آسمانگون گرددبه خوردن خون
همداستان
باشد به دستت اندر از گل بسی سبکتر
گرز گران..
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت مفعولی از استعاده. نفع گرفته شده. (غیاث) (آنندراج). رجوع به استعاده شود
لغت نامه دهخدا
به لغت عجمیۀ اندلس زراوند است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت مفعولی از استفاضه. پراکنده و منتشر و آشکار و هویدا. (ناظم الاطباء). پخش شده. چون حدیث و گفتارپخش شده. (از اقرب الموارد). رجوع به استفاضه شود.
- حدیث مستفاض، یا حدیث مستفاض فیه، سخن فاش و پراکنده. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). حدیث مستفیض. و رجوع به مستفیض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استفراد. کسی که در چیزی فرد و بی نظیر باشد. (از اقرب الموارد) ، آنکه کاری را به تنهایی انجام دهد. (از اقرب الموارد). رجوع به استفراد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استفاده. فائده گیرنده و فائده خواهنده. (آنندراج). فائده گیر. سودخواه. فائده طلب. خواهندۀ سود و فایده. بهره مند. سودمند. استفاده کننده. طالب فائده. و رجوع به استفاده شود: آنچه ممکن شد در تفهیم متعلم و تلقین مستفید در شرح و بسط تقدیم افتاد. (کلیله و دمنه). (ابومنصور) کاتب...بود... مشتری مشتری سعادت او و کیوان مستفید دهای او. (ترجمه تاریخ یمینی ص 283). بر زبان قلم به سمع مستفیدان رسانیده آید. (جهانگشای جوینی).
مستفیدی اعجمی شد آن کلیم
تا عجمیان را کند زان سر علیم.
مولوی (مثنوی).
گر پذیرند آن نفاقش را رهید
شد نفاقش عین صدق مستفید.
مولوی (مثنوی).
- مستفید شدن، سودمند شدن. (ناظم الاطباء).
- مستفید گشتن، بهره مند گشتن. سود بردن: چه شود اگر در این خطه روزی چند بیاسائی تا به خدمت تو مستفید گردیم. (گلستان). اما به شنیدن این حکایت مستفید گشتم. (گلستان). دیگران هم به برکت انفاس شما مستفید گردند. (گلستان). بدین حکایت که شنیدم مستفید گشتم و امثال مرا همه عمر این نصیحت به کار آید. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
جای آمد و شد کردن شتران. (منتهی الارب) : مسترادالابل، محل آمد و شد شتران در چراگاه، مسترادالرجل، مکان شخص که در آنجا جولان می کند و بجهت نفاست آنجا، بدان علاقمند می باشد، اًن ّ فلاناً لمستراد لمثله، یعنی مثل آن را می جوید. (از اقرب الموارد). و رجوع به استراده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از استفساد
تصویر استفساد
تباهیگری، تباهاندن، تباهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیاد
تصویر استیاد
بزرگ دوده ای را کشتن، مهتر زنان را به زنی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استفاده
تصویر استفاده
فایده خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استفاع
تصویر استفاع
برانگیختگی، تاسه مندی، لاغری، دگر رنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تک نشینی جدا نشینی، یکه گزینی، تک کاری به تنهایی کارکردن تنها شدن بچیزی تنها رفتن پی کاری، تنها کردن کاری را، تنهایی خواستن خواستار تنهایی بودن، کسی را از میان گروه به تنهایی بر گزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرفاد
تصویر استرفاد
یاری جستن یاری جویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتفاد
تصویر ارتفاد
ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنفاد
تصویر استنفاد
نیست خواستن، نیست ساختن، توان در باختن: از دست دادن توانایی
فرهنگ لغت هوشیار
در یافته شدن منیده شدن فهمیده شدن مفهوم شدن: از مضمون مشحون بطایف و هوانشاکم من الارض. . مستفاد میشود که شغل عمارت از معظمات امور عالم و مهمات جمهور بنی آدم است
فرهنگ لغت هوشیار
پشت بر نهادن، پناه بردن، پناه دادن، یافته آوردن (یافته هم آوای بافته قبض وصول حجت را گویند) پشت دادن پشت نهادن بسوی چیزی، پناه بکسی دادن، پناه بکسی بردن، نسبت کردن بر برداشتن بکسی، سند قرار دادن چیزی را، جمع استنادات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استداد
تصویر استداد
راست شدن استوار گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستفال
تصویر دستفال
اولین معامله ای که کاسب و پیشه ور صبح زود بکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستزاد
تصویر مستزاد
زیاد کرده شده، افزون شده
فرهنگ لغت هوشیار
سود یاب بهره ور فایده گیرنده سود خواهنده بهره مند: ومواعظ بسیار لایق هر حکایت در و زیادت گردانید تامستفیدان ادب... را بمطالعه آن رغبت زیادت گردد، جمع مستفیدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استفادت
تصویر استفادت
فایده گرفتن فایده خواستن استفاده مقابل افادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستفید
تصویر مستفید
((مُ تَ))
استفاده کننده، فایده گیرنده، بهره مند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستزاد
تصویر مستزاد
((مُ تَ))
افزون شده، زیاد شده، نوعی شعر که در آخر هر مصراع عبارتی کوتاه شبیه به نثر مسجّع بیفزایند که در معنی با آن مصرع مربوط اما از وزن اصلی شعر خارج و زاید باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استناد
تصویر استناد
گواهمندی، گواه
فرهنگ واژه فارسی سره
استنباط شدن، دریافت شدن، برگرفته شدن، درک شدن، مفهوم شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برخوردار، بهره مند، بهره ور، بهره یاب، متمتع، منتفع
فرهنگ واژه مترادف متضاد