جدول جو
جدول جو

معنی مستغلظ - جستجوی لغت در جدول جو

مستغلظ(مُ تَ لِ)
نعت فاعلی از استغلاظ. غلیظشونده و غلیظشده. (از اقرب الموارد) ، غلیظیابنده چیزی را. (از اقرب الموارد) ، خوشۀ گندم سخت شده و دانه برآورده. و نیز هر نباتی که سخت شده باشد، آنکه جامه را بسبب درشتی و گندگی خرید نکند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به استغلاظ شود
لغت نامه دهخدا
مستغلظ(مُ تَلَ)
نعت مفعولی و اسم مکان از استغلاظ. غلیظ یافته شده. (از اقرب الموارد). جای سطبر و غلیظ: طعنه فی مستغلظ ذراعه، آن جای از ذراع او که غلیظ شده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به استغلاظ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستجلب
تصویر مستجلب
جلب کننده به سوی خود، کشاننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستخلص
تصویر مستخلص
خلاص شده، رهاشده، آزاد شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستغاث
تصویر مستغاث
کسی که از او استغاثه شده، کسی که از او فریادخواهی شده، استغاثه، دادخواهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستغرق
تصویر مستغرق
غوطه ورشونده، فرورونده در آب، کسی که سخت سرگرم کاری باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستملح
تصویر مستملح
نمکین، بانمک، نمک دار مثلاً غذای نمکی، ملیح، زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستغیث
تصویر مستغیث
کسی که طلب یاری و فریادرسی کند، استغاثه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستحفظ
تصویر مستحفظ
یاد گیرنده، محافظت کننده، نگهدارنده، نگهبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستغل
تصویر مستغل
خانه یا دکان که به اجاره بدهند، ملکی که درآمد مرتب داشته باشد، زمینی که از آن غله بردارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستغلات
تصویر مستغلات
جمع واژۀ مستغل، خانه یا دکان که به اجاره بدهند، ملکی که درآمد مرتب داشته باشد، زمینی که از آن غله بردارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستملک
تصویر مستملک
جایی که کسی آن را ملک خود قرار داده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستغفر
تصویر مستغفر
کسی که استغفار می کند، آمرزش خواهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستغرب
تصویر مستغرب
غریب شمرده، عجیب وغریب، بیگانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعلی
تصویر مستعلی
بلند، برتر، غلبه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستغنی
تصویر مستغنی
ثروتمند، توانگر، بی نیاز
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ غِل ل)
نعت فاعلی از استغلال. غله آوردن خواهنده، مزدوری گیرنده کسی راو او را بر کشانیدن غله دارنده. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، گیرندۀ غله از مستغلات. (اقرب الموارد). رجوع به استغلال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَغَل ل)
نعت مفعولی و اسم مکان از استغلال. ملک و جایی که غله خیز باشد و غله در آن حاصل گردد. (ناظم الاطباء). آنچه از آن غله خیزد. جایی که غله دهد. ج، مستغلات. (دهار) : کاروانسرائی برآورده و دهی مستغل سبک خراج بر کاروانسرای و کاریز وقف کرده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 549). مردمان رعیت را با جنگ کردن چه کار باشد لاجرم شهرتان ویران شد و مستغلی بدین بزرگی از آن من بسوختند. (تاریخ بیهقی ص 562).
جهان جای الفنج غلۀ تو است
چه بیکار باشی در این مستغل.
ناصرخسرو.
درمیان آن کاغذی نهاده بود هر یکی را نام دیهی یا سرای یا مستغلی یا کنیزک یا اسب و استر و شتر نوشته. (مجمل التواریخ و القصص). هر ماهی او را یکهزار و دویست دینار از این حظیره غله بحاصل آمده است و اندر شارستان مستغلها داشته است. (تاریخ بخارای نرشخی ص 64).
افزون ز صد هزار کس اند از تو یافته
باغ و سرای و ضیعت و املاک و مستغل.
سوزنی.
، مطلق درآمد ملکی خواه از راه محصول زراعی و خواه از راه اجاره: از بازرگانی شنیدم که بسی سراهاست در مصر که در او حجره هاست به رسم مستغل، یعنی به کرا دادن. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 90). و رجوع به استغلال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
نعت فاعلی از استغلاق. سخن بسته، کسی که خیار را نداند در خرید و فروخت، بیع که بی خیار واقع گردد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استغلاق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستعلم
تصویر مستعلم
پرسنده جست و جو گر دانشجوی طلب کننده علم، جمع مستعلمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخلص
تصویر مستخلص
رها شده، خلاص و آزاد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعلی
تصویر مستعلی
برتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستغاث
تصویر مستغاث
فریاد رس آنکه از او داد خواهی و فریادرسی خواهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستغدر
تصویر مستغدر
آبخیز: زمین آبگیرناک
فرهنگ لغت هوشیار
خندنده گزافخند، خور بر شناس (خور بر مغرب) باور نکردنی دور از باور غریب شمرده شگفت دانسته: و از آن تاریخ علوم مستطرف و فنون مستحدث و صنایع مستغرب که حکماء اروپا اساس آنها را. . بر پا ساخته بودند. . انتشار همی گرفت. کسی که بزبانها و آداب و عادات غربیان (اروپاییان و آمریکاییان) آگاه است مقابل مستشرق، جمع مستغربین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحفظ
تصویر مستحفظ
نگاهبان، حافظ، پاسبان
فرهنگ لغت هوشیار
مفرد مذکر غایب از مصدر استغلاظ دانه برآورد خوشه 0 دربیت زیر ماخوذ است از آیه 29 سوره 48 فتح: (کزرع اخرج شطاه فازره فاستغلظ فاستوی علی سوقه) (چون کشتی که برآورد سبزه نورسته نازکش را پس قوی گرداند آنرا پس ستبرشد پس ایستاد برسافهایش) : (که بپرورد اصل ما را ذوالعطا تا درخت استغلظ آمد واستوی) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
مستدله در فارسی مونث مستدل پر وهانیده مستدله در فارسی مونث مستدل پر وهانجوی پر وهانخواه مونث مسل مونث مستدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستجلب
تصویر مستجلب
کشاننده جلب کننده کشاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استغلاظ
تصویر استغلاظ
غلیظ دانستن ستبر شمردن چیزی را، غلیظ شدن ستبر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
مستغله در فارسی مونث مستغل بنگرید به مستغل مونث مستغل، جمع مستغلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستغل
تصویر مستغل
استغلال، مستغلات خانه، خانه یا دکانی که به اجاره بدهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستغل
تصویر مستغل
((مُ تَ غِ لِّ))
زمینی که از آن غله برداشت کنند، خانه یا دکانی که اجاره بدهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستقلا
تصویر مستقلا
جداسرانه، خودسرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
اجاری، اجاره ای، ملک اجاری، اجره، غله، غله دار، غله خیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد