معنی استعلاج - فرهنگ فارسی عمید
معنی استعلاج
- استعلاج
- علاج خواستن، درمان خواستن، طلب چاره و علاج کردن، معالجه کردن، درمان کردن
تصویر استعلاج
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با استعلاج
استعلاج
- استعلاج
- درمان جویی درمان خواست، چاره جویی درمان جستن علاج بیماری طلبیدن مداوای مرض خواستن، چاره خواستن، چاره جویی. طلب علاج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
استعلاج
- استعلاج
- طلب علاج کردن. (غیاث).
- استعلاج بیمار، معالجه طلبیدن. درمان خواستن او.
لغت نامه دهخدا
استعلام
- استعلام
- واجیدن آگاهی خواست آموزش خواستن آفراس آگهی خواستن آگاهی خواستن پرسش کردن پرسیدن خبر گرفتن، آموزش خواستن،جمع استعلامات. خبری را پرسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
استعلام
- استعلام
- پرسش کردن دربارۀ چیزی برای کسب اطلاعات، خبر گرفتن، خبر پرسیدن
فرهنگ فارسی عمید