نعت فاعلی از مصدر استجاده، نیکویابندۀ چیزی و جیّدشمرنده. (آنندراج) (اقرب الموارد) ، جود و بخشش کسی را خواهنده. (اقرب الموارد) ، اسپ نیکورو و جواد خواهنده. (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به استجاده شود
نعت فاعلی از مصدر استجاده، نیکویابندۀ چیزی و جیّدشمرنده. (آنندراج) (اقرب الموارد) ، جود و بخشش کسی را خواهنده. (اقرب الموارد) ، اسپ نیکورو و جواد خواهنده. (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به استجاده شود
نعت فاعلی از استزاده. مقصرشمرنده و فزونی خواهنده از کسی. زیادت خواه. بیشی خواه. (اقرب الموارد). رجوع به استزاده شود، آزرده: به دیگر ناصحان استخفاف روا داشت (شیر) تا همه مستزید گشتند. (کلیله و دمنه)
نعت فاعلی از استزاده. مقصرشمرنده و فزونی خواهنده از کسی. زیادت خواه. بیشی خواه. (اقرب الموارد). رجوع به استزاده شود، آزرده: به دیگر ناصحان استخفاف روا داشت (شیر) تا همه مستزید گشتند. (کلیله و دمنه)
نعت فاعلی از استراده. چراکننده، کسی که نسبت به امر و فرمان خداوند نرمش داشته باشد، مطیع و منقاد. (اقرب الموارد) : مادر و برادران رکن الدین در آن یک سال که او بعد از پدر متملک بود وقتی که ازاو برنجیدندی و مسترید بودندی حوالت قتل پدر به وی کردندی. (جهانگشای جوینی). و رجوع به استراده شود
نعت فاعلی از استراده. چراکننده، کسی که نسبت به امر و فرمان خداوند نرمش داشته باشد، مطیع و منقاد. (اقرب الموارد) : مادر و برادران رکن الدین در آن یک سال که او بعد از پدر متملک بود وقتی که ازاو برنجیدندی و مسترید بودندی حوالت قتل پدر به وی کردندی. (جهانگشای جوینی). و رجوع به استراده شود
نعت فاعلی از مصدر استجاعه. کسی که همیشه خود را گرسنه نماید. (منتهی الارب). کسی که پیوسته او را گرسنه یابند، و یا کسی که هر ساعت اقدام به خوردن می کند. (اقرب الموارد). رجوع به استجاعه شود
نعت فاعلی از مصدر استجاعه. کسی که همیشه خود را گرسنه نماید. (منتهی الارب). کسی که پیوسته او را گرسنه یابند، و یا کسی که هر ساعت اقدام به خوردن می کند. (اقرب الموارد). رجوع به استجاعه شود
نعت فاعلی از مصدر استجازه، ’جواز’خواهنده، و آن آبی باشد که به مواشی و زراعت دهند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، اجازت خواهنده. (آنندراج). اذن خواهنده. (اقرب الموارد) : چه عجب گر خالق این قوم نیز با تو باشد چون نه ای تو مستجیز. مولوی (مثنوی). ، صله طلبنده. (منتهی الارب). رجوع به استجازه شود
نعت فاعلی از مصدر استجازه، ’جواز’خواهنده، و آن آبی باشد که به مواشی و زراعت دهند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، اجازت خواهنده. (آنندراج). اذن خواهنده. (اقرب الموارد) : چه عجب گر خالق این قوم نیز با تو باشد چون نه ای تو مستجیز. مولوی (مثنوی). ، صله طلبنده. (منتهی الارب). رجوع به استجازه شود
نعت فاعلی از مصدر استجابه، اجابت کننده. (غیاث). جواب گوینده. قبول کننده. رواکننده: بهر آن گفت آن رسول مستجیب رمز الاسلام فی الدنیا غریب. مولوی (مثنوی). رجوع به استجابه شود، یکی از درجات هفتگانه دعوت اسماعیلیان و فروترین آنها، بدین توضیح که در عالم دعوت آنان هفت مرتبه است یا هفت حد جسمانی هست که به ترتیب اهمیت: ناطق یا رسول، سوس یا اساس یا وصی، امام، حجت، داعی مأذون یا محدود، داعی مطلق و سپس مستجیب است. و به عبارت بهتر مستجیب هرکسی است که طریقۀ اسماعیلیه را پذیرفته باشد: و آن کس را که دین بر وی عرضه کنند (باطنیان) مستجیب خوانند. (بیان الادیان، در الفرقهالرابعه من الشیعه)
