جدول جو
جدول جو

معنی مستشرق - جستجوی لغت در جدول جو

مستشرق
کسی که آشنا و دانا به اوضاع و احوال ملل مشرق زمین است، خاورشناس
تصویری از مستشرق
تصویر مستشرق
فرهنگ فارسی عمید
مستشرق
(مُ تَ رِ)
روشن و تابان. (غیاث) ، شرق شناس. خاورشناس. عالم و محقق و دانا به مسائل مشرق زمین
لغت نامه دهخدا
مستشرق
خاور شناس
تصویری از مستشرق
تصویر مستشرق
فرهنگ لغت هوشیار
مستشرق
((مُ تَ رِ))
شرق شناس. کارشناس
تصویری از مستشرق
تصویر مستشرق
فرهنگ فارسی معین
مستشرق
خاور شناس
تصویری از مستشرق
تصویر مستشرق
فرهنگ واژه فارسی سره
مستشرق
خاورشناس، شرق شناس، مشرق شناس
متضاد: مستغرب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستخرج
تصویر مستخرج
استخراج کننده، بیرون آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسترشد
تصویر مسترشد
راه راست جوینده، سالک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستشرف
تصویر مستشرف
عالی، ممتاز، گران بها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستغرق
تصویر مستغرق
غوطه ورشونده، فرورونده در آب، کسی که سخت سرگرم کاری باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسترق
تصویر مسترق
آنکه به بردگی گرفته شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استشراء. امور بزرگ و دشوار. (منتهی الارب). اموری که عظیم و سترگ شده باشند. (اقرب الموارد) ، ستیهنده. (منتهی الارب). لجاجت کننده و استقامت کننده در امری یا در حرکت. (اقرب الموارد). رجوع به استشراء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
نعت مفعولی از استراق. دزدیده شده. سرقت شده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استراق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَق ق)
نعت مفعولی از استرقاق. به بندگی گرفته شده و اسیر کرده شده. (غیاث) (آنندراج). برده ای که او را به بردگی گرفته باشند. (اقرب الموارد). مملوک. رجوع به استرقاق شود:
بندۀ شهوت بتر نزدیک حق
از غلام و بندگان مسترق.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استراق. سرقت کننده. (اقرب الموارد) ، آنکه مخفیانه گوش میدهد و استراق سمع می کند. (اقرب الموارد). پنهانی گوش دارنده سخن کسی را. (منتهی الارب) ، منشی و کاتبی که برخی از محاسبات را مخفی بدارد و آشکار نکند. (اقرب الموارد) ، ناقص ضعیف خلقت، رجل مسترق العنق، کوتاه گردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استراق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِق ق)
نعت فاعلی از استرقاق. به بردگی گیرنده برده را. (اقرب الموارد). رجوع به استرقاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِرر)
نعت فاعلی از استشرار. آنکه دارای گله ای بزرگ از شتران باشد. (اقرب الموارد). رجوع به استشرار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ رِ)
به آفتاب گاه نشیننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استشراط. فاسد و تباه شده. (اقرب الموارد). رجوع به استشراط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
نعت مفعولی از استشراف. رجوع به استشراف شود، مرتفع. گرانبها. قیمتی:
کالۀ معیوب و قلب کیسه بر
کالۀ پر سود و مستشرف چو در.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استشراف. ستم کننده در حق کسی، چشم بردارنده برای نگریستن در چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مرتفع. (اقرب الموارد). افراشته و راست و بلند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استطراق. آنکه از کاهن فال سنگک زدن خواهد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بعاریت خواهنده گشن را. (منتهی الارب). رجوع به استطراق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
نعت مفعولی از استغراق. غوطه ور شده و فرورفته در آب و غرق شده. (ناظم الاطباء). رجوع به استغراق شود، مستوعب. (اقرب الموارد). فرا گرفته، فرو رفته. متحیر. حیران. غریق:
مستغرق یادت آنچنانم
کم هستی خویش شد فراموش.
سعدی.
کرا قوت وصف احسان اوست
که اوصاف مستغرق شان اوست.
سعدی (بوستان).
مستغرق درود و ثنا باد روحشان
تا روز را فروغ بود شمع را شعاع.
