- مستدرک
- تدارک شده، تلافی شده، رفع توهم شده
معنی مستدرک - جستجوی لغت در جدول جو
- مستدرک
- تدارک شده، جبران شده، عاید شدن، بمقام وصل رسیدن ساختاریده (از ریشه پهلوی) آماده شده، پاینوشت پاینامه، روشن گشته تدارک شده جبران شده، رفع تو هم شده، ذیلی بر کتاب یا رساله یامقاله که درآن بعض نکات شرح شود، استدراک در فن استیفا عبارت بود از تفاوتی که بهنگام مقابله نسخه مشرف بانسخه عامل ابر اثر فوت یا غیبت کسی که محصول یا مزروعی باید عاید وی گردد حاصل میگردیده و بعبارت دیگر چون کسی که باید از محصول یا مزروع بهره مند گردد در میان نبوده آنچه بوی تعلق میگرفته صرفه پرداخت کننده می گردیده و این بظاهر مستدرک نامیده میشده است
- مستدرک ((مُ تَ رَ))
- تدارک شده، تلافی شده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دیبای ستبر استبرک، نام دو گونه درختچه از تیره کتوسها که در هند و مالزی و در جنوب ایران در نقاط گرمسیر و سواحل دریای عمان و خلیج فارس میرویند و از گیاهان کاچوئی ایران هستند. استخر
پی بردن رفته خواستن رفته را خواستن، خرده یافتن، دریافتن اندریافتن اندر یافتی دریافتن درک کردن، خرده گرفتن خرده دریافتن غلط گرفتن بر جبران کردن تلافی کردن، دریافت اندریافت: استدراک مافات امکان ندارد، رفع توهم از کلام سابق، جمع استدراکات
فرسوده
خاور شناس
خواهشمند
ناپسند، نفرت انگیز
نیست شده، نابود شده
پاک دامن، پارسا، زن
عالی، ممتاز، گران بها
درخواست شده، خواهش شده
گرد و دایره مانند، مدور
روی گرداننده، پشت کننده
دوام یافته، پایدار، دائم
درک کردن، پی بردن، دریافتن، در ادبیات در فن بدیع سرودن شعری که در آن کلماتی آورده شود که ابتدا گمان هجو رود و بعد کلماتی که دلالت بر مدح کند، برای مثال اثر میر نخواهم که بماند به جهان / میر خواهم که بماند به جهان در، اثرا (رودکی - ۴۹۱) یا شعری که در مصراع اول آن گمان مدح برود و در مصراع دوم معلوم شود که هجو است، برای مثال سپهسالار لشکرشان یکی لشکرشکن کآری / شکسته شد از او لشکر ولیکن لشکر ایشان (عنصری - ۳۴۵) طلب دریافت چیزی کردن، تلافی و تدارک کردن، جبران کردن
تازه، نو، شگفت، طرفه، عجیب
استخراج کننده، بیرون آورنده
کاری که زشت و ناروا تلقی شده
غریب شمرده، عجیب وغریب، بیگانه
حقوق و مواجب دائمی و همیشگی، ماهیانه
جایی که کسی آن را ملک خود قرار داده باشد
چیزی که به آن چنگ بزنند، بهانه، دست آویز
ظریف، زیبا، چیزی که ظریف و زیبا ساخته شده
کسی که چیزی درخواست می کند، درخواست کننده
غوطه ورشونده، فرورونده در آب، کسی که سخت سرگرم کاری باشد
کسی که از اعراب تقلید می کند، عجم داخل شده در میان اعراب
درک کننده رسنده، دریابنده رسنده بچیزی، درک کننده دریابنده جمع متدارکین، آوردن الفاظی است در ابتدای کلام که موهم ذم باشد و بقیه کلام بنحوی آورده شود که رفع توهم گردد. شاعر گوید: حیف باشد زانکه انسان گویمت از بهر آنک تن بود ناپاک انسان راتو پاکی همچو حان. توضیح فرق آن با تاکید المدح بمایشبه الذم در آنست که در صنعت اخیر تاکید مقصود است و در متدارک تاکید نیست بلکه محض صفت مراد است، قافیه ای که دو متحرک و یک ساکن داشته باشد: بنام خداوند حان و خرد و این و تد مقرون است، یکی از بحر های مستحدث عروضی که اجزای آن هشت بار فاعلن است. توضیح متدارک مثمن سالم تقطیع آن هشت بار فاعلن است: چون رخت ماه من بر فلک مه نتافت بر درت شاه من جز ملک ره نیافت. (بدیع)
باد سار بد دماغ، گردنکش، خود خواه
وامدار
مسترده در فارسی مونث مسترد: پس داده پس فرستاده مونث مسترد: اموال مسترده
یاد کننده، یاد گیرنده
وام گیرنده