جدول جو
جدول جو

معنی مستأرضه - جستجوی لغت در جدول جو

مستأرضه(مُ تَءْ رِ ضَ)
مؤنث مستأرض که نعت فاعلی است از مصدر استیراض: ودیه مستأرضه، نهال خرما که نو بر زمین رسته باشد. (منتهی الارب) ، قرحۀ ریمناک شده و فاسد گشته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زمین پاکیزه شدۀ خوش آیند در چشم. (ناظم الاطباء). رجوع به مستأرض و استیراض شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستاجره
تصویر مستاجره
آنچه به اجاره داده شده، مورد اجاره
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَءْ شِ رَ)
زن که پاک کردن دندانهای خود خواهد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زن که دندانها پاک و نیکو کرده باشد. (منتهی الارب). مؤتشره. و رجوع به مؤتشره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ رَ)
نعت مفعولی از مصدر استیراب. مدیون. (اقرب الموارد). قرضدار و وامدار و مدیون شونده. (منتهی الارب). و رجوع به استئراب و استیراب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ رِ)
نعت فاعلی از مصدر استیراب، حبل مستأرب، رسن سخت تافته. (منتهی الارب). رجوع به استئراب و استیراب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ جَ رَ)
اجاره کرده شده.
- عین مستأجره، مورد اجاره
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ جِ رَ)
مؤنث مستأجر، اجاره کننده. کرایه کننده. رجوع به مستأجر و استیجار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ صَ لَ)
مؤنث مستأصل. نعت مفعولی از مصدر استیصال: شاه مستأصله، گوسپند که سرونش از بیخ برکنده شده باشد. (منتهی الارب). رجوع به مستأصل و استیصال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ رِ)
نعت فاعلی از مصدر استیراض: فسیل مستأرض، نهال خرما که ریشه در زمین داشته باشد. (اقرب الموارد). نهال خرما که سر او بیخ در زمین رفته باشد، و اگر بر تنه مادر خود روید آن را راکب گویند. (منتهی الارب). پاجوش خرما. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، متثاقل به أرض. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به استئراض و استیراض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ کِ لَ)
مستأکله. کسانی که مال ضعیفان و یتیمان را بگیرند و با آن زندگی کنند. (اقرب الموارد). ظالمان و ستمگران و خورندگان مال مردم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ کِ لَ / لِ)
مستأکله. آنکه از خوردن مال یتیمان و ضعیفان زندگی کند. مفت خوران. مال مردم خوران: طغرل و ینالیان میگفتند که ری و جبال و گرگان پیش ماست و مشتی مستأکلۀ دیلم و کردند. (تاریخ بیهقی ص 582). رسوم جابره برانداخت و اطماع مستأکله از ضعفا و رعیت کوتاه گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 62). او در اکتساب خیرات.... و رفع رسوم جایره و سد اطماع مستأکله و احسان بر کافۀ خلق... بیفزود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 315). به ولایت بدعتها احداث فرمود و مال ولایت به دست مستأکله بازداد. (تاریخ طبرستان). اطماع مستأکله وتصرفات باطله از آن منقطع گردانید. (المعجم ص 16). و هیچ آفریده را مجال نماند که بی حساب انگشت فرا آب زند و اطماع مستأکله برنده شد. (جهانگشای جوینی). چنانکه هر سال مبلغ ده هزار دینار محصول و مستغلات و موقوفات بوده و اکنون آن را بکلی مستأکله ربوده. (ترجمه محاسن اصفهان ص 142). و رجوع به مستأکله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ مِ نَ)
مستأمنه. مستأمن. افراد حربی که در بلاد اسلام باشند، از دو شاهد زیر بر می آید که کلمه معنی به پناه آمده داشته باشد: دو هزار از این عرب مستأمنه به دهستان روند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 460). حاجب بزرگ بر حکم فرمان به نشابور آمد و ز نشابور به گرگان و بیشتر از عرب مستأمنۀ گرگان را بدو سپردند. (تاریخ بیهقی ص 475)
لغت نامه دهخدا
(مُتَءْ مِ نَ)
مستأمنه. مستأمن. افراد حربی که در بلاد اسلام باشند. و رجوع به مستأمن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ نِ فَ)
مؤنث مستأنف. نعت فاعلی از مصدر استیناف. از سر نو گیرنده و آغازکننده. (غیاث) (آنندراج).... رجوع به مستأنف و استیناف شود، رام و آهسته، به یکسو استاده شونده، مجازاً به معنی جدا و علی حده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ وِ رَ)
مؤنث مستأور که نعت فاعلی است از مصدر استیوار: ابل مستأوره، شتران رمنده و پریشان در زمین نرم، و اگر در زمین سخت و سنگستان برمند، مستوئره گویند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به مستأور و استئوار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَرْ رِ)
متصدی و متعرض، لازم گیرندۀ زمین را. (آنندراج). لازم گیرنده. (ناظم الاطباء)، گیاه آنقدر بالیده که بریدنش ممکن شود. (آنندراج). گیاه بریده شده و درو شده، هر آنچه واقعشود، (هر آنچه) دوچار گردد و روبرو شود و مقابله کند. (ناظم الاطباء)، درنگ کننده. (آنندراج). درنگی کننده بر زمین، توقف شده و درنگی کرده، حادثه و عارضه، (هر آنچه) صادر شود و اتفاق افتدو عارض شود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأرض شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستاجره
تصویر مستاجره
مونث مستاجر، جمع مستاجرات
فرهنگ لغت هوشیار