نعت فاعلی از مصدر استئمار. مشورت کننده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استئمار و استیمار شود، در اصطلاح فقهی، آنکه به نفع او مؤامره برقرار شده است. رجوع به مؤامره در معنی فقهی آن شود
نعت فاعلی از مصدر استئمار. مشورت کننده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استئمار و استیمار شود، در اصطلاح فقهی، آنکه به نفع او مؤامره برقرار شده است. رجوع به مؤامره در معنی فقهی آن شود
نعت فاعلی از مصدر استیثار. رجوع به استئثار و استیثار شود، برگزینندۀ چیزهای نیکوبرای خود نه برای یاران خود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، در تداول فارسی زبانان، متألم و متأثر و غمگین و مهموم و متفکر. (ناظم الاطباء)
نعت فاعلی از مصدر استیثار. رجوع به استئثار و استیثار شود، برگزینندۀ چیزهای نیکوبرای خود نه برای یاران خود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، در تداول فارسی زبانان، متألم و متأثر و غمگین و مهموم و متفکر. (ناظم الاطباء)
نعت فاعلی از مصدر استیجاز. بر وساده خم شونده و بر بالش تکیه نکننده. (منتهی الارب). کسی که بر بالش خم شود و بر آن تکیه نکند، و گویند کسی که از وساده دور شود. (اقرب الموارد). رجوع به استئجاز و استیجاز شود
نعت فاعلی از مصدر استیجاز. بر وساده خم شونده و بر بالش تکیه نکننده. (منتهی الارب). کسی که بر بالش خم شود و بر آن تکیه نکند، و گویند کسی که از وساده دور شود. (اقرب الموارد). رجوع به استئجاز و استیجاز شود
نعت فاعلی از مصدر استیخار. مقابل مستقدم. (اقرب الموارد). متأخر. (منتهی الارب). درنگ کننده و سپس ماننده. (آنندراج). آنکه پس میماند و دیری کننده و درنگ کننده. (ناظم الاطباء). تأخیرکرده. بازپس افتاده. پس افتاده. رجوع به استئخار و استیخار شود
نعت فاعلی از مصدر استیخار. مقابل مستقدم. (اقرب الموارد). متأخر. (منتهی الارب). درنگ کننده و سپس ماننده. (آنندراج). آنکه پس میماند و دیری کننده و درنگ کننده. (ناظم الاطباء). تأخیرکرده. بازپس افتاده. پس افتاده. رجوع به استئخار و استیخار شود
نعت فاعلی از مصدر استیراض: فسیل مستأرض، نهال خرما که ریشه در زمین داشته باشد. (اقرب الموارد). نهال خرما که سر او بیخ در زمین رفته باشد، و اگر بر تنه مادر خود روید آن را راکب گویند. (منتهی الارب). پاجوش خرما. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، متثاقل به أرض. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به استئراض و استیراض شود
نعت فاعلی از مصدر استیراض: فسیل مستأرض، نهال خرما که ریشه در زمین داشته باشد. (اقرب الموارد). نهال خرما که سر او بیخ در زمین رفته باشد، و اگر بر تنه مادر خود روید آن را راکب گویند. (منتهی الارب). پاجوش خرما. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، متثاقل به أرض. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به استئراض و استیراض شود
نعت مفعولی از مصدر استئمار. کسی که مورد مشورت قرار گرفته باشد. (اقرب الموارد). رجوع به استئمار و استیمار شود، در اصطلاح فقهی، آنکه در عقد مؤامرۀ او شرط شده است. مستأمر حق فسخ یا الزام به عقد را دارا نیست و فقط می تواند به یکی از آن دو امر و فرمان دهد
نعت مفعولی از مصدر استئمار. کسی که مورد مشورت قرار گرفته باشد. (اقرب الموارد). رجوع به استئمار و استیمار شود، در اصطلاح فقهی، آنکه در عقد مؤامرۀ او شرط شده است. مستأمر حق فسخ یا الزام به عقد را دارا نیست و فقط می تواند به یکی از آن دو امر و فرمان دهد
نعت فاعلی از مصدر استیوار. شتابنده در تاریکی و ترسنده. (منتهی الارب) ، سخت خشمگین شونده، شتر نر که آمادۀ برجستن باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، فرارکننده و گریزنده. (اقرب الموارد). و رجوع به استئوار و استیوار شود
نعت فاعلی از مصدر استیوار. شتابنده در تاریکی و ترسنده. (منتهی الارب) ، سخت خشمگین شونده، شتر نر که آمادۀ برجستن باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، فرارکننده و گریزنده. (اقرب الموارد). و رجوع به استئوار و استیوار شود
مؤنث مستأنف. نعت فاعلی از مصدر استیناف. از سر نو گیرنده و آغازکننده. (غیاث) (آنندراج).... رجوع به مستأنف و استیناف شود، رام و آهسته، به یکسو استاده شونده، مجازاً به معنی جدا و علی حده. (غیاث) (آنندراج)
مؤنث مستأنف. نعت فاعلی از مصدر استیناف. از سر نو گیرنده و آغازکننده. (غیاث) (آنندراج).... رجوع به مستأنف و استیناف شود، رام و آهسته، به یکسو استاده شونده، مجازاً به معنی جدا و علی حده. (غیاث) (آنندراج)
مؤنث مستأور که نعت فاعلی است از مصدر استیوار: ابل مستأوره، شتران رمنده و پریشان در زمین نرم، و اگر در زمین سخت و سنگستان برمند، مستوئره گویند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به مستأور و استئوار شود
مؤنث مستأور که نعت فاعلی است از مصدر استیوار: ابل مستأوره، شتران رمنده و پریشان در زمین نرم، و اگر در زمین سخت و سنگستان برمند، مستوئره گویند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به مستأور و استئوار شود
نعت فاعلی از مصدر استیجار. رجوع به استیجار و استئجار شود، به مزد خواهنده. (منتهی الارب). اجیرکننده انسان را. به مزد گیرنده، کرایه کننده خانه. (اقرب الموارد). آنکه ملکی یا چیزی را به اجاره بگیرد و مال الاجاره پرداخت نماید. آنکه به اجاره گیرد. آنکه به اجاره گرفته است. اجاره کننده. اجاره گیرنده. اجاره دار. کرایه نشین. اجاره نشین. مقابل مؤجر و صاحب خانه. مستأجر بعد از قبض موضوع اجاره نسبت بدان در حکم امین است و فقط در صورت تعدی یا تفریط مسؤول خواهد بود. مستأجر حق دارد اجاره را به دیگری برگذار نماید مگر آنکه در عقد اجاره از طرف مؤجر صریحاً ممنوع شده باشد: آنچه به جهت نسق زراعات ضرور داند به عنوان بذر و مساعده به مستأجر و رعیت داده... (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 45). وجه ریع هر محل به مهر و اطلاع مشارالیه (وزیر سرکار انتقالی) ازرعایا و مستأجران بازیافت می شود. (تذکرهالملوک ص 46). محاسبات رعایا و مستأجران و غیره مؤدیان مالیات سرکار مزبور را تنقیح داده... (تذکرهالملوک ص 50)
نعت فاعلی از مصدر استیجار. رجوع به استیجار و استئجار شود، به مزد خواهنده. (منتهی الارب). اجیرکننده انسان را. به مزد گیرنده، کرایه کننده خانه. (اقرب الموارد). آنکه ملکی یا چیزی را به اجاره بگیرد و مال الاجاره پرداخت نماید. آنکه به اجاره گیرد. آنکه به اجاره گرفته است. اجاره کننده. اجاره گیرنده. اجاره دار. کرایه نشین. اجاره نشین. مقابل مؤجر و صاحب خانه. مستأجر بعد از قبض موضوع اجاره نسبت بدان در حکم امین است و فقط در صورت تعدی یا تفریط مسؤول خواهد بود. مستأجر حق دارد اجاره را به دیگری برگذار نماید مگر آنکه در عقد اجاره از طرف مؤجر صریحاً ممنوع شده باشد: آنچه به جهت نسق زراعات ضرور داند به عنوان بذر و مساعده به مستأجر و رعیت داده... (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 45). وجه ریع هر محل به مهر و اطلاع مشارالیه (وزیر سرکار انتقالی) ازرعایا و مستأجران بازیافت می شود. (تذکرهالملوک ص 46). محاسبات رعایا و مستأجران و غیره مؤدیان مالیات سرکار مزبور را تنقیح داده... (تذکرهالملوک ص 50)
مستأمنه. مستأمن. افراد حربی که در بلاد اسلام باشند، از دو شاهد زیر بر می آید که کلمه معنی به پناه آمده داشته باشد: دو هزار از این عرب مستأمنه به دهستان روند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 460). حاجب بزرگ بر حکم فرمان به نشابور آمد و ز نشابور به گرگان و بیشتر از عرب مستأمنۀ گرگان را بدو سپردند. (تاریخ بیهقی ص 475)
مستأمنه. مستأمن. افراد حربی که در بلاد اسلام باشند، از دو شاهد زیر بر می آید که کلمه معنی به پناه آمده داشته باشد: دو هزار از این عرب مستأمنه به دهستان روند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 460). حاجب بزرگ بر حکم فرمان به نشابور آمد و ز نشابور به گرگان و بیشتر از عرب مستأمنۀ گرگان را بدو سپردند. (تاریخ بیهقی ص 475)
مستأکله. آنکه از خوردن مال یتیمان و ضعیفان زندگی کند. مفت خوران. مال مردم خوران: طغرل و ینالیان میگفتند که ری و جبال و گرگان پیش ماست و مشتی مستأکلۀ دیلم و کردند. (تاریخ بیهقی ص 582). رسوم جابره برانداخت و اطماع مستأکله از ضعفا و رعیت کوتاه گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 62). او در اکتساب خیرات.... و رفع رسوم جایره و سد اطماع مستأکله و احسان بر کافۀ خلق... بیفزود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 315). به ولایت بدعتها احداث فرمود و مال ولایت به دست مستأکله بازداد. (تاریخ طبرستان). اطماع مستأکله وتصرفات باطله از آن منقطع گردانید. (المعجم ص 16). و هیچ آفریده را مجال نماند که بی حساب انگشت فرا آب زند و اطماع مستأکله برنده شد. (جهانگشای جوینی). چنانکه هر سال مبلغ ده هزار دینار محصول و مستغلات و موقوفات بوده و اکنون آن را بکلی مستأکله ربوده. (ترجمه محاسن اصفهان ص 142). و رجوع به مستأکله شود
مستأکله. آنکه از خوردن مال یتیمان و ضعیفان زندگی کند. مفت خوران. مال مردم خوران: طغرل و ینالیان میگفتند که ری و جبال و گرگان پیش ماست و مشتی مستأکلۀ دیلم و کردند. (تاریخ بیهقی ص 582). رسوم جابره برانداخت و اطماع مستأکله از ضعفا و رعیت کوتاه گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 62). او در اکتساب خیرات.... و رفع رسوم جایره و سد اطماع مستأکله و احسان بر کافۀ خلق... بیفزود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 315). به ولایت بدعتها احداث فرمود و مال ولایت به دست مستأکله بازداد. (تاریخ طبرستان). اطماع مستأکله وتصرفات باطله از آن منقطع گردانید. (المعجم ص 16). و هیچ آفریده را مجال نماند که بی حساب انگشت فرا آب زند و اطماع مستأکله برنده شد. (جهانگشای جوینی). چنانکه هر سال مبلغ ده هزار دینار محصول و مستغلات و موقوفات بوده و اکنون آن را بکلی مستأکله ربوده. (ترجمه محاسن اصفهان ص 142). و رجوع به مستأکله شود
مؤنث مستأرض که نعت فاعلی است از مصدر استیراض: ودیه مستأرضه، نهال خرما که نو بر زمین رسته باشد. (منتهی الارب) ، قرحۀ ریمناک شده و فاسد گشته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زمین پاکیزه شدۀ خوش آیند در چشم. (ناظم الاطباء). رجوع به مستأرض و استیراض شود
مؤنث مستأرض که نعت فاعلی است از مصدر استیراض: ودیه مستأرضه، نهال خرما که نو بر زمین رسته باشد. (منتهی الارب) ، قرحۀ ریمناک شده و فاسد گشته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زمین پاکیزه شدۀ خوش آیند در چشم. (ناظم الاطباء). رجوع به مستأرض و استیراض شود
اجاره کننده، اجاره دار سلاکیده سلاکدار سلاک نشین، مزدور زاور آنچه باجاره داده شودمورداجاره. اجاره کننده اجاره دار، خدمتکار اجیر، کسی که ضرب مسکوکات و ساختن نقده ها در بعض مواقع بوی واگذارمیشد (صفویه) : جمع مستاجرین
اجاره کننده، اجاره دار سلاکیده سلاکدار سلاک نشین، مزدور زاور آنچه باجاره داده شودمورداجاره. اجاره کننده اجاره دار، خدمتکار اجیر، کسی که ضرب مسکوکات و ساختن نقده ها در بعض مواقع بوی واگذارمیشد (صفویه) : جمع مستاجرین