نعت مفعولی از تستیر. پوشیده. (دهار). پوشیده شده. (از غیاث) (اقرب الموارد). ستیر. مصون. رجوع به تستیر شود: ای گشته چو آفتاب تابان از سایۀ نور خور مستر. ناصرخسرو. پیدا چو تن تو است تنزیل تأویل در او چو جان مستر. ناصرخسرو. سه فرزند دارند پیدا و پنهان ازیشان دو پیدا و دیگر مستر نیاید برون آن مستر به صحرا نهفته، نشسته ست برسان دختر. ناصرخسرو. خدای رازدان کس را ز مخلوق نکرده ست آگه از راز مستّر. ناصرخسرو. شجاعت بهره ای باشد خدائی یلان را در دماغ و دل مستّر. ازرقی. ، کنایه از پنهان و نهان: پاسبان تست نور و ارتقاش ای تو خورشید مستّر از خفاش. مولوی (مثنوی)
نعت مفعولی از تستیر. پوشیده. (دهار). پوشیده شده. (از غیاث) (اقرب الموارد). ستیر. مصون. رجوع به تستیر شود: ای گشته چو آفتاب تابان از سایۀ نور خور مستر. ناصرخسرو. پیدا چو تن تو است تنزیل تأویل در او چو جان مستر. ناصرخسرو. سه فرزند دارند پیدا و پنهان ازیشان دو پیدا و دیگر مستر نیاید برون آن مستر به صحرا نهفته، نشسته ست برسان دختر. ناصرخسرو. خدای رازدان کس را ز مخلوق نکرده ست آگه از راز مستّر. ناصرخسرو. شجاعت بهره ای باشد خدائی یلان را در دماغ و دل مستّر. ازرقی. ، کنایه از پنهان و نهان: پاسبان تست نور و ارتقاش ای تو خورشید مستّر از خفاش. مولوی (مثنوی)
گله، شکایت، اندوه مستی کردن: گله و شکایت کردن، برای مثال مستی مکن که ننگرد او مستی / زاری مکن که نشنود او زاری (رودکی - ۵۱۱)، باده خور و مستی کن مستی چه کنی از غم / دانی که به از مستی صد راه یکی مستی (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۹۰)
گِله، شکایت، اندوه مُستی کردن: گله و شکایت کردن، برای مِثال مُستی مکن که ننگرد او مُستی / زاری مکن که نشنود او زاری (رودکی - ۵۱۱)، باده خور و مَستی کن مُستی چه کنی از غم / دانی که بِه از مُستی صد راه یکی مَستی (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۹۰)
نعت فاعلی از استراق. سرقت کننده. (اقرب الموارد) ، آنکه مخفیانه گوش میدهد و استراق سمع می کند. (اقرب الموارد). پنهانی گوش دارنده سخن کسی را. (منتهی الارب) ، منشی و کاتبی که برخی از محاسبات را مخفی بدارد و آشکار نکند. (اقرب الموارد) ، ناقص ضعیف خلقت، رجل مسترق العنق، کوتاه گردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استراق شود
نعت فاعلی از استراق. سرقت کننده. (اقرب الموارد) ، آنکه مخفیانه گوش میدهد و استراق سمع می کند. (اقرب الموارد). پنهانی گوش دارنده سخن کسی را. (منتهی الارب) ، منشی و کاتبی که برخی از محاسبات را مخفی بدارد و آشکار نکند. (اقرب الموارد) ، ناقص ضعیف خلقت، رجل مسترق العنق، کوتاه گردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استراق شود
نعت مفعولی از استرداد. بازپس داده شده وواپس داشته شده. (غیاث) (آنندراج). واگرفته. رد کرده شده. پس گرفته شده. رجوع به استرداد شود: هر که آنجا بگذرد زر میبرد نیست هدیۀ مصلحان را مسترد. مولوی (مثنوی). کار آن دارد خود آن باشد ابد دائما نی منقطع نی مسترد. مولوی (مثنوی). - مسترد داشتن و مسترد کردن و مسترد نمودن، بازپس گرفتن. استرداد کردن. طلب بازپس دهی کردن. - ، پس دادن. باز دادن. واپس دادن. عودت دادن
نعت مفعولی از استرداد. بازپس داده شده وواپس داشته شده. (غیاث) (آنندراج). واگرفته. رد کرده شده. پس گرفته شده. رجوع به استرداد شود: هر که آنجا بگذرد زر میبرد نیست هدیۀ مصلحان را مسترد. مولوی (مثنوی). کار آن دارد خود آن باشد ابد دائما نی منقطع نی مسترد. مولوی (مثنوی). - مسترد داشتن و مسترد کردن و مسترد نمودن، بازپس گرفتن. استرداد کردن. طلب بازپس دهی کردن. - ، پس دادن. باز دادن. واپس دادن. عودت دادن
نعت مفعولی از استرقاق. به بندگی گرفته شده و اسیر کرده شده. (غیاث) (آنندراج). برده ای که او را به بردگی گرفته باشند. (اقرب الموارد). مملوک. رجوع به استرقاق شود: بندۀ شهوت بتر نزدیک حق از غلام و بندگان مسترق. مولوی (مثنوی)
نعت مفعولی از استرقاق. به بندگی گرفته شده و اسیر کرده شده. (غیاث) (آنندراج). برده ای که او را به بردگی گرفته باشند. (اقرب الموارد). مملوک. رجوع به استرقاق شود: بندۀ شهوت بتر نزدیک حق از غلام و بندگان مسترق. مولوی (مثنوی)