حافظ (از دیباچۀ دیوان).
- مستغرق شدن، از خود بیخود شدن. حیران و شیفته شدن. فرو رفتن:
تا من و توها همه یکجان شوند
عاقبت مستغرق جانان شوند.
مولوی (مثنوی).
یکی از صاحبدلان سر به جیب مراقبه فرو برده بود و در بحر مکاشفه مستغرق شده. (گلستان). آن جانور را که او را آفتاب پرست می گویند دیدم که در جمال آفتاب حیران و مستغرق شده است. (انیس الطالبین بخاری).
- مستغرق گشتن، حیران و شیفته شدن:
یک شمه چو زان حدیث بشنودیم
مستغرق سر کبریا گشتیم.
عطار.
، مستهلک. پابپا. تیک.
- مستغرق شدن، مستهلک شدن. پابپا شدن. تیک شدن: من که بوسهلم لشکر را بر یکدیگر تسبیب کنم و برات ها بنویسند تا این مال مستغرق شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 258).
، هزینه شده. به کار رفته. صرف شده.
- مستغرق شدن، صرف شدن. هزینه شدن: خزائن آل سامان مستغرق شد در کار وی [ری] . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 264).
، مستهلک. مصروف. سرگرم.
- مستغرق داشتن، مصروف کردن. سرگرم و مشغول داشتن: چون لحظه ای فرا نمی یابدبه مطالعۀ کتب و مجالست فضلا...استیناس جوید و ایام و انفاس بدان مستغرق دارد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 21). روزگار او را [سندباد را] بر افادت حکمت و دانش مستغرق داشته است. (سندبادنامه ص 46).
- مستغرق شدن، به کاررفتن. صرف شدن: اگر در شرح احوال... خوض نموده آید مجلدات در آن مستغرق شود. (جهانگشای جوینی). اگر عمری تمام در استنساخ آن مستغرق شود تحصیل آن جز به سالهای دراز ممکن نگردد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 253).
- مستغرق گردانیدن، مصروف ساختن. به کاربردن: روزگاری دراز در آن مستغرق گردانیدم. (کلیله و دمنه).
- مستغرق گشتن، هزینه و صرف شدن: اگر مخلوقی خواستی که این معانی را در عبارت آرد بسی کاغذ مستغرق گشتی. (کلیله و دمنه).
، سنگین چون خواب. (اقرب الموارد) : أنام [الاشنه] الصبیان نوماً مستغرقاً. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استغراق. غرق شونده. (غیاث) (آنندراج). فرورونده. (ناظم الاطباء) ، فرارسنده، به تمام توانائی خود کاری کننده، کامل. (غیاث) (آنندراج). رجوع به استغراق شود
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی شده استورک دیبای زرباف پرند ستبر و نام درختچه ای که در گرمسیرایران می روید استخرک دیبای ستبر استبرک، نام دو گونه درختچه از تیره کتوسها که در هند و مالزی و در جنوب ایران در نقاط گرمسیر و سواحل دریای عمان و خلیج فارس میرویند و از گیاهان کاچوئی ایران هستند. استخر
فرهنگ لغت هوشیار
خورای شناسی: خورای شناس شدن تحقیق در ادبیات علوم آداب و رسوم شرقیان از طرف دانشمندان مغرب زمین شرق شناسی خاورشناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستشرقه
تصویر مستشرقه
مستشرقه در فارسی مونث مستشرق بنگرید به مستشرق مونث مستشرق
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مستشرق، خورایشناسان جمع مستشرق درحالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
در نگرنده، بلند، چیره آنکه چیزی را تحت نظر خود قرار میدهد، مسلط، مرتفع بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستغرق
تصویر مستغرق
غوطه ور شده و فرو رفته در آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترق
تصویر مسترق
دزدیده دزدیده شده دزد گوش گرفتار شده برده گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستشرف
تصویر مستشرف
((مُ تَ رِ))
مسلط، مرتفع و بلند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستغرق
تصویر مستغرق
((مُ تَ رِ))
فرو رونده، غوطه ور شده، غرقه
فرهنگ فارسی معین
غرق، غرقه، غوطه ور، مجذوب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غرق شده، غوطه ور شده است
دیکشنری اردو به فارسی