جدول جو
جدول جو

معنی مستأشره - جستجوی لغت در جدول جو

مستأشره(مُ تَءْ شِ رَ)
زن که پاک کردن دندانهای خود خواهد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زن که دندانها پاک و نیکو کرده باشد. (منتهی الارب). مؤتشره. و رجوع به مؤتشره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستاجره
تصویر مستاجره
آنچه به اجاره داده شده، مورد اجاره
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَءْ وِ)
نعت فاعلی از مصدر استیوار. شتابنده در تاریکی و ترسنده. (منتهی الارب) ، سخت خشمگین شونده، شتر نر که آمادۀ برجستن باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، فرارکننده و گریزنده. (اقرب الموارد). و رجوع به استئوار و استیوار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ جَ)
نعت مفعولی از مصدر استئجار. رجوع به استئجار و استیجار شود، به مزد گرفته شده. مزدور
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ جِ)
نعت فاعلی از مصدر استیجار. رجوع به استیجار و استئجار شود، به مزد خواهنده. (منتهی الارب). اجیرکننده انسان را. به مزد گیرنده، کرایه کننده خانه. (اقرب الموارد). آنکه ملکی یا چیزی را به اجاره بگیرد و مال الاجاره پرداخت نماید. آنکه به اجاره گیرد. آنکه به اجاره گرفته است. اجاره کننده. اجاره گیرنده. اجاره دار. کرایه نشین. اجاره نشین. مقابل مؤجر و صاحب خانه. مستأجر بعد از قبض موضوع اجاره نسبت بدان در حکم امین است و فقط در صورت تعدی یا تفریط مسؤول خواهد بود. مستأجر حق دارد اجاره را به دیگری برگذار نماید مگر آنکه در عقد اجاره از طرف مؤجر صریحاً ممنوع شده باشد: آنچه به جهت نسق زراعات ضرور داند به عنوان بذر و مساعده به مستأجر و رعیت داده... (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 45). وجه ریع هر محل به مهر و اطلاع مشارالیه (وزیر سرکار انتقالی) ازرعایا و مستأجران بازیافت می شود. (تذکرهالملوک ص 46). محاسبات رعایا و مستأجران و غیره مؤدیان مالیات سرکار مزبور را تنقیح داده... (تذکرهالملوک ص 50)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ خِ)
نعت فاعلی از مصدر استیخار. مقابل مستقدم. (اقرب الموارد). متأخر. (منتهی الارب). درنگ کننده و سپس ماننده. (آنندراج). آنکه پس میماند و دیری کننده و درنگ کننده. (ناظم الاطباء). تأخیرکرده. بازپس افتاده. پس افتاده. رجوع به استئخار و استیخار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ رَ)
نعت مفعولی از مصدر استیراب. مدیون. (اقرب الموارد). قرضدار و وامدار و مدیون شونده. (منتهی الارب). و رجوع به استئراب و استیراب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ رِ)
نعت فاعلی از مصدر استیراب، حبل مستأرب، رسن سخت تافته. (منتهی الارب). رجوع به استئراب و استیراب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ رِ)
نعت فاعلی از مصدر استیراض: فسیل مستأرض، نهال خرما که ریشه در زمین داشته باشد. (اقرب الموارد). نهال خرما که سر او بیخ در زمین رفته باشد، و اگر بر تنه مادر خود روید آن را راکب گویند. (منتهی الارب). پاجوش خرما. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، متثاقل به أرض. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به استئراض و استیراض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ سَ)
نعت مفعولی از مصدر استئسار. به اسیری گرفته شده. اسیرشده. (اقرب الموارد). رجوع به استئسار و استیسار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ سِ)
نعت فاعلی از مصدر استیسار، گردن نهنده برای اسیر شدن. (منتهی الارب) ، به اسیری گیرنده کسی را. (اقرب الموارد). و رجوع به استئسار و استیسار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ فِ)
نعت فاعلی از مصدر استیفار. شتر نشاطکننده و فربه شونده پس از مشقت و لاغری. (منتهی الارب). رجوع به استئفار و استیفار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ مَ)
نعت مفعولی از مصدر استئمار. کسی که مورد مشورت قرار گرفته باشد. (اقرب الموارد). رجوع به استئمار و استیمار شود، در اصطلاح فقهی، آنکه در عقد مؤامرۀ او شرط شده است. مستأمر حق فسخ یا الزام به عقد را دارا نیست و فقط می تواند به یکی از آن دو امر و فرمان دهد
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ مِ)
نعت فاعلی از مصدر استئمار. مشورت کننده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استئمار و استیمار شود، در اصطلاح فقهی، آنکه به نفع او مؤامره برقرار شده است. رجوع به مؤامره در معنی فقهی آن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ رَ)
تأنیث مستوشر. زنی که تیز و تنک کردن خواهد دندان را تا کم سن نماید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به استئشار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ رَ)
مؤنث مستبشر که نعت فاعلی است از استبشار. شادان. شادشونده: وجوه یومئذ مسفره. ضاحکه مستبشره. (قرآن 38/80 و 39). و رجوع به استبشار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ وِ رَ)
مؤنث مستأور که نعت فاعلی است از مصدر استیوار: ابل مستأوره، شتران رمنده و پریشان در زمین نرم، و اگر در زمین سخت و سنگستان برمند، مستوئره گویند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به مستأور و استئوار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ جِ)
مستأجر بودن. اجاره داری. کرایه داری. (ناظم الاطباء) ، اجاره. کرایه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ رِ ضَ)
مؤنث مستأرض که نعت فاعلی است از مصدر استیراض: ودیه مستأرضه، نهال خرما که نو بر زمین رسته باشد. (منتهی الارب) ، قرحۀ ریمناک شده و فاسد گشته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زمین پاکیزه شدۀ خوش آیند در چشم. (ناظم الاطباء). رجوع به مستأرض و استیراض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ صَ لَ)
مؤنث مستأصل. نعت مفعولی از مصدر استیصال: شاه مستأصله، گوسپند که سرونش از بیخ برکنده شده باشد. (منتهی الارب). رجوع به مستأصل و استیصال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ کِ لَ)
مستأکله. کسانی که مال ضعیفان و یتیمان را بگیرند و با آن زندگی کنند. (اقرب الموارد). ظالمان و ستمگران و خورندگان مال مردم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ کِ لَ / لِ)
مستأکله. آنکه از خوردن مال یتیمان و ضعیفان زندگی کند. مفت خوران. مال مردم خوران: طغرل و ینالیان میگفتند که ری و جبال و گرگان پیش ماست و مشتی مستأکلۀ دیلم و کردند. (تاریخ بیهقی ص 582). رسوم جابره برانداخت و اطماع مستأکله از ضعفا و رعیت کوتاه گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 62). او در اکتساب خیرات.... و رفع رسوم جایره و سد اطماع مستأکله و احسان بر کافۀ خلق... بیفزود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 315). به ولایت بدعتها احداث فرمود و مال ولایت به دست مستأکله بازداد. (تاریخ طبرستان). اطماع مستأکله وتصرفات باطله از آن منقطع گردانید. (المعجم ص 16). و هیچ آفریده را مجال نماند که بی حساب انگشت فرا آب زند و اطماع مستأکله برنده شد. (جهانگشای جوینی). چنانکه هر سال مبلغ ده هزار دینار محصول و مستغلات و موقوفات بوده و اکنون آن را بکلی مستأکله ربوده. (ترجمه محاسن اصفهان ص 142). و رجوع به مستأکله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ مِ نَ)
مستأمنه. مستأمن. افراد حربی که در بلاد اسلام باشند، از دو شاهد زیر بر می آید که کلمه معنی به پناه آمده داشته باشد: دو هزار از این عرب مستأمنه به دهستان روند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 460). حاجب بزرگ بر حکم فرمان به نشابور آمد و ز نشابور به گرگان و بیشتر از عرب مستأمنۀ گرگان را بدو سپردند. (تاریخ بیهقی ص 475)
لغت نامه دهخدا
(مُتَءْ مِ نَ)
مستأمنه. مستأمن. افراد حربی که در بلاد اسلام باشند. و رجوع به مستأمن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ نِ فَ)
مؤنث مستأنف. نعت فاعلی از مصدر استیناف. از سر نو گیرنده و آغازکننده. (غیاث) (آنندراج).... رجوع به مستأنف و استیناف شود، رام و آهسته، به یکسو استاده شونده، مجازاً به معنی جدا و علی حده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ جَ رَ)
اجاره کرده شده.
- عین مستأجره، مورد اجاره
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ جِ رَ)
مؤنث مستأجر، اجاره کننده. کرایه کننده. رجوع به مستأجر و استیجار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ ثِ)
نعت فاعلی از مصدر استیثار. رجوع به استئثار و استیثار شود، برگزینندۀ چیزهای نیکوبرای خود نه برای یاران خود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، در تداول فارسی زبانان، متألم و متأثر و غمگین و مهموم و متفکر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستاجره
تصویر مستاجره
مونث مستاجر، جمع مستاجرات
فرهنگ لغت هوشیار