نعت فاعلی از استطاره. ساطع و منتشر: صبح یا برق یا شیب یا شر مستطیر. (اقرب الموارد). بردمیده. (منتهی الارب). آشکار: یوفون بالنذر و یخافون یوماً کان شره مستطیرا. (قرآن 7/76) ، غبار برآمده و پریشان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، متفرق و پراکنده. (اقرب الموارد) ، سگ و اشتر به گشنی آمده. (منتهی الارب). رجوع به استطاره شود
نعت فاعلی از استطاره. ساطع و منتشر: صبح یا برق یا شیب یا شر مستطیر. (اقرب الموارد). بردمیده. (منتهی الارب). آشکار: یوفون بالنذر و یخافون یوماً کان شره مستطیرا. (قرآن 7/76) ، غبار برآمده و پریشان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، متفرق و پراکنده. (اقرب الموارد) ، سگ و اشتر به گشنی آمده. (منتهی الارب). رجوع به استطاره شود
طلب روشنی کننده و نورجوینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نورطلب. نورگیر. مقابل منیر. موجودات از نظر شیخ اشراق یا منیر هستند که خود منور غیر و متنور بالذات می باشند، و یا مستنیرند که از منیر بالذات کسب نور کننداعم از نور حقیقی که وجود و کمال باشد و یا نور مجازی، چنانکه ماه از آفتاب نور مجازی گیرد و انوار طولیه و عرضیه از نورالانوار نور حقیقی گیرند. (از فرهنگ علوم عقلی) ، در اصطلاح فیزیکی، جسمی را گویند که تا در معرض تابش نور از منبعی واقع نشود قابل رؤیت نباشد، نورانی: گردنده و رونده به فرمان حکم اوست گردون مستدیر و مه و مهر مستنیر. سوزنی. آفتاب رنگ چهرۀ ضمیر او را ثنا کرد جرم او شفاف و مستنیر از آن شد. (سندبادنامه ص 12). کانچه می گوید رسول مستنیر مر مرا هست آن حقیقت در ضمیر. مولوی (مثنوی). ، روشن. (از منتهی الارب). روشن شونده. (از اقرب الموارد) ، غلبه کننده و ظفریابنده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استناره شود
طلب روشنی کننده و نورجوینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نورطلب. نورگیر. مقابل منیر. موجودات از نظر شیخ اشراق یا منیر هستند که خود منور غیر و متنور بالذات می باشند، و یا مستنیرند که از منیر بالذات کسب نور کننداعم از نور حقیقی که وجود و کمال باشد و یا نور مجازی، چنانکه ماه از آفتاب نور مجازی گیرد و انوار طولیه و عرضیه از نورالانوار نور حقیقی گیرند. (از فرهنگ علوم عقلی) ، در اصطلاح فیزیکی، جسمی را گویند که تا در معرض تابش نور از منبعی واقع نشود قابل رؤیت نباشد، نورانی: گردنده و رونده به فرمان حکم اوست گردون مستدیر و مه و مهر مستنیر. سوزنی. آفتاب رنگ چهرۀ ضمیر او را ثنا کرد جرم او شفاف و مستنیر از آن شد. (سندبادنامه ص 12). کانچه می گوید رسول مستنیر مر مرا هست آن حقیقت در ضمیر. مولوی (مثنوی). ، روشن. (از منتهی الارب). روشن شونده. (از اقرب الموارد) ، غلبه کننده و ظفریابنده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استناره شود
نعت فاعلی از استعاره. عاریت خواهنده. (غیاث) (اقرب الموارد). عاریت خواه. عاریت کننده. بعاریت خواهنده: او چراغ خویش برباید که تا تو بدانی مستعیری ای فتی. مولوی (مثنوی). رجوع به استعاره شود. - مستعیرالحسن، نام مرغی است. (منتهی الارب) ، منفرد و تنهاشده. (اقرب الموارد) ، آنچه به خلقت شبیه گورخر باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
نعت فاعلی از استعاره. عاریت خواهنده. (غیاث) (اقرب الموارد). عاریت خواه. عاریت کننده. بعاریت خواهنده: او چراغ خویش برباید که تا تو بدانی مستعیری ای فتی. مولوی (مثنوی). رجوع به استعاره شود. - مستعیرالحُسن، نام مرغی است. (منتهی الارب) ، منفرد و تنهاشده. (اقرب الموارد) ، آنچه به خلقت شبیه گورخر باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
نعت فاعلی از استداره. گردنده. (آنندراج) (اقرب الموارد). دور زننده، هر چه گرد باشد و مدور. (غیاث) (آنندراج) (اقرب الموارد). مدور. دایره ای. گرد: گردنده و رونده به فرمان حکم اوست گردون مستدیر و مه و مهر مستنیر. سوزنی. هر جسم حرکت کند حرکتی مستقیم یا حرکتی مستدیر... (مصنفات بابا افضل ص 396 ج 2). و رجوع به استداره شود
نعت فاعلی از استداره. گردنده. (آنندراج) (اقرب الموارد). دور زننده، هر چه گرد باشد و مدور. (غیاث) (آنندراج) (اقرب الموارد). مدور. دایره ای. گرد: گردنده و رونده به فرمان حکم اوست گردون مستدیر و مه و مهر مستنیر. سوزنی. هر جسم حرکت کند حرکتی مستقیم یا حرکتی مستدیر... (مصنفات بابا افضل ص 396 ج 2). و رجوع به استداره شود
شید گیر شید جوی، روشن نور جوینده روشنایی جوینده مقابل منیر. یا ستاره مستنیر. ستاره ای که از خود نور ندارد و از ستارگان دیگر نورگیرد مقابل ستاره منیر: مانند ماه که از خورشید کسب نور کند، روشن
شید گیر شید جوی، روشن نور جوینده روشنایی جوینده مقابل منیر. یا ستاره مستنیر. ستاره ای که از خود نور ندارد و از ستارگان دیگر نورگیرد مقابل ستاره منیر: مانند ماه که از خورشید کسب نور کند، روشن