جدول جو
جدول جو

معنی مستعلج - جستجوی لغت در جدول جو

مستعلج(مُ تَ لِ)
نعت فاعلی از استعلاج، مرد درشت پوست. (منتهی الارب) ، پوست و جلد غلیظ و درشت، کسی که لحیه و ریش او روییده باشد. (اقرب الموارد). رجوع به استعلاج شود
لغت نامه دهخدا
مستعلج
درشت پوست: مرد بهج از داروها
تصویری از مستعلج
تصویر مستعلج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستعار
تصویر مستعار
چیزی که عاریه گرفته شده، به عاریت خواسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعرب
تصویر مستعرب
کسی که از اعراب تقلید می کند، عجم داخل شده در میان اعراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعلی
تصویر مستعلی
بلند، برتر، غلبه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعجل
تصویر مستعجل
کسی که بخواهد کاری با عجله انجام یابد، عجله کننده، شتاب کننده، زودگذر، گذرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجلب
تصویر مستجلب
جلب کننده به سوی خود، کشاننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعان
تصویر مستعان
کسی که از او استعانت می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستخرج
تصویر مستخرج
استخراج کننده، بیرون آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستخلص
تصویر مستخلص
خلاص شده، رهاشده، آزاد شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعذب
تصویر مستعذب
گوارا، مطبوع و خوشایند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استعلاج
تصویر استعلاج
علاج خواستن، درمان خواستن، طلب چاره و علاج کردن، معالجه کردن، درمان کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ لِج ج)
نعت فاعلی از استلجاج. ستیهنده و تمردکننده در سوگند ونادهنده کفاره به گمان صدق. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استلجاج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
نعت فاعلی از استعلام. پرسنده از چیزی. (منتهی الارب). پرسنده از خبر. (اقرب الموارد). رجوع به استعلام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
نعت فاعلی از استعلاب. گوشت برگردیده بوی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استعلاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استعلاء. بلند و بلند برآمده. (منتهی الارب). مرتفع، بالارونده، غلبه کننده. (اقرب الموارد) ، حروف مستعلی یا استعلاء، هفت حرف است از حروف الفبا یعنی: خ، ص، ض، ط، ظ، غ، ق. و رجوع به مستعلیات و مستعلیه شود، در اصطلاح احکام نجوم، کوکبی که استعلا دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به استعلاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستجلب
تصویر مستجلب
کشاننده جلب کننده کشاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبعل
تصویر مستبعل
شوهر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستاجل
تصویر مستاجل
مهلت خواهنده، آنکه مهلت خواهد مولش خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
مستدله در فارسی مونث مستدل پر وهانیده مستدله در فارسی مونث مستدل پر وهانجوی پر وهانخواه مونث مسل مونث مستدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخلص
تصویر مستخلص
رها شده، خلاص و آزاد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخرج
تصویر مستخرج
مامور تعیین و وصول مالیات ارضی بدرد آورده شده، بیرون کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
گشن خواهنده، دشنامگوی، سخن زشت آورنده عجمی که داخل عرب شود، عجمی که تقلیدعرب کند عرب نما، سخن زشت عربی آورنده، جمع مستعربین
فرهنگ لغت هوشیار
گوارا، خوشایند گوارا جوی، گوارا خواه گوارا و شیرین یافته گوارا شده، مطبوع خوشایند: و از قصاید و مقطعات درست ترکیب... از دواوین مشهورمعروف واشعارمستعذب مستحسن درفنون مختلف و انواع متفرق طرفی تمام یاد گیرد... . آب شیرین و گوارا یابنده (خواهنده نوشاننده)، جمع مستعذبین
فرهنگ لغت هوشیار
سترگی خواهی، برتری جستن، برتری یافتن بلندی خواستن بلند گردیدن، بر بلندی بر آمدن، برتری جستن رجحان جستن، بزرگوار شدن، بلندی رفعت، بلندی خواستن بلند گردیدن، بر بلندی بر آمدن، برتری جستن رجحان جستن، بزرگوار شدن، بلندی رفعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعجل
تصویر مستعجل
شتاب کننده، شتابنده
فرهنگ لغت هوشیار
درمان جویی درمان خواست، چاره جویی درمان جستن علاج بیماری طلبیدن مداوای مرض خواستن، چاره خواستن، چاره جویی. طلب علاج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعلم
تصویر مستعلم
پرسنده جست و جو گر دانشجوی طلب کننده علم، جمع مستعلمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعلی
تصویر مستعلی
برتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعدی
تصویر مستعدی
یاریخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعجل
تصویر مستعجل
((مُ تَ جِ))
شتابنده، شتاب کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستعجل
تصویر مستعجل
((مُ تَ جَ))
زودگذر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستعلم
تصویر مستعلم
((مُ تَ لِ))
طلب کننده علم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستعلی
تصویر مستعلی
((مُ تَ))
بلند برآمده، غلبه کننده، قهر کننده
فرهنگ فارسی معین
زودگذر، شتاب زده، شتابناک، عجول
فرهنگ واژه مترادف متضاد