جدول جو
جدول جو

معنی مسانحه - جستجوی لغت در جدول جو

مسانحه
(صَ رَ)
از جانب چپ صیاد درآمدن صید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سناح. سنوح. و رجوع به سناح و سنوح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرابحه
تصویر مرابحه
معاملۀ پولی کردن با گرفتن سود، ربح گرفتن، سود دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رسانده
تصویر رسانده
ابلاغ شده، متصل شده، پرورانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سانحه
تصویر سانحه
سانح، حادثه، واقعه، پیشامد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسامحه
تصویر مسامحه
آسان گرفتن، سهل انگاشتن، به نرمی و مدارا کار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(صِ)
جستن و تفحص کردن نبات زمین را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ)
راندن و خوابانیدن گشن ماده شتر را جهت گشنی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سنان. و رجوع به سنان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مساحه. مساحت. پیمودن زمین. (منتهی الارب). زمین پیمودن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). ذرع کردن زمین. (اقرب الموارد). و رجوع به مساحت شود، تقسیم کردن زمین با مقیاس و تخمین قیمت و ارزش آن. (اقرب الموارد).
- علم مساحه، علمی است که از مقادیر خطوط و سطحها و اجسام، و تعیین خط و مربع و مکعب بحث می کند، و در امر خراج و تقسیم اراضی و تخمین مساکن ارزشی فراوان دارد. (اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(نِ حَ)
مؤنث سانح. رجوع به سانح شود، هر چیز ناپسند و موحش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ سَ)
پیوسته پی هم ریختن چشم اشک را. (منتهی الارب) (آنندراج). پیوسته ریختن اشک چشم. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ عَفَ)
سازواری کردن با کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
آسانی کردن با کسی. (منتهی الارب). کار سهل فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). کار با کسی سهل گرفتن. (دهار). مساهله کردن و آسان گرفتن کاری بر کسی. (اقرب الموارد). به نرمی رفتار کردن. موافقت کردن با کسی بر خواستۀ او. (اقرب الموارد از لسان) ، صفح و گذشت کردن از گناه کسی. (اقرب الموارد). و رجوع به مسامحه و مسامحت شود، ترک واجبات است از طریق خودخواهی. (کشاف اصطلاحات الفنون). ترک بعضی از چیزها است به طریق اختیار که ترک آن بر او واجب نباشد. (نفائس الفنون - حکمت مدنی). ترک آنچه واجب است، به جهت تنزه. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
خشنود کردن و مدارا نمودن و نیکو کردن معاشرت را با کسی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مسانات. سناء. رجوع به مسانات و سناء شود، سالانه کردن کسی را بر کاری و سالاسال دادن چیزی را. (منتهی الارب). چیزی به سال فادادن. (تاج المصادر بیهقی) ، یک سال بعد یک سال بار آوردن خرمابن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ حَ)
مسامحه. مسامحت. سهل انگاری و آسان شمردگی و تهاون و تغافل. (ناظم الاطباء). آسان فراگرفتن. با کسی آسان و سهل فرا گرفتن. آسان گزاری. آسانی. مساهله. مساهلت. اغماض. به نرمی رفتار کردن. مدارا کردن، نرمی و مدارا، تنبلی و کاهلی. (ناظم الاطباء). به تأخیر انداختن کاری را، کوتاهی و اهمال. و رجوع به مسامحه و مسامحت شود، در اصطلاح اخلاقی، ترک کردن بعضی از چیزها است که واجب نبود. (از اخلاق ناصری ص 79)
لغت نامه دهخدا
(صَ صَ)
مسانده. مساندت. قوت دادن کسی را و یاریگری کردن او را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پاداش دادن کسی را بر کاری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شعر مختلف الردفین گفتن. (منتهی الارب). مخالفت افکندن میان قوافی. (المصادر زوزنی). ’سناد’ آوردن در شعر. (اقرب الموارد). و رجوع به سناد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ دَ)
مؤنث مساند که نعت فاعلی است از مسانده. رجوع به مساند و مساندهشود، ناقه مسانده، شتر مادۀ بلندسینه و بلندپیش یا شتر مادۀ سخت قوی که بعض عضو آن قوت می دهد بعض را. (منتهی الارب). ناقه ای که صدر و مقدم او بلند باشد. یا ناقه ای که بعضی اعضای آن با بعضی دیگر مشابه باشد و یا ناقۀ قوی پشت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ بْوْ)
مساحنه. ملاقات کردن با کسی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، نیکو کردن معاشرت و مخالطت با کسی. (اقرب الموارد). حسن المعاشره و المخالطه. (تاج المصادر بیهقی) ، نیکو دیدن هیئت مال را و نیکو یافتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ)
سفاح. زنا کردن. (منتهی الارب). با کسی زناکردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). فجور کردن و زنا کردن با یکدیگر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ حَ)
تأنیث مسافح. نعت فاعلی از مسافحه. زانیه. زن بدکار. زنی پلیدکار. (دهار). ج، مسافحات. رجوع به مسافح و مسافحه شود
لغت نامه دهخدا
با هم شناوری کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
همدیگررا ستودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ صَ رَ)
مساندت. رجوع به مسانده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رسانده
تصویر رسانده
انتقال داده، اتصال داده شده، الحاق شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسانیه
تصویر غسانیه
پیروان غسان کوفی که می گویند دین شناخت خدا و فرستاده اوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسامحه
تصویر مسامحه
آسان گذاری، آسانی، اغماض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسافحه
تصویر مسافحه
جهمرزی زنا کردن، زنا
فرهنگ لغت هوشیار
مساحت در فارسی سریانی تازی گشته از مشوحتا (پژوهش واژه های سریانی) پیمایه اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممانحه
تصویر ممانحه
گریستن پیاپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سانحه
تصویر سانحه
حادثه، واقعه
فرهنگ لغت هوشیار
لسانیه در فارسی: زبانی وات های زبانی: ر ز س ش در پارسی و ص ض در تازی مونث لسانی. یا حروف لسانیه. عبارتند از: ر ز س ش ص ض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسامحه
تصویر مسامحه
((مُ مَ حَ یا حِ))
آسان گرفتن، به نرمی رفتار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسافحه
تصویر مسافحه
((مُ فِ حِ یا فَ حَ))
زنا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسابقه
تصویر مسابقه
هماورد، پیکار
فرهنگ واژه فارسی سره
اتفاق، پیشامد، تصادف، حادثه، رزیه، عارضه، فاجعه، واقعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اهمال، تسامح، تساهل، تعلل، تغافل، تکاهل، تهاون، سستی، طفره، غفلت، کاهلی، کوتاهی، مماشات، مماطله
متضاد: جدیت
فرهنگ واژه مترادف متضاد