جدول جو
جدول جو

معنی مستجید - جستجوی لغت در جدول جو

مستجید(مُ تَ)
نعت فاعلی از مصدر استجاده، نیکویابندۀ چیزی و جیّدشمرنده. (آنندراج) (اقرب الموارد) ، جود و بخشش کسی را خواهنده. (اقرب الموارد) ، اسپ نیکورو و جواد خواهنده. (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به استجاده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستجیر
تصویر مستجیر
زنهارخواهنده، پناه برنده، پناهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستفید
تصویر مستفید
استفاده کننده، فایده گیرنده، بهره مند، کسی که طلب بهره و فایده بکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجیز
تصویر مستجیز
آنکه کاری یا چیزی را جایز می داند، جایزداننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستزید
تصویر مستزید
آنکه چیزی زیادتر بخواهد، افزون خواهنده، زیاده طلب، کنایه از گله مند، آزرده خاطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجد
تصویر مستجد
نوگردیده، نو، جدید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجیب
تصویر مستجیب
اجابت کننده، قبول کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
نعت فاعلی از مصدر استجاشه. طلب کننده لشکر. (منتهی الارب). رجوع به استجاشه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استزاده. مقصرشمرنده و فزونی خواهنده از کسی. زیادت خواه. بیشی خواه. (اقرب الموارد). رجوع به استزاده شود، آزرده: به دیگر ناصحان استخفاف روا داشت (شیر) تا همه مستزید گشتند. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استراده. چراکننده، کسی که نسبت به امر و فرمان خداوند نرمش داشته باشد، مطیع و منقاد. (اقرب الموارد) : مادر و برادران رکن الدین در آن یک سال که او بعد از پدر متملک بود وقتی که ازاو برنجیدندی و مسترید بودندی حوالت قتل پدر به وی کردندی. (جهانگشای جوینی). و رجوع به استراده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از مصدر استجاعه. کسی که همیشه خود را گرسنه نماید. (منتهی الارب). کسی که پیوسته او را گرسنه یابند، و یا کسی که هر ساعت اقدام به خوردن می کند. (اقرب الموارد). رجوع به استجاعه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از مصدر استجداء. خواهندۀ عطا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عطاخواهنده از کسی. (آنندراج). رجوع به استجداء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از مصدر استجازه، ’جواز’خواهنده، و آن آبی باشد که به مواشی و زراعت دهند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، اجازت خواهنده. (آنندراج). اذن خواهنده. (اقرب الموارد) :
چه عجب گر خالق این قوم نیز
با تو باشد چون نه ای تو مستجیز.
مولوی (مثنوی).
، صله طلبنده. (منتهی الارب). رجوع به استجازه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از مصدر استجاره، پناه جوینده و زنهارخواهنده. (غیاث) (آنندراج). زینهارخواه. زنهارخواه. امان خواه. پناه برنده. پناه گرفته. پناهنده:
ایمن از شر امیران و وزیر
در پناه نام احمد مستجیر.
مولوی (مثنوی).
المستجیر بعمرو عند کربته
کالمستجیر من الرمضاء بالنار.
(امثال و حکم دهخدا).
- مستجیر باﷲ، پناه برنده به خدا. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، دادخواه. (ناظم الاطباء) ، پناه و پناه دهنده. (غیاث) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از مصدر استجابه، اجابت کننده. (غیاث). جواب گوینده. قبول کننده. رواکننده:
بهر آن گفت آن رسول مستجیب
رمز الاسلام فی الدنیا غریب.
مولوی (مثنوی).
