جدول جو
جدول جو

معنی مسترئبه - جستجوی لغت در جدول جو

مسترئبه(مُ تَ ءِ بَ)
زنی که او را حیض نیفتد و در سن حایضان باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زنی که سن او اقتضای حیض را داشته ومعهذا حایض نمی شود. عده زن مسترئبه که زوج با او نزدیکی کرده است در صورتی که نکاح دائم بوده و قطع علاقۀ زوجیت بسبب طلاق یا فسخ باشد سه ماه و اگر نکاح غیردائم باشد بعد از بذل یا انقضای مدت 45 روز است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستعربه
تصویر مستعربه
مستعرب، آنکه از اعراب تقلید می کند، عجم داخل شده در میان اعراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنبه
تصویر مستنبه
آنکه آگاهی می دهد، آگاه کننده، طالب آگاهی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ ضِ عَ)
تأنیث مسترضع. رجوع به مسترضع و استرضاع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ بَ)
درویشی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ترجمان القرآن). درویشی و تنگ دستی و بینوائی. (ناظم الاطباء) : مسکین ذومتربه، فقیری که زمین گیر است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’رب ء’، بردن و دور گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). اذهاب. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَبْ بَ)
تأنیث مستحب. نعت مفعولی است از مصدر استحباب. رجوع به استحباب و مستحب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
نعت فاعلی از استرباع: رجل مستربع بعمله، مرد شکیبا و قوی وبخودی خود به کاری ایستاده شونده. (منتهی الارب) ، ریگ توبرتو نشسته، غبار بلندشده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شتر قوی بر سیر. (منتهی الارب). رجوع به استرباع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ قَ)
تأنیث مسترق. رجوع به مسترق و استراق شود، خمسۀ مسترقه، پنجۀ دزدیده. (یادداشت مرحوم دهخدا). پنج روزی که بر ماه دوازدهم از سال شمسی می افزایند. (ناظم الاطباء). ایام کبیسه. ج، مسترقات
لغت نامه دهخدا
(مُ تَمْ بِهْ)
آنکه از خواب بیدار شده باشد. (از اقرب الموارد). آگاه. بیدار. هشیار:
نوم عالم از عبادت به بود
آنچنان علمی که مستنبه بود.
مولوی (مثنوی).
و رجوع به استنباه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ عَ)
تأنیث مسترجع، که نعت فاعلی است از استرجاع. رجوع به مسترجع و استرجاع شود، قوت مسترجعه، بنابر عقیدۀ صدرالدین غیر از قوای حافظه و مفکره و واهمه امر جدائی نیست. وی گوید اًن الادراک للوهم و الحفظ للحافظه والتصرف للمفکره و بهذا القوی یتم استرجاع من غیر حاجه اًلی قوه اخری غیرها فوحده المسترجعه وحده اعتباریه، و همین طور ذاکره مرکب از ادراک و حفظ است که ’و یتم بالوهم والحافظه’. (فرهنگ علوم عقلی از اسفار)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ لَ)
تأنیث مسترحل: ناقه مسترحله، شترمادۀ نجیب. (منتهی الارب). رجوع به استرحال و مسترحل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خی یَ)
تأنیث مسترخی. رجوع به مسترخی و استرخاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ ضَ)
تأنیث مستروض. رجوع به مستروض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَ)
تأنیث مستریض. شادمان و خرم و خوش نفس: افعل مادامت النفس مستریضه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مستریض شود
لغت نامه دهخدا
(گی وَ / وِ)
استرابت. دیدن در کاری که درشک افکند. (منتهی الارب). از کسی اثر یافتن که ترا به گمان افکند در کار او. (زوزنی). خبر یافتن از کسی که ترا در کار خود به گمان افکند. دیدن در وی کاری را که در شک افکند. در شک افتادن. چیز بگمان افکننده دیدن از کسی: اما امیر اسماعیل از استشعار و استرابت و سوءالظن تن درنداد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 190).
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ بَ)
تأنیث مستعرب که نعت فاعلی است از مصدر استعراب. غیر عرب در عرب درآمده و مانا به عرب شونده. و عرب غیرخالص و بیابانی شونده. (منتهی الارب). غیرعربهایی که در عرب داخل شده اند و عرب خالص نیستند و گویند مستعربه آنهایی هستند که به زبان اسماعیل بن ابراهیم سخن گویند و آن زبان مردم حجاز و اطراف آن است. (اقرب الموارد). عرب نه خالص. (دهار) (مهذب الاسماء). تازیان که نه خالص باشند. عرب که خالص نباشد. متعربه. عدنانیان. مقابل عرب بائده. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مستعرب و استعراب شود، مسیحیان اندلس که به آداب عربی مؤدب بودند. رجوع به کلمه مزاربه در دائره المعارف اسلام شود. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ / رُ بَ)
چراگاه. (منتهی الارب). مرعی. (اقرب الموارد). مسرب، موی ریزه میانۀ سینه تا شکم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). موی سینه تا ناف. سربه. و رجوع به سربه شود، حلقۀ دبر. (منتهی الارب). مخرج غایط، مجرای غایط، مجرای اشک. (از اقرب الموارد) ، صفۀ پیش برواره. (منتهی الارب). ج، مسارب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ بَ)
مؤنث مستضرب: ناقه مستضربه، ناقۀ آزمند گشن شده. (منتهی الارب). رجوع به مستضرب و استضراب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءِ رَ)
مستظیره. نعت فاعلی مؤنث از استظآر. سگ مادۀ به گشنی آمده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استظآر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستغربه
تصویر مستغربه
مونث مستغرب موث مستغرب
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مستعرب و تازی زده، تازی نما، بیابانی شونده مونث مستعرب: یاجماع ایمه این علم احداث مستعربه و متاخران شعرا جزآنچ صحیح اللفظ ظاهر الجواز باشد تقیل ایشان نشایدکرد... . یا عرب مستعربه. عرب غیر خالص مقابل عرب عاریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسربه
تصویر مسربه
چراگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متربه
تصویر متربه
درویشی تنگدستی بینوایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعذبه
تصویر مستعذبه
مونث مستعذب مونث مستعذب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترقبه
تصویر مترقبه
مترقبه در فارسی مونث مترقب: چشم داشته امید بسته مونث مترقب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترتبه
تصویر مترتبه
مترتبه در فارسی مونث مترتب پا بر جا، فرجام مونث مترتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترجعه
تصویر مسترجعه
مونث مسترجع
فرهنگ لغت هوشیار
باز کاونده دخشک یاب (دخشک خبر)، بیدار هوشیار جوینده خبر طالب آگاهی، بیدار هوشیار، جمع مستنبهین
فرهنگ لغت هوشیار
مسترده در فارسی مونث مسترد: پس داده پس فرستاده مونث مسترد: اموال مسترده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترقه
تصویر مسترقه
مسترقه در فارسی مونث مسترق: ترفت تروفتک دزدیده
فرهنگ لغت هوشیار
مستحبه در فارسی مونث مستحب روا چنب، خواستنی دلخواه مونث مستحب جمع مستحبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعربه
تصویر مستعربه
((مُ تَ رِ بِ))
عرب غیرخالص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستنبه
تصویر مستنبه
((مُ تَ بِ))
جوینده خبر، طالب آگاهی، بیدار، هوشیار
فرهنگ فارسی معین
محتمل، شدنی، منتظره
متضاد: غیرمترقبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد