جدول جو
جدول جو

معنی مسبحی - جستجوی لغت در جدول جو

مسبحی
(مُ سَبْ بِ)
محمد بن عبیدالله بن احمد، ملقب به عزالملک. از امرا و مورخان و ادبای قرن چهارم و پنجم هجری. اصل او از حران است و به سال 366 هجری قمری در مصر متولد شد و به سال 420 هجری قمری در همین سرزمین درگذشت. او را تألیفات بسیاری است، از جمله: تاریخ المغاربه و مصر، مشهور به مختارالمسبحی التلویح و التصریح، مختارالاغانی و معانیها و قصص الانبیاء. درک البغیه.... (از الاعلام زرکلی ج 7 ص 140) (از وفیات الاعیان) (از شذرات الذهب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسبحه
تصویر مسبحه
انگشت شهادت، سبابه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساحی
تصویر مساحی
مساحت کردن، اندازه گیری زمین، نقشه برداری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسیحی
تصویر مسیحی
معتقد به دین مسیح، مربوط به مسیحیت مثلاً کشورهای مسیحی، در موسیقی گوشه ای در آواز افشاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسبح
تصویر مسبح
کسی که خدا را به پاکی یاد کند، کسی که سبحان الله بگوید، تسبیح کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مَسْ سا)
علم مسّاح. اندازه گیری. پیمایش زمین:
فلک چون آتش دهقان سنان کین کشد بر من
که بر ملک مسیحم هست مسّاحی و دهقانی.
خاقانی.
- عیار مساحی، از اقسام عیار است. رجوع به عیار در ردیف خود شود.
- عیار مقابل مساحی،از اقسام عیار است. رجوع به عیار در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(تِ بِ مُ سَبْ بِ حی ی)
محمد بن ابی القاسم عبدالله یا عبدالله بن احمد بن اسماعیل بن عبدالعزیز کاتب حرانی الاصل مصری المولد ملقب به عزالملک و معروف به مسبحی و امیر مختار از فضلای نامدار و مشاهیر مورخین بود و در سال 398 هجری قمری بعمل کتابت حاکم بن عزیز از ملوک فاطمیه منصوب شد. سپس بحکومت بعضی از بلاد مصر رسید و محرم اسرار حاکم مذکور گردید و تشیع او از کتاب شذور الذهب غیره منقول است و با اینکه در زی ّ لشکریان و اهل نظام بوده دارای کمالات و معارف بسیار و تألیفات مفیده میباشد:
1- الامثلهللدول المقبله فی الحساب والنجوم.
2- تاریخ مصر که بسیار مبسوط و سیزده هزار ورق در دوازده مجلد و تمامی احوال مصر و خلفا و امرا و ملوک و ادبا و نیل و عجائب آن را حاوی است.
3- درک البغیه فی وصف الادیان والعبادات.
4- الراح والارتیاح.
5- الشجن والسکن فی اخبار اهل الهوی
6- الطعام والادام.
7- قصص الانبیاء واحوالهم.
8- مختارالاغانی.
9- المفاتحه والمناکحه فی انواع الجماع.
10- نوادرالاخبار و غرائب الاّثار و غیرها. و وفات مسبحی در ماه ربیعالاّخر چهارصد و بیستم هجرت واقع گردید و در ذریعه وروضات و چند جا از کشف الظنون نیز به همین سال تصریح کرده و در عنوان مفاتحه از کشف الظنون چهارصد و بیست و سیم و در عنوان امثله سیصد و نود و پنجم ضبط کرده و این آخری اشتباه است و بیست و سیم بودن نیز علاوه بر دیگران مخالف تصریحات عدیدۀ خود کشف الظنون است و مدت عمر او نیز بنوشتۀ روضات نود وسه سال بوده لیکن کلام قاموس الاعلام و عنوان امثله از ذریعه در پنجاه و پنج بودن عمرش صریح است. باری از سمعانی نقل شده که لفظ مسبحی بصیغۀ فاعل از تسبیح منسوب به جد است (یعنی حرف سیم آن حرف ’ب’ ابجدی است) پس اینکه در قاموس الاعلام صاحب ترجمه را به مسیحی عنوان کرده که حرف سیم آن (ی) حطی باشد اشتباه محض و مخالف سمعانی و کتب تراجم است. (ریحانه الادب ج 3 ص 334 و ج 4 ص 18). و نیز رجوع شود به الذریعه و کشف الظنون و روضات الجنات ص 717 و تاریخ ابن خلکان چ تهران ج 2 ص 94 و قاموس الاعلام ترکی ج 6 ص 4285
لغت نامه دهخدا
مسبحی. او راست: عوالی
لغت نامه دهخدا
(مُ سَبْ بَ)
نعت مفعولی از مصدر تسبیح. رجوع به تسبیح شود، کساء مسبح، گلیم محکم و قوی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَبْ بِ)
نعت فاعلی از مصدر تسبیح. رجوع به تسبیح شود. سبحان اﷲگوینده. (آنندراج) (اقرب الموارد). تسبیح گوی. تسبیح کننده، مصلی و نمازگزارنده. (اقرب الموارد) ، به پاکی یاد کننده و صفت کننده خدای را. (آنندراج) (اقرب الموارد) :
ماه و خورشید و کوکبان فلک
آتش و آب و خاک و باد صبا
همه جمله مسبحان تواند
ما ندانیم و نشنویم آوا.
(منسوب به عنصری).
بره و مرغ را بدان ره کش
که به انسان رسند در مقدار
جز بدین ظلم باشد ار بکشد
بی نمازی مسبحی را زار.
سنائی.
حکمت کشتن چه بود آخر بگو
تا مسبح گردم آن را موبمو.
مولوی (مثنوی).
- مسبحان ملاء أعلی، تسبیح کنندگان گروه برتر، واین کنایت است از فرشتگان. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ حا)
جمع واژۀ مسیح. (اقرب الموارد). رجوع به مسیح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ حِ)
نعت فاعلی از مصدر سبحله. ’سبحان اﷲ’گوی. آنکه سبحان اﷲ گوید. (اقرب الموارد). و رجوع به سبحله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَبْ بِ حَ)
مؤنث مسبح که نعت فاعلی است از مصدر تسبیح. رجوع به مسبح و تسبیح شود، انگشت شهادت. لغت اسلامیه است. (منتهی الارب) (دهار). انگشت سبابه. (اقرب الموارد). دیگر انگشت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : انگشت مسبحۀ خود را بر زانوی او رسانیدند... حضرت خواجه انگشت مسبحۀ خود را بر پیشانی او رسانیدند. (انیس الطالبین ص 106). انگشت مسبحه را بر زانوی او رسانیدند حالش دیگر شد. (انیس الطالبین ص 84). انگشت مسبحۀ خود را بر زمین نهادند. (انیس الطالبین ص 197)
لغت نامه دهخدا
(مِ بَ حَ)
مهره هایی که با آن تسبیح کنند همچون سبحه. (اقرب الموارد از حواشی زنجانی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مساح. جمع واژۀ مسحاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به مسحاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
مخفف مستحیی. نعت فاعلی از استحیاء. (اقرب الموارد). رجوع به مستحیی و استحیاء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب به مسیح. منسوب و متعلق به حضرت عیسی (ع). (ناظم الاطباء). کسی که دارای دین حضرت عیسی باشد. (ناظم الاطباء). آن که بر دین عیسی مسیح باشد. کسی که اقرار به دین مسیح دارد. (از قاموس کتاب مقدس). منسوب به مسیح نصرانی. (فرهنگ نظام). عیسوی. نصرانی. صلیب پرست. خاج پرست. چلیپاپرست. اهل تثلیث. یکی از ارباب تثلیث. ترسا. یسوعی. عیسائی. صلیبی. چلیپائی. مسیح پرست. مسیحائی، هر چیز منسوب به مسیح.