رجوع به استجابه شود، یکی از درجات هفتگانه دعوت اسماعیلیان و فروترین آنها، بدین توضیح که در عالم دعوت آنان هفت مرتبه است یا هفت حد جسمانی هست که به ترتیب اهمیت: ناطق یا رسول، سوس یا اساس یا وصی، امام، حجت، داعی مأذون یا محدود، داعی مطلق و سپس مستجیب است. و به عبارت بهتر مستجیب هرکسی است که طریقۀ اسماعیلیه را پذیرفته باشد: و آن کس را که دین بر وی عرضه کنند (باطنیان) مستجیب خوانند. (بیان الادیان، در الفرقهالرابعه من الشیعه)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت مفعولی از مصدر استجاده، نیکو شمرده شده. (اقرب الموارد) ، آنکه جود و بخشش او را خواستار باشند. (اقرب الموارد) ، پسندشده. (ناظم الاطباء). رجوع به استجاده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استعاده. عادت خویش کننده چیزی را، خواهندۀ اعاده و تکرار مطلبی. (اقرب الموارد). رجوع به استعاده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استفاده. فائده گیرنده و فائده خواهنده. (آنندراج). فائده گیر. سودخواه. فائده طلب. خواهندۀ سود و فایده. بهره مند. سودمند. استفاده کننده. طالب فائده. و رجوع به استفاده شود: آنچه ممکن شد در تفهیم متعلم و تلقین مستفید در شرح و بسط تقدیم افتاد. (کلیله و دمنه). (ابومنصور) کاتب...بود... مشتری مشتری سعادت او و کیوان مستفید دهای او. (ترجمه تاریخ یمینی ص 283). بر زبان قلم به سمع مستفیدان رسانیده آید. (جهانگشای جوینی).
مستفیدی اعجمی شد آن کلیم
تا عجمیان را کند زان سر علیم.
مولوی (مثنوی).
گر پذیرند آن نفاقش را رهید
شد نفاقش عین صدق مستفید.
مولوی (مثنوی).
- مستفید شدن، سودمند شدن. (ناظم الاطباء).
- مستفید گشتن، بهره مند گشتن. سود بردن: چه شود اگر در این خطه روزی چند بیاسائی تا به خدمت تو مستفید گردیم. (گلستان). اما به شنیدن این حکایت مستفید گشتم. (گلستان). دیگران هم به برکت انفاس شما مستفید گردند. (گلستان). بدین حکایت که شنیدم مستفید گشتم و امثال مرا همه عمر این نصیحت به کار آید. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استقاده. آنکه زمام اختیار به دست دیگری دهد. (از منتهی الارب). مطیع و فرمانبردار و رام. (ناظم الاطباء) ، کشنده را کشتن فرمودن خواهنده از حاکم. (از منتهی الارب). رجوع به استقاده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستزید
تصویر مستزید
زیادت خواه زیاده طلب، گله مند شاکی رنجیده
فرهنگ لغت هوشیار
نو گشته نو سازی شده نو ساز نو گرداننده نو گردیده جدیدشده. نوکننده نو گرداننده
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی جایزه خواهنده زه خواهنده، پروانه خواه پرگخواه اجازه خواهنده، آنکه جواز خواهد، کسی که صله و جایزه طلبد جمع مستجیزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستجیر
تصویر مستجیر
پناه جوینده و زنهار خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستجیب
تصویر مستجیب
اجابت کننده، جواب گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
سود یاب بهره ور فایده گیرنده سود خواهنده بهره مند: ومواعظ بسیار لایق هر حکایت در و زیادت گردانید تامستفیدان ادب... را بمطالعه آن رغبت زیادت گردد، جمع مستفیدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستزید
تصویر مستزید
((مُ تَ))
زیاده طلب، رنجیده خاطر، گله مند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستفید
تصویر مستفید
((مُ تَ))
استفاده کننده، فایده گیرنده، بهره مند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستجیز
تصویر مستجیز
((مُ تَ))
اجازه خواهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستجیر
تصویر مستجیر
((مُ تَ))
پناه دهنده، دادخواه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستجیب
تصویر مستجیب
((مُ تَ))
اجابت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستجد
تصویر مستجد
((مُ تَ جَ))
نو گردیده، جدید شده
فرهنگ فارسی معین
برخوردار، بهره مند، بهره ور، بهره یاب، متمتع، منتفع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آزرده، رنجیده، رنجیده خاطر، گله مند، شاکی، زیاده خواه، زیاده طلب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پناه جو، زنهارخواه
متضاد: زنهارده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پذیرنده، اجابت کننده، مستجاب کننده، اجابت گر
فرهنگ واژه مترادف متضاد