جدول جو
جدول جو

معنی مستبعل - جستجوی لغت در جدول جو

مستبعل
(مُ تَ عِ)
نعت فاعلی از استبعال. نخل مستبعل و مکان مستبعل، خرمابن و مکان که بعل شده باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به بعل شود، شوهرشونده. (منتهی الارب). مردی که شوهر زنی شود. (اقرب الموارد). رجوع به استبعال شود
لغت نامه دهخدا
مستبعل
شوهر کننده
تصویری از مستبعل
تصویر مستبعل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستبعد
تصویر مستبعد
دور، بعید، دوراز آنتظار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستاصل
تصویر مستاصل
بینوا، بیچاره، ازبیخ برکنده، ریشه کن شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستبشر
تصویر مستبشر
شادشونده از خبر خوش، شادمان، بشارت دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستبصر
تصویر مستبصر
صاحب بصیرت، دارای فکر و نظر
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ هَِ)
نعت فاعلی از استبهال. والی مستبهل، والی که رعیت را مهمل و بی قید گذارد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استبهال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
نعت فاعلی از مصدر استبتال. قلمه ای که ازخرمابن جدا شده باشد. (اقرب الموارد). نهال از درخت مستغنی شونده. (منتهی الارب). رجوع به استبتال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِل ل)
نعت فاعلی از استبلال. به شده از بیماری و نیکوحال شده بعد سختی و لاغری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استبلال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَعْ عِ)
زن فرمان بردار شوهر خود. (آنندراج) زن فرمان بردارشوهر خود را، زنی که بیاراید خود را برای شوهر خود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبعل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
نعت فاعلی از استبعاد، دوری جوینده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دوری خواهنده. (غیاث) (آنندراج) ، بعید و دور شمرنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استبعاد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استبعاء. به عاریت گیرندۀ سگ شکاری و یا اسب رهان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استبعاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استباله. بول فراگیرنده. (منتهی الارب). رجوع به استباله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
نعت فاعلی از مصدر استجعال. ماده سگ گشن خواه. (منتهی الارب). رجوع به استجعال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَ)
نعت مفعولی از استبدال. بدل کرده شده. (غیاث) (آنندراج). رجوع به استبدال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
نعت فاعلی از استبدال. گیرنده چیزی را بدل چیزی و خواهنده چیزی را در عوض چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بدل کننده. (غیاث) (آنندراج). رجوع به استبدال شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ ذِ)
نعت فاعلی از مصدر استبذال. بذل و بخشش خواهنده. (اقرب الموارد). رجوع به استبذال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
نعت فاعلی از استبزال. رجوع به استبزال شود. شراب صاف برآورنده از خم. (منتهی الارب). صاف کننده خمر، گشاینده و بازکننده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
نعت فاعلی از استبسال. دل بر جنگ نهنده تا بکشد یا کشته گردد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استبسال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَ)
نعت مفعولی از استبعاد، بعید و دور شمرده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دورانگاشته. دور. بعید. دشوار. (غیاث). رجوع به استبعاد شود.
- مستبعد است، دور است از واقع. بعید است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
نعت فاعلی از استرعال. آنکه همراه گله برآید و یا گله کش و گله بان و یا صاحب شتران و پیشرو گله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به استرعال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَ)
پناه جای بز کوهی در سر کوه. ج، مستوعلات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به استیعال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
پناه گیرنده و لاجی ٔ. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیعال شود، بز کوهی بر کوه رونده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستبصر
تصویر مستبصر
بینا دل بینشور تیز بین بینادل شونده صاحب بصیرت جمع مستبصرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبشر
تصویر مستبشر
مژده یافت گشاده روی دلخوش شاد شونده از خبرهای خوش، شادمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبده
تصویر مستبده
مستبده در فارسی مونث مستبد: خودکامه خویشکام مونث مستبد
فرهنگ لغت هوشیار
مستبدعه در فارسی مونث مستبدع: نو پیدا، شگفتا مونث مستبدع جمع مستبدعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبشع
تصویر مستبشع
ناپسند ناخوشایند بی مزه ناپسند داشته زشت شمرده، ناپسند زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبطن
تصویر مستبطن
نهان دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبکر
تصویر مستبکر
باد سار بد دماغ، گردنکش، خود خواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متتبعه
تصویر متتبعه
متتبعه در فارسی مونث متتبع پژوهشگر مونث متتبع جمع متتبعات
فرهنگ لغت هوشیار
دور شمرده، دور از باور باور نکردنی دور شمرنده، دوری جوینده بعیدشمرده شده آنچه عقلا بعید بنظرآید: از فلان این کار مستبعد نیست
فرهنگ لغت هوشیار
نو پیدا، نوداننده عجیب شمرده بدیع دانسته، عجیب شگفت: اگر تو این راز در پرده خاطر پوشیده داری از حسن عهد و صدق و داد تو مستبدع نیست... عجیب شمرنده چیزی را بدیع داننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبعد
تصویر مستبعد
((مُ تَ عِ))
دور، بعید، دشوار و مشکل
فرهنگ فارسی معین
بعید، دور، دور ازذهن
متضاد: قریب، نزدیک، دور ازواقعیت، ناممکن
فرهنگ واژه مترادف متضاد