- تاریخ مسیحی، سال مسیحی. تاریخ مربوط به محاسبه از میلاد حضرت مسیح (ع). تاریخی که مبداء آن میلاد حضرت مسیح است. تاریخ و سال عیسویها.
- سال مسیحی، سال که آغاز آن از میلاد مسیح (ع) محاسبه شود. تاریخ مسیحی.
، مؤمنین اول دفعه در انطاکیه مسیحی خوانده شدند. کسی که فی الحقیقهو قلباً ایمان آورده است. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَبْ بِ)
جمع واژۀ مسبح (در حالت نصبی و جری). ستایش کنندگان. تسبیح گویان. رجوع به مسبح و مسبحون شود: فلولا انه کان من المسبحین. (قرآن 143/37)
لغت نامه دهخدا
(مُ حی ی)
منسوب به مسوح که جمع مسح باشد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ مُ سَبْ بِ)
ابن زکریا. متوفی در سال 686 هجری قمری او راست: اللباب فی الجمع بین السنه و الکتاب. (از کشف الظنون ص 1542)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حکیم رکنا، متخلص به مسیحی. از شعرای دورۀ صفویه و اهل کاشان است. این شعر از اوست:
دلا پیوسته در بند رضا باش
چو شاهین عدل میزان قضا باش
به سرد و گرم همچون سایه خوش باش
وگر هم آفتابی سایه وش باش.
(از تذکرۀ مجمعالخواص)
ابن ابراهیم، مشهور به ابن ابی البقاء و ابن عطار. طبیب نصرانی که مولدش بغداد است و در زمان الناصر لدین الله خلیفۀ عباسی می زیسته است. (تاریخ الحکماء قفطی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در موسیقی نام آوازی است از دستگاه نوا. (فرهنگ نظام). یکی از گوشه های دستگاه شور. گوشه ای از دستگاه سه گاه
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسبح
تصویر مسبح
تسبیح کننده
فرهنگ لغت هوشیار
موزه بزرگان، جامه زبر نوعی از موزه که صلحا و امرا در پا میکردند (غیاث) : مسحی در پای ور کوه در دست از دور سلام کرد و بنشست. (اوحدی) غیر نعلین و گیوه و موزه غیر مسحی و کفش و پای اوزار. (نظام قاری. 23) توضیح بعضی در ین بیت گلستان: دلقت بچه کار آید و مسحی و مرقع خود را ز عملهای نکوهیده بری دار. یاء نسبت یعنی جامه زبر و خشن که از موی بز خر و شتر میبافتند و صوفیه بتن میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
مسیهی ترسایی (نصرانی) آنکه بردین عیسی مسیح باشد عیسوی، جمع مسیحیون مسیحیین، الف - یکی از گوشه های دستگاه شور. ب - گوشه ای از دستگاه سه گاه
فرهنگ لغت هوشیار
مسبحه در فارسی مونث مسبح: نیاگر، شست انگشت شست مونث مسبح، انگشت شهادت: انگشت مسبحه خود در دهان گرفته از آنجا شیر میخورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساحی
تصویر مساحی
در تازی نیامده زمین پیمایی مساحت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسبح، نیاگران جمع مسبح در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسحی
تصویر مسحی
((مَ))
نوعی کفش که صلحا و امرا در پا می کردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسیحی
تصویر مسیحی
((مَ))
کسی که دارای دین حضرت عیسی باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسبح
تصویر مسبح
((مُ سَ بِّ))
تسبیح کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسیحی
تصویر مسیحی
ترسایی
فرهنگ واژه فارسی سره
صفت ارمنی، پروتستان، عیسوی، کاتولیک، نصارا، نصرانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تسبیح خوان، تسبیح گر، تسبیح کننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی برنج به شکل دم سیاه ولی کوتاهتر و باریک تر با طعم بسیار
فرهنگ گویش مازندرانی