جدول جو
جدول جو

معنی مستغاثی - جستجوی لغت در جدول جو

مستغاثی
(مُ تَ)
فریادی و دادخواه، و تأویل آن به دو وجه است: یکی آنکه مستغاث اسم مفعول است به معنی کسی که از او دادرسی خواهند و آن حاکم باشد، و یاء آن نسبت باشد و مجموعاً به معنی دادخواه، وجه دیگر آنکه مستغاث مصدر میمی است و یاء آن نسبت یا یاء فاعلیت باشد و مجموعاً به معنی استغاثه کننده، چنانکه کسبی به معنی کسب کننده. (از غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مستغاثی
داد خواه
تصویری از مستغاثی
تصویر مستغاثی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستاثر
تصویر مستاثر
مختص، خاص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استغاثه
تصویر استغاثه
کمک خواستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستغاث
تصویر مستغاث
کسی که از او استغاثه شده، کسی که از او فریادخواهی شده، استغاثه، دادخواهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستغیث
تصویر مستغیث
کسی که طلب یاری و فریادرسی کند، استغاثه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستغنی
تصویر مستغنی
ثروتمند، توانگر، بی نیاز
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ ثَ)
مؤنث مستحاث. رجوع به استحاثه و مستحاث و مستحاثات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
منسوب به مستطاب، در تداول، با بزرگی و وقار. موقرانه: ملا عبداللطیف با آن ریش مستطابی... (سر و ته یک کرباس جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِ)
نام شهری به الجزائر
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِ)
احمد بن مصطفی علوی جزائری، فقیه و متصوف قرن چهاردهم هجری. تولد و وفات او در شهر مستغانم در الجزایر بوده است. او راست: المنح القدسیه، لباب العلم فی تفسیر سوره و النجم، مبادی ٔ التأیید، الابحاث العلویه فی الفلسفه الاسلامیه و غیره. تولد او به سال 1291 و درگذشتش در سال 1353 هجری قمری بوده است. (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 243)
قدور بن محمد بن سلیمان، فقیه قرن چهاردهم از اهالی مستغانم که ولایتی است در وهران. او را در حدود بیست تألیف است و به سال 1322 هجری قمری درگذشته است. (از الاعلام زرکلی ج 6 ص 32 از تعریف الخلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
طلب مغفرت. آمرزش خواهی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
جمع واژۀ مستغیث (در حالت نصبی و جری). فریادخواهان. استغاثه کنندگان
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ)
استغاثت. فریاد خواستن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). فریادرسی خواستن. (غیاث). فریادخواهی. استصراخ. استعواء. فریاد جستن: و دخل المدینه (موسی) علی حین غفله من اهلها فوجد فیها رجلین یقتتلان هذا من شیعته و هذا من عدوه فاستغاثه الذی من شیعته علی الذی من عدوّه فوکزه موسی. (قرآن 15/28). فریادنامه ها به اطراف نوشت و استعانت و استغاثت کرد. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 26). بعد از آن عثرت به ری، مکاتبات پیاپی می نوشت و به استمداد و استعانت استغاثت میکرد و مکتوبات او را بمطال و وعده محال جواب می نبشتند. (ترجمه تاریخ یمینی 270).
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
جعفر بن ابی علی محمد نسفی سمرقندی مکنی به ابوالعباس، محدث و فقیه قرن پنجم هجری قمری رجوع به ابوالعباس مستغفری در همین لغت نامه و ریحانه الادب ج 5 ص 303 و الاعلام زرکلی ج 2 ص 123 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
فریادخواه. کلمه ای متداول ولی ناصواب است، چرا که این را از ثلاثی مزید ناقص می دانند و حال آن که مصدری که به جهت این معنی است اجوف است. صحیح به جای آن مستغاثی است به معنی دادخواه، بدو وجه: یکی آن که مستغاث صیغۀ اسم مفعول است بمعنی کسی که از او دادرسی خواهند، چنانکه مستعان و یای تحتانی در آخر برای نسبت است یعنی منسوب به مستغاث و آن دادخواه باشد دیگر آن که مستغاث صیغۀ مصدر میمی نیز میتواند باشد چرا که مصدر میمی بروزن صیغۀ اسم مفعول و ظرف می آید و یاء تحتانی برای نسبت یعنی منسوب به استغاثه. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
در تازی نیامده باژوژولی محصلی مالیات تحصیلداری: وی را بنواخت و بزرگ شغلی فرموداو را وبه مستحثی رفت و بزرگ مالی یافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستغنی
تصویر مستغنی
بی نیاز شونده، بی نیاز
فرهنگ لغت هوشیار
داد خواه آنکه فریاد رسی و داد خواهی کند استغاثه کننده، جمع مستغیثین
فرهنگ لغت هوشیار
برگزیننده، اندوهگین مستگین (مست موست غم) برگزیننده منتخب، مختص: که علوم خلق از آن قاصر است و الله بدانستن آن مستاثر، متالم متاثر غمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستامی
تصویر مستامی
کنیز گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
کاویده زمین کاویده، سنگواره زمین زیروروشده وجستجو شده (داخل آن)، سنگواره فسیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستغاث
تصویر مستغاث
فریاد رس آنکه از او داد خواهی و فریادرسی خواهند
فرهنگ لغت هوشیار
زبایش دادخواهی فریاد رس خواستن لابه روم لابه کنم در پیش داور (ویس و رامین گرگانی) زاری زبایش دادخواهی فریاد رس خواستن لابه روم لابه کنم در پیش داور (ویس و رامین گرگانی) زاری فریاد رس خواستن دادخواهی کردن دادرسی خواستن کمک طلبیدن، فریاد خواهی دادخواهی، زاری تضرع، جمع استغاثات
فرهنگ لغت هوشیار
فریاد رس خواستن دادخواهی کردن دادرسی خواستن کمک طلبیدن، فریاد خواهی دادخواهی، زاری تضرع، جمع استغاثات
فرهنگ لغت هوشیار
مستحاثه در فارسی مونث و واحد مستحاث: کاویده، سنگواره مونث و واحد مستحاث جمع مستحاثات
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده رایزنی سباری عمل وشغل مستشار، اداره ای که مستشاران در آن کار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستغیثین
تصویر مستغیثین
جمع مستغیث درحالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده را نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستغاث
تصویر مستغاث
((مُ تَ))
کسی که از او استغاثه و فریادخواهی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استغاثه
تصویر استغاثه
((اِ تِ ثِ))
دادخواهی کردن، یاری طلبیدن، دادخواهی، زاری، تضرع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستحاث
تصویر مستحاث
((مُ تَ))
زمین زیر و رو شده، سنگواره، فیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستغیث
تصویر مستغیث
((مُ تَ))
فریادخواه، دادخواه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستغنی
تصویر مستغنی
((مُ تَ))
بی نیاز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استغاثت
تصویر استغاثت
((اِ تِ ثَ))
دادخواهی کردن، یاری طلبیدن، دادخواهی، زاری، تضرع، استغاثه
فرهنگ فارسی معین
التماس، الحاح، تضرع، زاری، فزع، گریه، لابه، مویه، ناله، ندبه، دادخواهی، فریادخواهی، مددطلبی
فرهنگ واژه مترادف متضاد