جدول جو
جدول جو

معنی مسترو - جستجوی لغت در جدول جو

مسترو
(مَ تَ)
نوع دوم مازریون که آن را هفت برگ خامالا نیز خوانند. (الفاظ الادویه). خامالا، که نوعی از مازریون باشد. (از برهان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسترق
تصویر مسترق
آنکه به بردگی گرفته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسترد
تصویر مسترد
پس گرفته شده، پس داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستور
تصویر مستور
پوشیده، درپرده، دارای پوشش، پاک دامن، عفیف
فرهنگ فارسی عمید
قطاری برقی که به منظور حمل و نقل سریع مسافران در دالان های زیر زمینی حرکت می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستر
تصویر مستر
پوشیده شده، پنهان شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستر
تصویر مستر
پوشاننده، پنهان کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ وِ)
نبات مستروض، گیاهی که به نهایت بزرگی و درازی خود رسیده باشد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ رُ)
راه آهنی است که تمام یا قسمتی از آن اززیرزمین بگذرد. مترو مختصر شدۀ کلمه متروپلیتن است که اختصاصاً به راه آهن زیرزمینی شهری اطلاق میشود که محله های مختلف یک شهر بزرگ را به یکدیگر مربوط میسازد. اکنون غالب شهرهای مهم دنیا دارای مترو (راه آهن زیرزمینی) هستند. نظریۀ ساختن مترو در سال 1855 م. اظهار شد ولی اولین خط مترو رسماً در 19 ژوئیه سال 1900 در پاریس بکار افتاد. نخستین راه آهن زیرزمینی شهر لندن پایتخت انگلستان هم در سال 1903 دائر گشت
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَدد)
نعت مفعولی از استرداد. بازپس داده شده وواپس داشته شده. (غیاث) (آنندراج). واگرفته. رد کرده شده. پس گرفته شده. رجوع به استرداد شود:
هر که آنجا بگذرد زر میبرد
نیست هدیۀ مصلحان را مسترد.
مولوی (مثنوی).
کار آن دارد خود آن باشد ابد
دائما نی منقطع نی مسترد.
مولوی (مثنوی).
- مسترد داشتن و مسترد کردن و مسترد نمودن، بازپس گرفتن. استرداد کردن. طلب بازپس دهی کردن.
- ، پس دادن. باز دادن. واپس دادن. عودت دادن
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِدد)
نعت فاعلی از استرداد. واپس خواهنده. رجوع به استرداد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِنْ)
مسترشی. نعت فاعلی از استرشاء. رجوع به استرشاء و مسترشی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استراط. بلعنده. فروبرنده به گلوی خویش. (اقرب الموارد). رجوع به استراط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِنْ)
مسترعی. نعت فاعلی از استرعاء. رجوع به مسترعی و استرعاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
نعت مفعولی از استراق. دزدیده شده. سرقت شده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استراق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَق ق)
نعت مفعولی از استرقاق. به بندگی گرفته شده و اسیر کرده شده. (غیاث) (آنندراج). برده ای که او را به بردگی گرفته باشند. (اقرب الموارد). مملوک. رجوع به استرقاق شود:
بندۀ شهوت بتر نزدیک حق
از غلام و بندگان مسترق.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استراق. سرقت کننده. (اقرب الموارد) ، آنکه مخفیانه گوش میدهد و استراق سمع می کند. (اقرب الموارد). پنهانی گوش دارنده سخن کسی را. (منتهی الارب) ، منشی و کاتبی که برخی از محاسبات را مخفی بدارد و آشکار نکند. (اقرب الموارد) ، ناقص ضعیف خلقت، رجل مسترق العنق، کوتاه گردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استراق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از ستر. پوشیده شده. (از اقرب الموارد) (غیاث). نهان. نهانی. پوشیده. مخفی. پردگی. نهفته. درپرده. زیر پرده. پرده دار. ج. مستورون و مساتیر. (اقرب الموارد) :
نبودم سخت مستور و نبودند
گذشته مادرانم نیز مستور.
منوچهری.
زیرا که به زیر نوش و خزش
نیش است نهان و زهر مستور.
ناصرخسرو.
عالمی دیگر است مردم را
سخت نیکو ز جاهلان مستور.
ناصرخسرو.
جز کار کنی بدین از این جا
بیرون نشود عزیز ومستور.
ناصرخسرو.
کلک او شد کلید غیب کز او
رازهای فلک نه مستور است.
مسعودسعد.
دور باد ای برادر از ما دور
خواهر و دختر ارچه بس مستور.
سنائی.
اصحاب حزم گناه ظاهر را عقوبت مستور جایز نشمرند. (کلیله و دمنه).
ظلم مستور است در اسرار جان
می نهد ظالم به پیش مردمان.
مولوی (مثنوی).
