- مست
- کسی که در اثر خوردن نوشابۀ الکلی از حال طبیعی خارج شده
کنایه از خمارآلود مثلاً چشم مست
کنایه از شادمان
کنایه از عصبانی
کنایه از غافل
معنی مست - جستجوی لغت در جدول جو
- مست
- گله، شکایت،
برای مثال ای از ستیهش تو همه مردمان به مست / دعویت سخت منکر و معنیت خام و سست ، ناله وزاری، غم، اندوه(لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۸)
- مست
- شراب خواره ای که می در وی اثر کرده باشد، می زده، دگرگون شده از آشامیدن می و غیره
- مست ((مُ))
- گله، شکوه، شکایت
- مست ((مَ))
- شراب خورده، خارج شده از حالت طبیعی به علت خوردن شراب، بی هوش، مدهوش، کسی که به علت داشتن مال و مقام و غیره بسیار مغرور باشد، ملنگ شاد و خوشحال و سردماغ
- مست
- Drunk, Tipsily, Tipsy, Heady
- مست
- bêbado, embriagante, de forma embriagada, tonto
- مست
- betrunken, berauschend, torkelnd, beschwipst
- مست
- pijany, oszałamiający
- مست
- пьяный , опьяняющий , пьяно
- مست
- п’яний , сп'янілий , п'яно , п'яний
- مست
- dronken, bedwelmend, tipsy
- مست
- borracho, embriagador, con embriaguez, mareado
- مست
- ivre, enivrant, de manière ivre, étourdi
- مست
- ubriaco, inebriante, in stato di ebbrezza, brillo
- مست
- नशे में , मस्त , नशे में , नशे में
- مست
- mabuk, memabukkan, dengan sedikit mabuk
- مست
- sarhoş, sarhoş eden, sarhoş bir şekilde
- مست
- 술에 취한 , 취하게 하는 , 술 취한 듯 , 취한
- مست
- שיכור , שיכור
- مست
- 醉的 , 令人陶醉的 , 微醉地 , 微醺的
- مست
- 酔っ払った , 酔わせる , ほろ酔いで , ほろ酔いの
- مست
- pombe, kufurahi, akiwa mlevi, levo
- مست
- เมา , เมามาย , อย่างมึนเมา , เมา
- مست
- মদমত্ত , মত্ত , মদ্যপান অবস্থায় , মাতাল
- مست
- نشے میں , مدہوش , نشے میں
- مست
- سكرانٌ , غامرٌ , بحالةٍ سكريّةٍ
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گله، شکایت، اندوه
مستی کردن: گله و شکایت کردن،برای مثال مستی مکن که ننگرد او مستی / زاری مکن که نشنود او زاری (رودکی - ۵۱۱) ، باده خور و مستی کن مستی چه کنی از غم / دانی که به از مستی صد راه یکی مستی (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۹۰)
مستی کردن: گله و شکایت کردن،
پوشاننده، پنهان کننده
پوشیده شده، پنهان شده
مست بودن، کنایه از خمار آلودگی مثلاً مستی چشم
پارسی تازی گشته مشته: ابزار تو پالی برای کوفتن چرم، ابزاری در پنبه زنی، دسته تیغ، چغانه
پوشش پوشنده پوشیده پوشیده شده پنهان گشته
حالتی که از نوشیدن مسکر در شخص ایجاد شود مست بودن سکر: ای دل مباش یکدم خالی ز عشق و مستی و انگه برو که رستی از نیستی و هستی. (حافظ) گله کردن شکایت کردن: باده خور و مستی کن مستی چه کنی ازغم ک دانی که به از مستی صد راه یکی مستی. (لبیبی) توضیح مست بمعنی شکایت و گله است و مستی تنها لغتی است که در آن حاصل مصدر باسم معنی ملحق شده. مرحوم اقبال نوشته: دراین شعر معروف رودکی که گوید: مستی مکن که نشنود از مستی زاری مکن که نشنود او زاری. نیز مستی را باید بضم میم خواند یعنی گله. آقای فروزانفر و گروهی از فضلا نیز همین تلفظ را پذیرفته اند ولی آقای مینوی مستی بفتح میم را ترجیح دهند
مردک مست: گشت مستک آن گدای زنده دلق از سجود و از تحیرهای خلق. (مثنوی)