جدول جو
جدول جو

معنی مسالیق - جستجوی لغت در جدول جو

مسالیق(مَ)
جمع واژۀ مسلوقه. (ناظم الاطباء). رجوع به مسلوقه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعالیق
تصویر تعالیق
تعلیقه ها، آنچه بر حاشیه کتاب بنویسند، جمع واژۀ تعلیقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رساتیق
تصویر رساتیق
رستاق ها، روستاها، ده ها، جمع واژۀ رستاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاریق
تصویر مخاریق
مخراق ها، فریب و دروغ ها، جمع واژۀ مخراق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امسالی
تصویر امسالی
مربوط به امسال، در سال جاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتالیق
تصویر اتالیق
مربی، لله، نگهبان، محافظ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسالیب
تصویر اسالیب
اسلوب ها، طرز ها، طریقه ها، شیوه ها، راه و روش ها، جمع واژۀ اسلوب
فرهنگ فارسی عمید
(مَ لِ)
جمع واژۀ مسلق. (ناظم الاطباء). رجوع به مسلق شود
لغت نامه دهخدا
امیر سالیق از جملۀ امرایی است که شاه شجاع بهمراهی پهلوان خرم برای محاصرۀ کرمان فرستاده است، رجوع به تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 282 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ معلاق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جمع واژۀ معلاق و معلوق. (ناظم الاطباء). رجوع به معلاق شود.
- معالیق کبد، آنچه که کبد از وی آویخته باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بسیار باشد که اندرجگر آماسی گرم افتد و معالیق او کشیده می شود و درد آن به حجاب باز میدهد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (یادداشت ایضاً).
، جمع واژۀ معلاق. دوالهای فتراک. دوالهای رکاب. بندهای رکیب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گرد بر گرد دارافزینها غلامان خاصگی بودند با جامه های سقلاطون و بغدادی و سپاهانی و کلاههای دو شاخ و کمرهای زر و معالیق و عمودها از زر به دست. (تاریخ بیهقی چ فیاض 540). و رجوع به معلاق شود، نوعی از خرمابن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سنگهای بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : جعل (الخردل) فی المصالیق التی فیها جلاء مثل السلق... (ابن البیطار)، شتران سبک و چالاک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مغلاق. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مغلاق شود، جمع واژۀ مغلق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به مغلق شود، جمع واژۀ مغلوق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مغلوق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مسلاط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به مسلاط شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مسحاق. (ناظم الاطباء). رجوع به مسحاق شود، جمع واژۀ منسحق (به ندرت). (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به منسحق شود، جرت من عینه مساحیق الدموع، یعنی اشکهای روان. (اقرب الموارد).
- مساحیق السماء، ابرهای تنک. (ناظم الاطباء).
- مساحیق من الحشم، قطعه ای هنگفت از چربیهای چسبیده به روده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مستقه: و ذکر کاریزها و جویها و رودخانه ها و آسیاها و مقاسم آبهای آن و مساتیق آن و عدد ضیاعها و رساتیق آن (قم) . (تاریخ قم ص 20). رجوع به مستقه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسابیر
تصویر مسابیر
جمع مسبار، زخم کاوها گمانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساریقی
تصویر مساریقی
از ریشه یونانی روده بندی روده بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخالیب
تصویر مخالیب
جمع مخلب، چنگال ها جمع مخلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخالیف
تصویر مخالیف
جمع مخلاف، روستا ده ها خره ها جمع مخلاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخانیق
تصویر مخانیق
جمع مخنقه، گردن بندها خپه کن ها جمع مخنقه
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مثالی یا اشباح مثالیه. بعضی از فلاسفه قایلند که میان مجردات محض و مادیات عالمی است که آنرا عالم اشباح نامند که برزخ میان روحانیات و جسمانیات است و از آن جهت اشباح گویند که دارای مقدار و شکل میباشد و شبح و قشر اجسام اند و چون دارای ماده نمی باشند فوق اجسام اند و مانند صوری هستند که از اشیا در آیینه منعکس میشوند. عالمی را که محل صور مقداریه است عالم اشباح و عالم اشباح مثالیه و اشباح جسمیه نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجانیق
تصویر مجانیق
جمع منجنیق، بلگن ها کلکم ها جمع منجنیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متالین
تصویر متالین
فرانسوی آسنی توپالی رنگ آسنی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مخراق، فوته های پیچیده، کار بران سر انجام دهندگان، جوانمردان، دهشمندان، نیک بالایان، گاوان جمع مخراق. سخاوتمندان اشخاص سخی جوانمردان، مردان نیکو اندام، اشخاص کاربر، آنچه کودکان با آن بازی کنند، گاوان دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امسالین
تصویر امسالین
منسوب به امسال امساله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعالیق
تصویر تعالیق
جمع تعلیقه، فرمان ها شهنویس ها جمع تعلیقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساریق
تصویر مساریق
بنگرید به ماساریقا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوالیق
تصویر جوالیق
جمع جوالق و جوالق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهالیق
تصویر زهالیق
جمع زهلوق، فربگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحالیق
تصویر زحالیق
جمع زحلوقه، آلاکلنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رساتیق
تصویر رساتیق
جمع رستاق، از ریشه پارسی روستاها جمع رستاق روستاها
فرهنگ لغت هوشیار
سیاهرگی که بمحاذات محور بازو در زیر جلد قرار دارد و حجیم تر از سیاهرگ قیفال است و بدو سیاهرگ زند اسفل و میانی تقسیم میشود. این سیاهرگ مسیرش در زیر پوست در 3، 1 فوقانی بازو با چشم کاملا مشهود است شاهرگ دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسالیب
تصویر اسالیب
جمع اسلوب
فرهنگ لغت هوشیار
شوهر مادر قایم مقام پدر، لالا لله موء دب، نگهبان حامی حافظ، منصبی در عهد صفویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتالیق
تصویر اتالیق
شوهر مادر، قائم مقام پدر، لالا، لله، مؤدب، نگهبان، حامی، حافظ، منصبی در عهد صفویه
فرهنگ فارسی معین