بغاوت کننده با هم. (آنندراج). یاغی و گردنکش و فتنه جوی بر ضد دیگری و یا به سوی کسی. (ناظم الاطباء) ، گستاخ و بی ادب. (ناظم الاطباء). و رجوع به تباغی شود
بغاوت کننده با هم. (آنندراج). یاغی و گردنکش و فتنه جوی بر ضد دیگری و یا به سوی کسی. (ناظم الاطباء) ، گستاخ و بی ادب. (ناظم الاطباء). و رجوع به تباغی شود
منسوب به مسمار. میخی. میخی شکل. شبیه به مسمار. (ناظم الاطباء). - خط مسماری، خط میخی. رجوع به خط میخی و میخی شود. ، فلکی. (بحر الجواهر) ، خرابی. ویرانی، پایمال کننده. (ناظم الاطباء)
منسوب به مسمار. میخی. میخی شکل. شبیه به مسمار. (ناظم الاطباء). - خط مسماری، خط میخی. رجوع به خط میخی و میخی شود. ، فلکی. (بحر الجواهر) ، خرابی. ویرانی، پایمال کننده. (ناظم الاطباء)
ابن ابی اصیبعه در ذیل شرح حال ابن جلجل و درباره ترجمان کتب یونان به عربی گوید: در آن زمان (340 هجری قمری) در قرطبه گروهی از اطبا بودند که در زمرۀ محققان بشمار میرفتند و درباره استخراج مجهولات ادویه (عقاقیر) کتاب دیسقوریدس و برگرداندن آن به عربی بسیار کوشا بودند که از آن جمله اند: محمد معروف به ’شجار’ گیاه شناس و نیز مردی معروف به بسباسی و دیگران. (از عیون الانباء ب 47) ، قرارداد و ترتیب: با فلان در باب تجارت بست و بند کردم. (فرهنگ نظام) ، بستن جلو آب و سیل آمده. مظفر کرمانی گفته: سیل از کهسار آمد با شتاب بست و بند پشته و پل شد خراب. (انجمن آرا) (آنندراج)
ابن ابی اصیبعه در ذیل شرح حال ابن جلجل و درباره ترجمان کتب یونان به عربی گوید: در آن زمان (340 هجری قمری) در قرطبه گروهی از اطبا بودند که در زمرۀ محققان بشمار میرفتند و درباره استخراج مجهولات ادویه (عقاقیر) کتاب دیسقوریدس و برگرداندن آن به عربی بسیار کوشا بودند که از آن جمله اند: محمد معروف به ’شجار’ گیاه شناس و نیز مردی معروف به بسباسی و دیگران. (از عیون الانباء ب 47) ، قرارداد و ترتیب: با فلان در باب تجارت بست و بند کردم. (فرهنگ نظام) ، بستن جلو آب و سیل آمده. مظفر کرمانی گفته: سیل از کهسار آمد با شتاب بست و بند پشته و پل شد خراب. (انجمن آرا) (آنندراج)
نام یکی از مترجمین از سریانی به عربی است و او در نیمۀ اول قرن چهارم میزیسته است معاصر با ابن الندیم و برای علی بن ابراهیم الدهکی ترجمه می کرده و ابن الدهکی اصلاح می کرده است. (از الفهرست ابن الندیم)
نام یکی از مترجمین از سریانی به عربی است و او در نیمۀ اول قرن چهارم میزیسته است معاصر با ابن الندیم و برای علی بن ابراهیم الدهکی ترجمه می کرده و ابن الدهکی اصلاح می کرده است. (از الفهرست ابن الندیم)
محمد بن عبیدالله بن احمد، ملقب به عزالملک. از امرا و مورخان و ادبای قرن چهارم و پنجم هجری. اصل او از حران است و به سال 366 هجری قمری در مصر متولد شد و به سال 420 هجری قمری در همین سرزمین درگذشت. او را تألیفات بسیاری است، از جمله: تاریخ المغاربه و مصر، مشهور به مختارالمسبحی التلویح و التصریح، مختارالاغانی و معانیها و قصص الانبیاء. درک البغیه.... (از الاعلام زرکلی ج 7 ص 140) (از وفیات الاعیان) (از شذرات الذهب)
