جدول جو
جدول جو

معنی مستظرف - جستجوی لغت در جدول جو

مستظرف
ظریف، زیبا، چیزی که ظریف و زیبا ساخته شده
تصویری از مستظرف
تصویر مستظرف
فرهنگ فارسی عمید
مستظرف(مُ تَ رَ)
نعت مفعولی از استظراف. آنچه آن را ظریف یافته باشند. (اقرب الموارد). ظریف. رجوع به استظراف شود
لغت نامه دهخدا
مستظرف(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استظراف. ظریف یابنده چیزی را، خواهندۀ چیز ظریف. (اقرب الموارد). رجوع به استظراف شود
لغت نامه دهخدا
مستظرف
ظریف ساخته شده، ظریف زیبا. یا صنعت مستطرف. هنر زیبا
تصویری از مستظرف
تصویر مستظرف
فرهنگ لغت هوشیار
مستظرف((مُ تَ رَ))
ظریف، زیبا، چیزی که ظریف و زیبا ساخته شده باشد
تصویری از مستظرف
تصویر مستظرف
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستضعف
تصویر مستضعف
کم درآمد، محتاج، فقیر، درمانده، ناتوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدرک
تصویر مستدرک
تدارک شده، تلافی شده، رفع توهم شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستخرج
تصویر مستخرج
استخراج کننده، بیرون آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستظرفه
تصویر مستظرفه
مستظرف، ظریف، زیبا، چیزی که ظریف و زیبا ساخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستشرف
تصویر مستشرف
عالی، ممتاز، گران بها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستطرف
تصویر مستطرف
تازه، نو، شگفت، طرفه، عجیب
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استعراف. شناختن خواهنده. (منتهی الارب). شناسنده. (اقرب الموارد) ، دریای موج برآورنده، آماده گردندۀ بدی. (منتهی الارب). رجوع به استعراف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ظَرْ رِ)
به تکلف زیرکی نماینده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تظرف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استتراف. بدکار و نافرمان. (منتهی الارب). رجوع به استتراف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
نعت مفعولی از استشراف. رجوع به استشراف شود، مرتفع. گرانبها. قیمتی:
کالۀ معیوب و قلب کیسه بر
کالۀ پر سود و مستشرف چو در.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استشراف. ستم کننده در حق کسی، چشم بردارنده برای نگریستن در چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مرتفع. (اقرب الموارد). افراشته و راست و بلند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استصراف. برگردانیدن خواهنده. (آنندراج). درخواست کننده از خداوند که مکاره را از او دور کند. (اقرب الموارد). رجوع به استصراف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استطراف. آنکه نو می شمارد چیزی را. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، آنکه از نو پیدا می کند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به استطراف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
نعت مفعولی از استطراف. آنکه خانه زاد و از نتایج صاحب خود نباشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، هر گیاه که هنوز در غلاف خود باشد، مال نو، مستطرف الایام، اول زمانه: فعلته فی مستطرف الایام. (منتهی الارب) ، طرفه و نوشمرده، نویافته و پیداکرده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خوش و شگفت دیده. (منتهی الارب). رجوع به استطراف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ فَ)
تأنیث مستظرف که نعت مفعولی است از استظراف. ظریف. ظریف یافته. رجوع به استظراف و مستظرف شود.
- صنایع مستظرفه، صنایع ظریفه
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستضعف
تصویر مستضعف
ضعیف شمرده شده، ناتوان یافته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحیف
تصویر مستحیف
ستم کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخرج
تصویر مستخرج
مامور تعیین و وصول مالیات ارضی بدرد آورده شده، بیرون کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تدارک شده، جبران شده، عاید شدن، بمقام وصل رسیدن ساختاریده (از ریشه پهلوی) آماده شده، پاینوشت پاینامه، روشن گشته تدارک شده جبران شده، رفع تو هم شده، ذیلی بر کتاب یا رساله یامقاله که درآن بعض نکات شرح شود، استدراک در فن استیفا عبارت بود از تفاوتی که بهنگام مقابله نسخه مشرف بانسخه عامل ابر اثر فوت یا غیبت کسی که محصول یا مزروعی باید عاید وی گردد حاصل میگردیده و بعبارت دیگر چون کسی که باید از محصول یا مزروع بهره مند گردد در میان نبوده آنچه بوی تعلق میگرفته صرفه پرداخت کننده می گردیده و این بظاهر مستدرک نامیده میشده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستارب
تصویر مستارب
وامدار
فرهنگ لغت هوشیار
آغاز کننده از سر گیرنده، پژوهشخواه آغاز کننده از سرگیرنده، کسی که در محکمه ای مغلوب شده مرافعه خود را در محکمه بالاتر از سر گیرد استیناف دهنده جمع مستانفین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستشرق
تصویر مستشرق
خاور شناس
فرهنگ لغت هوشیار
خانه زاد، نو بر نو رس، شگفت، بر گزیده نازکساخت درمک (ظریف) تازه نو، شگفت عجیب طرفه، برگزیده منتخب
فرهنگ لغت هوشیار
مستظرفه در فارسی مونث مستظرف: درمک نازک نازکساخت و هنرهای زیبا مونث مستظرف. یا صنایع مستظرفه. هنرهای زیبا مانند: نقاشی مجسمه سازی منبت کاری رقص و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
در نگرنده، بلند، چیره آنکه چیزی را تحت نظر خود قرار میدهد، مسلط، مرتفع بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستطرف
تصویر مستطرف
((مُ تَ رَ))
نو، تازه، شگفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستظرفه
تصویر مستظرفه
((مُ تَ رَ فِ))
مؤنث مستظرف
صنایع مستظرفه: هنرهای زیبا مانند، نقاشی، مجسمه سازی، منبت کاری و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستشرف
تصویر مستشرف
((مُ تَ رِ))
مسلط، مرتفع و بلند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستشرق
تصویر مستشرق
خاور شناس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مستضعف
تصویر مستضعف
فرودست، تهیدست، ستمدیده، بینوا
فرهنگ واژه فارسی سره