نعت فاعلی از مصدر استجابه، اجابت کننده. (غیاث). جواب گوینده. قبول کننده. رواکننده: بهر آن گفت آن رسول مستجیب رمز الاسلام فی الدنیا غریب. مولوی (مثنوی). رجوع به استجابه شود، یکی از درجات هفتگانه دعوت اسماعیلیان و فروترین آنها، بدین توضیح که در عالم دعوت آنان هفت مرتبه است یا هفت حد جسمانی هست که به ترتیب اهمیت: ناطق یا رسول، سوس یا اساس یا وصی، امام، حجت، داعی مأذون یا محدود، داعی مطلق و سپس مستجیب است. و به عبارت بهتر مستجیب هرکسی است که طریقۀ اسماعیلیه را پذیرفته باشد: و آن کس را که دین بر وی عرضه کنند (باطنیان) مستجیب خوانند. (بیان الادیان، در الفرقهالرابعه من الشیعه)
نعت مفعولی از مصدر استجاده، نیکو شمرده شده. (اقرب الموارد) ، آنکه جود و بخشش او را خواستار باشند. (اقرب الموارد) ، پسندشده. (ناظم الاطباء). رجوع به استجاده شود
نعت مفعولی از مصدر استجاده، نیکو شمرده شده. (اقرب الموارد) ، آنکه جود و بخشش او را خواستار باشند. (اقرب الموارد) ، پسندشده. (ناظم الاطباء). رجوع به استجاده شود
نعت فاعلی از استفاده. فائده گیرنده و فائده خواهنده. (آنندراج). فائده گیر. سودخواه. فائده طلب. خواهندۀ سود و فایده. بهره مند. سودمند. استفاده کننده. طالب فائده. و رجوع به استفاده شود: آنچه ممکن شد در تفهیم متعلم و تلقین مستفید در شرح و بسط تقدیم افتاد. (کلیله و دمنه). (ابومنصور) کاتب...بود... مشتری مشتری سعادت او و کیوان مستفید دهای او. (ترجمه تاریخ یمینی ص 283). بر زبان قلم به سمع مستفیدان رسانیده آید. (جهانگشای جوینی). مستفیدی اعجمی شد آن کلیم تا عجمیان را کند زان سر علیم. مولوی (مثنوی). گر پذیرند آن نفاقش را رهید شد نفاقش عین صدق مستفید. مولوی (مثنوی). - مستفید شدن، سودمند شدن. (ناظم الاطباء). - مستفید گشتن، بهره مند گشتن. سود بردن: چه شود اگر در این خطه روزی چند بیاسائی تا به خدمت تو مستفید گردیم. (گلستان). اما به شنیدن این حکایت مستفید گشتم. (گلستان). دیگران هم به برکت انفاس شما مستفید گردند. (گلستان). بدین حکایت که شنیدم مستفید گشتم و امثال مرا همه عمر این نصیحت به کار آید. (گلستان)
نعت فاعلی از استفاده. فائده گیرنده و فائده خواهنده. (آنندراج). فائده گیر. سودخواه. فائده طلب. خواهندۀ سود و فایده. بهره مند. سودمند. استفاده کننده. طالب فائده. و رجوع به استفاده شود: آنچه ممکن شد در تفهیم متعلم و تلقین مستفید در شرح و بسط تقدیم افتاد. (کلیله و دمنه). (ابومنصور) کاتب...بود... مشتری مشتری سعادت او و کیوان مستفید دهای او. (ترجمه تاریخ یمینی ص 283). بر زبان قلم به سمع مستفیدان رسانیده آید. (جهانگشای جوینی). مستفیدی اعجمی شد آن کلیم تا عجمیان را کند زان سر علیم. مولوی (مثنوی). گر پذیرند آن نفاقش را رهید شد نفاقش عین صدق مستفید. مولوی (مثنوی). - مستفید شدن، سودمند شدن. (ناظم الاطباء). - مستفید گشتن، بهره مند گشتن. سود بردن: چه شود اگر در این خطه روزی چند بیاسائی تا به خدمت تو مستفید گردیم. (گلستان). اما به شنیدن این حکایت مستفید گشتم. (گلستان). دیگران هم به برکت انفاس شما مستفید گردند. (گلستان). بدین حکایت که شنیدم مستفید گشتم و امثال مرا همه عمر این نصیحت به کار آید. (گلستان)
نعت فاعلی از استقاده. آنکه زمام اختیار به دست دیگری دهد. (از منتهی الارب). مطیع و فرمانبردار و رام. (ناظم الاطباء) ، کشنده را کشتن فرمودن خواهنده از حاکم. (از منتهی الارب). رجوع به استقاده شود
نعت فاعلی از استقاده. آنکه زمام اختیار به دست دیگری دهد. (از منتهی الارب). مطیع و فرمانبردار و رام. (ناظم الاطباء) ، کشنده را کشتن فرمودن خواهنده از حاکم. (از منتهی الارب). رجوع به استقاده شود
سود یاب بهره ور فایده گیرنده سود خواهنده بهره مند: ومواعظ بسیار لایق هر حکایت در و زیادت گردانید تامستفیدان ادب... را بمطالعه آن رغبت زیادت گردد، جمع مستفیدین
سود یاب بهره ور فایده گیرنده سود خواهنده بهره مند: ومواعظ بسیار لایق هر حکایت در و زیادت گردانید تامستفیدان ادب... را بمطالعه آن رغبت زیادت گردد، جمع مستفیدین