جدول جو
جدول جو

معنی مستتاب - جستجوی لغت در جدول جو

مستتاب
(مُ تَ)
نعت مفعولی از استتابه. آنکه دعوت به توبه کردن شده باشد. (اقرب الموارد). رجوع به استتابه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهتاب
تصویر ماهتاب
(دخترانه)
مهتاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماهتاب
تصویر ماهتاب
مهتاب، تابش ماه، روشنایی ماه، مهشید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجلب
تصویر مستجلب
جلب کننده به سوی خود، کشاننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستطاب
تصویر مستطاب
پاک و پاکیزه، عنوان محترمانه در خطاب به شخص، خوشایند، شایسته مثلاً کتاب مستطاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجیب
تصویر مستجیب
اجابت کننده، قبول کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجاب
تصویر مستجاب
برآورده شده، اجابت شده، به اجابت رسیده، قبول شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستیاب
تصویر دستیاب
کسی که به امری یا چیزی دست یابد، دست یابنده، به دست آمده، آنچه انسان با کار و کوشش به دست بیاورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متتابع
تصویر متتابع
پی در پی، پیاپی، پشت سرهم، یکی پس ازدیگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدام
تصویر مستدام
دوام یافته، پایدار، دائم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استتار
تصویر استتار
پنهان شدن، پوشیدگی، پنهان کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ تِب ب)
نعت فاعلی از مصدر استتباب. آنکه کامل و راست شود کار او. (آنندراج). کار راست و کامل. (ناظم الاطباء). رجوع به استتباب شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نوعی ظرف آبکش که سقّایان بر بازو آویزند و بدان آب برآرند. نوعی دلو:
یکی سقای چابک دست و پرزور
که آورده به مستاب آب موفور.
(شعوری ج 2 ص 362)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استتابه. درخواست کننده از کسی که توبه کند. (اقرب الموارد). رجوع به استتابه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت مفعولی از مصدر استجابه. پاسخ داده شده. جواب داده شده. (اقرب الموارد) (از غیاث). رجوع به استجابه شود، پذیرفته شده دعا و برآورده شده حاجت. (اقرب الموارد). قبول کرده شده. (غیاث) (آنندراج). مقبول. پذیرفته. انجام یافته. برآورده. درگیر شده. روا. برآمده:
ایزد دعای سوختگان را بود مجیب
پس چون دعای دشمن تو نیست مستجاب.
معزی.
بر فلک بایدشدن از راه پند
ای برادر چون دعای مستجاب.
ناصرخسرو.
چار ملک در دو صبح داعی بخت تواند
باد به آئین خضر دعوتشان مستجاب.
خاقانی.
پیک انفاس بر طریق مراد
دعوت مستجاب من رانده ست.
خاقانی.
پس به آخر مرا دعا گفتی
آن دعا مستجاب دیدستند.
خاقانی.
در ربیع دولتت هرگز خزان را ره مباد
فارغم از این که دانم مستجاب است این دعا.
خاقانی.
ذره صفت پیش تو ای آفتاب
باد دعای سحرم مستجاب.
نظامی.
دلش روشن و دعوتش مستجاب.
سعدی.
- مستجاب آمدن، مستجاب شدن. برآورده شدن. پذیرفته شدن:
مستجاب آمد دعای آن شکم
سوزش حاجت بزد بیرون علم.
مولوی (مثنوی).
- مستجاب الدعوات، کسی که به دعاهای وی پاسخ داده می شود و پذیرفته و برآورده می گردد. (ناظم الاطباء).
- مستجاب الدعوه، آنکه دعای او مستجاب گردد. که دعای وی گیرا باشد. که دعاهای او برآورده شود. که دعاهای او درگیرشود: درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد. (گلستان).
- مستجاب دعا، آنکه دعای او مستجاب باشد. مستجاب الدعوه:
در شهنشاه و آل برهان باد
سوزنی پیر مستجاب دعا.
سوزنی.
- مستجاب شدن، برآورده شدن. مقبول شدن. پذیرفته شدن. درگیر شدن دعا:
غراب بین نیست جز پیمبری
که مستجاب زود شد دعای او.
منوچهری.
زین گره ناحفاظ حافظ جانش تو باش
کز تو دعای غریب زود شود مستجاب.
خاقانی.
گفتی که یارب از کف آزم خلاص ده
آمین چه میکنی که دعا مستجاب شد.
خاقانی.
کی دعای تو مستجاب شود
که به یک روی در دو محرابی.
سعدی.
- امثال:
این دعائی است که مستجاب نمی شود. (امثال و حکم دهخدا).
- مستجاب کردن، برآورده کردن. پذیرفتن. برآوردن. بجای آوردن:
چو هیچ دعوت من در جهان نمی شنوند
امید تا کی دارم که مستجاب کنند.
مسعودسعد.
هر سحر گویدش دعای بخیر
ایزد ارجو که مستجاب کند.
خاقانی.
حافظ وصال می طلبد از ره دعا
یارب دعای خسته دلان مستجاب کن.
حافظ.
- مستجاب گشتن، مستجاب شدن: آن دعا مستجاب گشت و اپرویز نامه ای نبشت به بادان. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 106).
- نامستجاب، برنیاورده. برآورده نشده:
نابارور نرستی هرگز از این درخت
نامستجاب بازنگشتی از آن دعا.
مسعودسعد.
بیش از برونشان نگذشته ست و نگذرد
اشعارشان چو دعوت نامستجابشان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت مفعولی ازاستطابه. خوش آمده و پاک آمده و لذیذ. (غیاث) (آنندراج). خوش و نیکو و پسندیده و شایسته و خوش آیند. (ناظم الاطباء). پاکیزه. رجوع به استطابه شود:
خیک اشکم گو بدر از موج آب
گر بمیرم هست مرگم مستطاب.
مولوی (مثنوی).
گرقضا افکند ما را در عذاب
کی رود آن طبع و خوی مستطاب.
مولوی (مثنوی).
- جناب مستطاب...، از القاب و عناوین بزرگان که در مخاطبه یا مکاتبه به کار بردندی.
، خوشبوی. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، مهربان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
به راه دشوار رفتن، به کاری دیگر پرداختن، از بدی به نیکی بازگشتن، میانه روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهتاب
تصویر ماهتاب
پرتو ماه، مهتاب، نسخه، چادر، نورماه، فروغ ماه، شعاع ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متتابع
تصویر متتابع
پی در پی و متوالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التتاب
تصویر التتاب
پیوسته پوشیدن جامه را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتتاب
تصویر اکتتاب
نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استعتاب
تصویر استعتاب
خرسندی خواستن، خرسندی بخشیدن، ازبدی باز گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستیاب
تصویر دستیاب
بدست آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استتابه
تصویر استتابه
پتت خواهی (پتت توبه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استتار
تصویر استتار
پنهان کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجاب
تصویر استجاب
پسندیدگی، پسندیده داشتن، روا دانستن، دل به دست آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
رونویسی رونوشت برداری نوشتن فرمودن، نوشتن چیزی خواستن طلب نوشتن چیزی کردن، استنساخ کردن نسخه برداشتن رونوشت برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استلاب
تصویر استلاب
ربودن به بر یک زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستطاب
تصویر مستطاب
خوش و نیکو و پسندیده و شایسته
فرهنگ لغت هوشیار
قبول کرده شده، پذیرفته، مقبول، انجام یافته، برآورده، درگیر شده، روا
فرهنگ لغت هوشیار
کاویده زمین کاویده، سنگواره زمین زیروروشده وجستجو شده (داخل آن)، سنگواره فسیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستجاب
تصویر مستجاب
((مُ تَ))
به اجابت رسیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستطاب
تصویر مستطاب
((مُ تَ))
خوش و نیکو، پسندیده
فرهنگ فارسی معین
اجابت شده، برآورده، پذیرفته، مقبول، پذیرفته شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پاک، پاکیزه، منزه، طیب، شایسته، درخور
فرهنگ واژه مترادف متضاد