محمد بن عبیدالله بن احمد، ملقب به عزالملک. از امرا و مورخان و ادبای قرن چهارم و پنجم هجری. اصل او از حران است و به سال 366 هجری قمری در مصر متولد شد و به سال 420 هجری قمری در همین سرزمین درگذشت. او را تألیفات بسیاری است، از جمله: تاریخ المغاربه و مصر، مشهور به مختارالمسبحی التلویح و التصریح، مختارالاغانی و معانیها و قصص الانبیاء. درک البغیه.... (از الاعلام زرکلی ج 7 ص 140) (از وفیات الاعیان) (از شذرات الذهب)
علم مسّاح. اندازه گیری. پیمایش زمین: فلک چون آتش دهقان سنان کین کشد بر من که بر ملک مسیحم هست مسّاحی و دهقانی. خاقانی. - عیار مساحی، از اقسام عیار است. رجوع به عیار در ردیف خود شود. - عیار مقابل مساحی،از اقسام عیار است. رجوع به عیار در ردیف خود شود
علم مسّاح. اندازه گیری. پیمایش زمین: فلک چون آتش دهقان سنان کین کشد بر من که بر ملک مسیحم هست مسّاحی و دهقانی. خاقانی. - عیار مساحی، از اقسام عیار است. رجوع به عیار در ردیف خود شود. - عیار مقابل مساحی،از اقسام عیار است. رجوع به عیار در ردیف خود شود
آن که قائل به رفع حکم حرمت است و همه چیز را درخور ارتکاب می شمارد. جمعی که خود را به صوفیان منتسب می شمرده اند، و قائل به رفع حکم حرمت بوده اند و آنان را ’اباحی’ و ’اباحتی’ و ’صوفیۀ اباحیه’ نیز گویند. (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر ج 7). از مباحی ّ عربی، که به اباحه معتقد باشد و همه چیز را مباح شمرد و چیزی را حرام و ناروا نداند: ما رند و مقامر و مباحی ایم انگشت نمای هر نواحی ایم. عطار (از فرهنگ فارسی معین). زهد از تو مباحی شد، تسبیح صراحی شد جان را که فلاحی شد با رطل گران کرده. مولوی (کلیات شمس ج 7). امروزسماع است و شراب است و صراحی یک ساقی بدمست یکی جمع مباحی. مولوی (ایضاً). روحی است مباحی که از آن روح چشیده ست کو روح قدیمی و کجا روح ریاحی. مولوی (ایضاً)
آن که قائل به رفع حکم حرمت است و همه چیز را درخور ارتکاب می شمارد. جمعی که خود را به صوفیان منتسب می شمرده اند، و قائل به رفع حکم حرمت بوده اند و آنان را ’اباحی’ و ’اباحتی’ و ’صوفیۀ اباحیه’ نیز گویند. (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر ج 7). از مُباحی ّ عربی، که به اباحه معتقد باشد و همه چیز را مباح شمرد و چیزی را حرام و ناروا نداند: ما رند و مقامر و مباحی ایم انگشت نمای هر نواحی ایم. عطار (از فرهنگ فارسی معین). زهد از تو مباحی شد، تسبیح صراحی شد جان را که فلاحی شد با رطل گران کرده. مولوی (کلیات شمس ج 7). امروزسماع است و شراب است و صراحی یک ساقی بدمست یکی جمع مباحی. مولوی (ایضاً). روحی است مباحی که از آن روح چشیده ست کو روح قدیمی و کجا روح ریاحی. مولوی (ایضاً)
گریۀ دروغ نماینده. (آنندراج). کسی که خود را وامی دارد و یا واداشته می شود به ریختن اشک و آن که به حیله و مکرگریه می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تباکی شود
گریۀ دروغ نماینده. (آنندراج). کسی که خود را وامی دارد و یا واداشته می شود به ریختن اشک و آن که به حیله و مکرگریه می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تباکی شود