جدول جو
جدول جو

معنی مستجم - جستجوی لغت در جدول جو

مستجم
(مُ تَ جِم م)
نعت فاعلی از مصدر استجمام. رجوع به استجمام شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستجمع
تصویر مستجمع
جمع کننده، جامع، کامل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجد
تصویر مستجد
نوگردیده، نو، جدید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتجم
تصویر منتجم
طلوع کرده، تابان، درخشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنجم
تصویر مستنجم
آنکه طلب روشنایی کند، روشن، تابان
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ لِ)
نعت فاعلی از استلام. استلام کننده. (از اقرب الموارد). رجوع به استلام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءِم م)
مستأمم. نعت فاعلی از مصدر استیمام، مادرگیرنده. (منتهی الارب). کسی را به مادری گیرنده. (اقرب الموارد) ، کسی را به امامت و پیشوایی برگزیننده. (اقرب الموارد). رجوع به استئمام و استیمام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ م م)
خواهنده از کسی که نسبت به کاری اهتمام ورزد، اهتمام ورزنده به کار قوم خود. (از اقرب الموارد). اندوهگین شونده و رنج برنده به کار قوم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به استهمام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِم م)
نعت فاعلی از استعمام. به عمی گیرنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، آنکه عمامه برسر می بندد. (اقرب الموارد). رجوع به استعمام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
طلب روشنائی کننده. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به استنجام شود، روشن. (غیاث) (آنندراج). تابیده و افروخته:
دود پیوسته هم از هیزم بود
کی ز آتشهای مستنجم بود.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
نعت فاعلی از استعجام. آنکه سخن پیدا گفتن نتواند و گنگ. (منتهی الارب) ، آنکه اصولاً قادر بر سخن گفتن نباشد، آنکه از غلبۀ خواب قادر بر خواندن نباشد. (اقرب الموارد). رجوع به استعجام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِنْ)
مستدمی. نعت فاعلی از استدماء. رجوع به مستدمی و استدماء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَم م)
اسم مکان از استحمام. جای غسل کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جای استحمام. آنجا که سر و تن شویند. رجوع به استحمام شود، مبرز: فقیهی (فقیری) در مستحم تیز بلند میدادی. (هزلیات سعدی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
حجامت کننده. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که شاخ حجامت را منطبق می کند و بادکش می نماید. و آنکه حجامت می کند، آنکه حجامت چی را طلب می نماید. (ناظم الاطباء). گراخواه. حجامت خواه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِنْ)
مستذمی. رجوع به مستذمی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذِم م)
نعت فاعلی از استذمام. آنکه کاری می کند که سزاوار نکوهش می گردد. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به استذمام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِن ن)
نعت فاعلی از مصدر استجنان، پوشیده شده. (منتهی الارب) ، به طرب فراخواننده. (اقرب الموارد). رجوع به استجنان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَن ن)
نعت مفعولی از مصدر استجنان، دیوانه و جن زده. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به استجنان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَ)
آماسیده از خون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِزز)
نعت فاعلی از مصدر استجزاز. گندم که به درو رسد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استجزاز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَجْ جِ)
آسمان بارنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
نعت فاعلی از مصدر استجمار. سپاه مقیم شده درسرحد دشمن. (ناظم الاطباء) ، استنجاکننده به سنگریزه. (منتهی الارب). رجوع به استجمار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
نعت فاعلی از مصدر استجماع. فراهم آمده و با هم جمع شده. (ناظم الاطباء) ، خواهان اجتماع. (ناظم الاطباء) ، جمعکننده و فراهم آرنده. (غیاث) ، کامل. سرآمد: فیلسوفان گفتند سندباد بر ما به فضل و علم راجح است و در میان ما کسی از وی مستجمعتر نیست کی روزگار او را بر افادت حکمت و دانش مستغرق داشته است. (سندبادنامه ص 46). و رجوع به استجماع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
نعت فاعلی از مصدر استجمال. زیباشمرنده. (اقرب الموارد). رجوع به استجمال شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستنجم
تصویر مستنجم
ستاره جوی، روشن خواهنده روشنایی، روشن تابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعجم
تصویر مستعجم
گنگلاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعم
تصویر مستعم
گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحم
تصویر مستحم
جای غسل کردن، آنجه که سر و تن را شویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستذم
تصویر مستذم
سزوار نکوهش نکوهش انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستتم
تصویر مستتم
آنکه اتمام چیزی را درخواست میکند
فرهنگ لغت هوشیار
نو گشته نو سازی شده نو ساز نو گرداننده نو گردیده جدیدشده. نوکننده نو گرداننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنجم
تصویر مستنجم
((مُ تَ جِ))
خواهنده روشنایی، روشن، تابان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستجد
تصویر مستجد
((مُ تَ جِ))
نو کننده، نو گرداننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستجد
تصویر مستجد
((مُ تَ جَ))
نو گردیده، جدید شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستتم
تصویر مستتم
((مُ تَ تِ))
طلب تمام کننده، تمام، کامل
فرهنگ فارسی معین