جدول جو
جدول جو

معنی مستتبع - جستجوی لغت در جدول جو

مستتبع
(مُ تَ بَ)
نعت مفعولی از مصدر استتباع. آنکه از وی پیروی کردن را خواسته باشند. (اقرب الموارد). رجوع به استتباع شود
لغت نامه دهخدا
مستتبع
(مُ تَ بِ)
نعت فاعلی از استتباع. خواهان پس روی و پیروی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). پیروی کردن خواهنده. (آنندراج) ، پیروی کننده. (غیاث) (آنندراج). رجوع به استتباع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متتابع
تصویر متتابع
پی در پی، پیاپی، پشت سرهم، یکی پس ازدیگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجمع
تصویر مستجمع
جمع کننده، جامع، کامل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستطاع
تصویر مستطاع
امری که در استطاعت و توانایی کسی باشد، فرمان بردار، مطیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستقبح
تصویر مستقبح
زشت شمرده شده، چیزی که به نظر زشت آمده، زشت وناپسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستقبل
تصویر مستقبل
استقبال کننده، پیشواز رونده، پیش آینده، زمان آینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسترضع
تصویر مسترضع
شیرخوار، ویژگی بچه ای که غذای اصلی او شیر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستخبر
تصویر مستخبر
کسی که خبری را جویا شود، خبرگیر، جویای خبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متتبع
تصویر متتبع
جوینده، تحقیق کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستطیع
تصویر مستطیع
توانگر، کسی که استطاعت و توانایی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستبعد
تصویر مستبعد
دور، بعید، دوراز آنتظار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدبر
تصویر مستدبر
روی گرداننده، پشت کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ تَبْ بِ)
آن که تتبع کند. آن که استقراء کند. (یادداشت دهخدا). طلب کننده چیزی را و رونده در پی آن. (آنندراج) ، مشغول و ملازم در تجسس و تجسس کننده. (ناظم الاطباء). تتبعکننده و تجسس کننده. مطالعه کننده. ج، متتبعین، تقلیدکننده و تقلیدی ضد مخترع. (ناظم الاطباء). و رجوع به تتبع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
نعت فاعلی از استرباع: رجل مستربع بعمله، مرد شکیبا و قوی وبخودی خود به کاری ایستاده شونده. (منتهی الارب) ، ریگ توبرتو نشسته، غبار بلندشده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شتر قوی بر سیر. (منتهی الارب). رجوع به استرباع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَ)
بر جای خشک شده. به حالت بی حرکتی درآمده از دیدار دشمن چون موش آنگاه که گربه ببیند یا شکاری آنگاه که شیر بیند. هراسی سخت که نخجیر را از دیدار ددگان دست دهد که آنان رااز جنبش و رفتار بازدارد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- مستسبع شدن، سخت ترسیده و بی حرکت ماندن، چنانکه شکاری در برابر سبعی. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- مستسبع کردن، ترساندن. مغناطیسی کردن. منتر کردن
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
نعت فاعلی از استضباع. ناقۀآرزومند گشن. (منتهی الارب). رجوع به استضباع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِب ب)
نعت فاعلی از مصدر استتباب. آنکه کامل و راست شود کار او. (آنندراج). کار راست و کامل. (ناظم الاطباء). رجوع به استتباب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستعبر
تصویر مستعبر
خوابگزاریده
فرهنگ لغت هوشیار
دور شمرده، دور از باور باور نکردنی دور شمرنده، دوری جوینده بعیدشمرده شده آنچه عقلا بعید بنظرآید: از فلان این کار مستبعد نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخبر
تصویر مستخبر
جویای خبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستدبر
تصویر مستدبر
کسیکه آخر کار را می نگرد
فرهنگ لغت هوشیار
باز گردانده، پس گرفته باز پسخواه بازگردانده، انعام باز پس گرفته شده. خواهنده بازگرداندن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترضع
تصویر مسترضع
شیر خواره، دایه خواه شیرخورنده شیرخوار، شیرده خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
نو پیدا، نوداننده عجیب شمرده بدیع دانسته، عجیب شگفت: اگر تو این راز در پرده خاطر پوشیده داری از حسن عهد و صدق و داد تو مستبدع نیست... عجیب شمرنده چیزی را بدیع داننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبشع
تصویر مستبشع
ناپسند ناخوشایند بی مزه ناپسند داشته زشت شمرده، ناپسند زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متتابع
تصویر متتابع
پی در پی و متوالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبعل
تصویر مستبعل
شوهر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
مستحبه در فارسی مونث مستحب روا چنب، خواستنی دلخواه مونث مستحب جمع مستحبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متتبعه
تصویر متتبعه
متتبعه در فارسی مونث متتبع پژوهشگر مونث متتبع جمع متتبعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستسبع
تصویر مستسبع
خود باخته هراسان وحشت زده
فرهنگ لغت هوشیار
پژوهشگر کسی که در امری تتبع کند تحقیق کننده مطالعه کننده جمع متتبعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستسبع
تصویر مستسبع
((مُ تَ بَ))
وحشت زده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متتبع
تصویر متتبع
((مُ تَ تَ بِّ))
تتبع کننده
فرهنگ فارسی معین
پژوهشگر، پژوهنده، جستجوگر، متفحص، محقق، طالب، جوینده
فرهنگ واژه مترادف متضاد