جدول جو
جدول جو

معنی مستزاد

مستزاد((مُ تَ))
افزون شده، زیاد شده، نوعی شعر که در آخر هر مصراع عبارتی کوتاه شبیه به نثر مسجّع بیفزایند که در معنی با آن مصرع مربوط اما از وزن اصلی شعر خارج و زاید باشد
تصویری از مستزاد
تصویر مستزاد
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مستزاد

مستزاد

مستزاد
در بدیع شعری که در آخر هر مصراع آن چند کلمۀ زیاده از وزن می آورند، برای مِثال ای کامگارسلطان انصاف تو به گیهان ی گشته عیان / مسعودشهریاری خورشید نامداری ی اندر جهان / ای اوج چرخ جایت گیتی ز روی و رایت ی چون بوستان (مسعودسعد - ۴۵۵)، افزون شده، زیاد
فرهنگ فارسی عمید

مستزاد

مستزاد
نعت مفعولی از استزاده. زیادکرده شده. (منتهی الارب). افزون شده. زیادشده. رجوع به افزون و استزاده شود:
مر ترا ای هم به دعوی مستزاد
این بدستت از جهاد و اعتقاد.
مولوی (مثنوی).
نکته ای زان شرح گوید اوستاد
تا شناسی علم او را مستزاد.
مولوی (مثنوی).
، (اصطلاح ادبی) قصیده یا قطعه یا رباعی و جز آن که در دنبال هر مصراعی از آن مصراعی به وزن کوتاهتر به قافیۀ همان مصراع آرند. (یادداشت مرحوم دهخدا). نوعی از شعر که در آخر هر مصرع کلمه ای زیاده از وزن آورند. (از غیاث) (آنندراج). کلامی است که زیاده کرده شود در آخر بیت یا آخر هر مصراع آن، و شرط است رعایت قافیه در مستزاد و ربط آن به حسب معنی به کلام منظوم در سیاق و سباق اما بیت باید که بی فقرۀ مستزاد در نفس خویش تمام باشد چنانچه اگر مستزاد باشد یا نباشد معنی بیت موقوف بر آن نباشد.
مثال آنچه مستزاد بعد از بیتی واقعشود:
رفتم به طبیب و گفتمش بیمارم
از اول شب تا به سحر بیدارم
درمانم چیست ؟
نبضم چو طبیب دید گفت از سر لطف
جز عشق نداری مرضی پندارم
معشوق تو کیست ؟
مثال آنچه مستزاد در آخر هر مصراع زیاد کرده شود:
یک چند پی زینت و زیور گشتیم
در عهد شباب
یک چند پی کاغذ و دفتر گشتیم
خواندیم کتاب
چون واقف از این جهان ابتر گشتیم
نقشیست بر آب
دست از همه شستیم و قلندر گشتیم
ما را دریاب.
و این طریق متقدمان است، اما امیرخسرو تصرفی لطیف کرده و ابیات را موقوف گردانیده و مستزاد را حامل ساخته. مثال هر دو یک رباعی بقلم آمد و مصراع چهارم حامل و موقوف است:
شاهی که به دور دولتش در طربم
چون من همه کس
از بهر دوامش به دعا روز و شبم
در جمله نفس
هر چند که شاه شهر می بخشد زر
در گاه سخا
من بنده بتفویض ز شه می طلبم
یک ذره و بس.
کذا فی مجمعالصنایع و جامعالصنایع. مثال مستزاد بعد از بیتی که بی فقرۀ مستزاد درست نیست، هم از امیرخسرو:
تا خط معنبر ز رخت بیرون جست
از بادۀ اشک خویش هر عاشق مست
رخ گلگون کرد
در جوی جمال تو مگر آب نماند
کان سبزه که زیر آب بودی پیوست
سر بیرون کرد.
و بعضی از متأخرین دو فقره مستزاد زیاد کرده اند و آن لطفی دیگر پیدا کرده. مثال آن در سه بیت بنظر آمده:
آن کیست که تقریر کند حال گدا را
در حضرت شاهی، با عزت و جاهی
از نغمۀ بلبل چه خبر باد صبا را
از ناله و آهی، هر شام و پگاهی
هر چند نیم لایق درگاه سلاطین
نومید نیم نیز، از طالع خویشم
شاهان چه عجب گر بنوازند گدا را
گاهی به نگاهی، در سالی و ماهی
زاری و زر و زور بود مایۀ عاشق
یا رحم ز معشوق، یا یاری طالع
نه زور مرا نه زر و نه رحم شما را
بس حال تباهی، پامال چو کاهی.
(از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 613 و 614).
ظاهراً مستزاد مسعودسعد (دیوان ص 561) در این نوع شعر کیفیتی خاص و قدمتی دارد، بیتی چند از آن چنین است:
ای کامگارسلطان انصاف تو به کیهان
گشته عیان
مسعود شهریاری خورشید نامداری
اندر جهان
ای اوج چرخ جایت گیتی ز روی و رایت
چون بوستان
چون تیغ آسمانگون گرددبه خوردن خون
همداستان
باشد به دستت اندر از گل بسی سبکتر
گرز گران..
لغت نامه دهخدا

مستزید

مستزید
آنکه چیزی زیادتر بخواهد، افزون خواهنده، زیاده طلب، کنایه از گله مند، آزرده خاطر
مستزید
فرهنگ فارسی عمید