سحر چشمان تو باطل نکند چشم آویز
مست چندانکه بپوشند نباشد مستور.
سعدی.
چو بانگ دهل هولم از دور بود
به غیبت درم عیب مستور بود.
سعدی (گلستان).
- مستورالبذور، نهان دانگان. (لغات فرهنگستان).
- مستور داشتن، مخفی کردن. پنهان داشتن: تو اگر چه مراد خویش مستور می داشتی من آثار آن می دیدم. (کلیله و دمنه).
دوش ای پسر می خورده ای چشمت گواهی می دهد
یاری حریفی جو که او مستور دارد راز را.
سعدی.
تفتیه، مستور داشتن دختر.
- مستور شدن، مخفی شدن. پنهان گشتن. حجابدار شدن. رو پوشاندن. (ناظم الاطباء). احصان، مستور شدن زن.
- ، فراری شدن. غایب شدن. ناپدید گشتن.
- مستور کردن، بپوشیدن. نهفتن. پنهان کردن.
- منهی مستور، جاسوس مخفی: استادم منهی مستور با وی نامزد کرد... تا کار فرونماند و چیزی پوشیده نشود. (تاریخ بیهقی ص 366).
، پارسا. (منتهی الارب). عفیف. (اقرب الموارد) :
ای داور مهجوران جانداروی رنجوران
صبر همه مستوران رسوای تو اولی تر.
خاقانی.
ز ریحانی چنان چون درکشم دست
که دی مستوربود و این زمان مست.
نظامی.
چه مستوران که به علت درویشی در عین فساد افتاده اند. (گلستان).
زن مستور شمع خانه بود
زن شوخ آفت زمانه بود.
اوحدی.
، پوشنده بر وزن مفعول، به معنی فاعل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ساتر: و اًذا قرأت القرآن جعلنا بینک و بین الذین لایؤمنون بالآخره حجاباً مستوراً. (قرآن 45/17) ، در اصطلاح علم حدیث، راوی مجهول الحال. و برخی گفته اند که قسمی از مجهول الحال باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). کسی است که نه عدالت و نه فسق او ظاهر نشده، و خبر چنین کسی در باب حدیث حجت نیست. (از تعریفات جرجانی) ، در اصطلاح صوفیه، مکتوم. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به مکتوم شود، کنه ماهیت الهی، که از ادراک کافۀ عالمیان مستور است. (از فرهنگ مصطلحات عرفا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
نعت فاعلی از استرواح. آسوده شونده. (غیاث) (آنندراج) (اقرب الموارد). آنکه برمی آساید و آسایش می یابد. (ناظم الاطباء) ، بوی خوش برنده. (غیاث). آنکه می بوید هر چیز خوشبویی را. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به استرواح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِق ق)
نعت فاعلی از استرقاق. به بردگی گیرنده برده را. (اقرب الموارد). رجوع به استرقاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِنْ)
مستوی. رجوع به مستوی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابن عباد هنائی. مکنی به ابوتمام. محدث است و عبدالله بن المبارک از او روایت کند. و رجوع به ابوتمام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استراء. شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد). رجوع به استراء شود
لغت نامه دهخدا
(مُسَتْ تَ رَ)
تأنیث مستّر. رجوع به مستر و تستیر شود: جاریه مستره، دختر پردگی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستور
تصویر مستور
پوشیده شده، نهانی، در پرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترد
تصویر مسترد
رد کرده شده، پس گرفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
راه آهنی است که تمام یا قسمتی از آن از زیر زمین بگذرد، متر و مختصر شده کلمه متروپلیتن است که اختصاصاً به راه آهن زیر زمینی شهری اطلاق میشود که محله های مختلف یک شهر بزرگ را بیکدیگر مربوط میسازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستر
تصویر مستر
پوشش پوشنده پوشیده پوشیده شده پنهان گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترق
تصویر مسترق
دزدیده دزدیده شده دزد گوش گرفتار شده برده گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستور
تصویر مستور
((مَ))
پوشیده، پنهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسترد
تصویر مسترد
((مُ تَ رَ دّ))
باز فرستاده، پس داده
فرهنگ فارسی معین
((مِ رُ))
راه آهنی که معمولاً زیرزمینی است و به عنوان یک وسیله نقلیه عمومی در شهرهای بزرگ استفاده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستر
تصویر مستر
((مُ سَ تَّ))
پوشیده شده، پنهان گشته
فرهنگ فارسی معین
پنهان، پوشیده، مختفی، مخفی، مستتر، مکتوم، مکنون، ملبس، ناآشکار، ناپدید، ناپیدا، نهفته، محجوب، مقنع، پرده نشین، مستوره، پاکدامن، عفیف، نقابدار
متضاد: پیدا، نامستور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پس داده شده، برگردانده شده، برگشته، استرداد شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد