- مستحیل
- محال، نابودنی، امری که محال و غیر ممکن به نظر آید، از حال خود برگشته، تغییر شکل یافته، جسمی که تبدیل به جسم دیگر شده باشد، مکار، حیله گر
معنی مستحیل - جستجوی لغت در جدول جو
- مستحیل
- ترفند گر، ناشدنی، دیسنده، یاوه، فرساینده، ور تیشنده (تبدیل شونده) امری که محال و ناممکن باشد، جسمی که تبدیل بجسم دیگر شده مانند سگی که در نمکزارافتاده و تبدیل بنمک شود تبدیل شونده از حالی بحالی درآینده، مستهلک: امن دروی مستحیل و عدل دروی ناپدید کام دروی ناروا صحت دراو ناپایدار. (جمال الدین عبدالرزاق)، سخن بی سروته
- مستحیل ((مُ تَ))
- سخن محال، امری که محال و غیر ممکن باشد، از حالی به حالی درآینده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مستحیله در فارسی مونث مستحیل بنگرید به مستحیل و کمان گژ، زمین ناهموار مونث مستحیل
گیاه حساس
ستم کننده
باده گوارنده
دراز، طویل، چیزی که طولش بیشتر از عرضش باشد
شکل متوازی الاضلاع که هر یک از زوایای آن برابر با یک قائمه باشد، شکل چهارگوشه که دو ضلع آن بلندتر از دو ضلع دیگر باشد، مربع مستطیل
کسی که به حلال وحرام اهمیت نمی دهد، بی بند و بار
درخواست کننده از کسی که چیزی را برای او حلال کند، حلال شمرنده
ناشدنی نمودن (نمودن: به نظر رسیدن) محال بنظررسیدن: گورمن (خیام) درموضعی باشدکه هربهاری شمال برمن گل افشان میکند. مرا این سخن مستحیل نمود و دانستم که چنویی گزاف نگوید
مستحیل شدن: چون بیماری که مستحیل گردد باصحت
دیسیدن (از حالی به حالی در آمدن)، ورتیشیدن تبدیل شدن تغییریافتن ازحالی بحالی درآمدن: ماهمی بینیم که چیی مستحیل شود باچیزی
بی فایده، بی ثمر، ضد عفونی شده
شرم داشتن شرم کردن آزرم داشتن، شرمندگی
کارکرده
بلند، برتر، غلبه کننده
گرد و دایره مانند، مدور
اجابت کننده، قبول کننده
تازه به وجودآمده، نو، جدید
کهنه، کارکرده، معمول، متداول
به عاریت خواهنده، عاریت گیرنده
نیکو و پسندیده، نیکوشمرده شده
زنهارخواهنده، پناه برنده، پناهنده
کسی که با دیگری مشورت کند، مشورت کننده
توانگر، کسی که استطاعت و توانایی دارد
کسی که از کسی یاری بخواهد، یاری خواهنده
سنگین و سست از بیماری، خواب یا علت دیگر
بینوا، بیچاره، ازبیخ برکنده، ریشه کن شده
یاد گیرنده، محافظت کننده، نگهدارنده، نگهبان
کسی که طلب یاری و فریادرسی کند، استغاثه کننده