به بال زدن کبوتر و مرغ یکدیگر را. (منتهی الارب). با بال زدن مرغان یکدیگر را. و رجوع به سفع شود، زنا کردن با یکدیگر. (اقرب الموارد) ، دنبال کردن و مطارده، معانقه کردن، و گویند به معنی مضاربه و یکدیگر را زدن، یکدیگر را سیلی زدن، با یکدیگر جنگیدن. (اقرب الموارد). و رجوع به مسافع شود
به بال زدن کبوتر و مرغ یکدیگر را. (منتهی الارب). با بال زدن مرغان یکدیگر را. و رجوع به سفع شود، زنا کردن با یکدیگر. (اقرب الموارد) ، دنبال کردن و مطارده، معانقه کردن، و گویند به معنی مضاربه و یکدیگر را زدن، یکدیگر را سیلی زدن، با یکدیگر جنگیدن. (اقرب الموارد). و رجوع به مسافع شود
دارادار کردن حق کسی را. (صراح چ تهران ص 198 ذیل مدخل دفع، از یادداشت مؤلف) (منتهی الارب) (از آنندراج). مماطله نمودن. (ناظم الاطباء). مماطله کردن به حق کسی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، از کسی دفعکردن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 87). دفاع. (زوزنی). دور کردن از کسی. (منتهی الارب) (از متن اللغه). انتصار و یاری کردن شخص را و از او دفاع کردن. (از اقرب الموارد) ، همدیگر را راندن. (منتهی الارب). دفع کردن. (از متن اللغه) ، مزاحمه. (متن اللغه) (اقرب الموارد). مصادمه. (یادداشت مؤلف) ، دور کردن مردم را از موضع هلاک. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). رنج و آزار از کسی دور کردن. (از اقرب الموارد) ، مولع شدن و فرورفتن شخص در کاری. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
دارادار کردن حق کسی را. (صراح چ تهران ص 198 ذیل مدخل دفع، از یادداشت مؤلف) (منتهی الارب) (از آنندراج). مماطله نمودن. (ناظم الاطباء). مماطله کردن به حق کسی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، از کسی دفعکردن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 87). دفاع. (زوزنی). دور کردن از کسی. (منتهی الارب) (از متن اللغه). انتصار و یاری کردن شخص را و از او دفاع کردن. (از اقرب الموارد) ، همدیگر را راندن. (منتهی الارب). دفع کردن. (از متن اللغه) ، مزاحمه. (متن اللغه) (اقرب الموارد). مصادمه. (یادداشت مؤلف) ، دور کردن مردم را از موضع هلاک. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). رنج و آزار از کسی دور کردن. (از اقرب الموارد) ، مولع شدن و فرورفتن شخص در کاری. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
چیزی به هفته فرا دادن. (تاج المصادر بیهقی). به هفته دادن، جماع نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فخر نمودن به کثرت جماع، فحش گفتن و همدیگر را دشنام دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سباع. و رجوع به سباع شود
چیزی به هفته فرا دادن. (تاج المصادر بیهقی). به هفته دادن، جماع نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فخر نمودن به کثرت جماع، فحش گفتن و همدیگر را دشنام دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سِباع. و رجوع به سباع شود
دشنام دادن کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نادانی نمودن. (منتهی الارب). مجاهله، نشستن نزدیک خم و دن و شراب خوردن ساعت بعد ساعت، اسراف نمودن درخوردن شراب و بدون اندازه خوردن آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، لازم گرفتن ناقه راه را به سیر سخت. (منتهی الارب). راندن. (اقرب الموارد)
دشنام دادن کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نادانی نمودن. (منتهی الارب). مجاهله، نشستن نزدیک خم و دن و شراب خوردن ساعت بعد ساعت، اسراف نمودن درخوردن شراب و بدون اندازه خوردن آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، لازم گرفتن ناقه راه را به سیر سخت. (منتهی الارب). راندن. (اقرب الموارد)
سفار. رفتن به سوی شهری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سفر کردن. (تاج المصادربیهقی) (دهار). مسافرت. و رجوع به مسافرت شود، بمردن. (منتهی الارب). موت، دور شدن و جدا شدن بادها، آشکار شدن شخص، جدا شدن تب از شخص. (اقرب الموارد)
سفار. رفتن به سوی شهری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سفر کردن. (تاج المصادربیهقی) (دهار). مسافرت. و رجوع به مسافرت شود، بمردن. (منتهی الارب). موت، دور شدن و جدا شدن بادها، آشکار شدن شخص، جدا شدن تب از شخص. (اقرب الموارد)
دست دادن و یاریگری نمودن و موافقت و سازواری نمودن. (منتهی الارب). مؤاتاه و مساعده. (تاج المصادر بیهقی). مساعدت و معاونت کردن. (اقرب الموارد) ، قریب شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مقاربه. (المصادر زوزنی)
دست دادن و یاریگری نمودن و موافقت و سازواری نمودن. (منتهی الارب). مؤاتاه و مساعده. (تاج المصادر بیهقی). مساعدت و معاونت کردن. (اقرب الموارد) ، قریب شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مقاربه. (المصادر زوزنی)
مسارعت. شتافتن. (منتهی الارب) (المصادر زوزنی) (دهار). سرعت گرفتن. (اقرب الموارد). با کسی شتافتن. (ترجمان القرآن علامۀ جرجانی). شتافتن و با هم شتابی و جلدی نمودن. (آنندراج) ، شتابانیدن. (المصادر زوزنی) (دهار). و رجوع به مسارعت شود
مسارعت. شتافتن. (منتهی الارب) (المصادر زوزنی) (دهار). سرعت گرفتن. (اقرب الموارد). با کسی شتافتن. (ترجمان القرآن علامۀ جرجانی). شتافتن و با هم شتابی و جلدی نمودن. (آنندراج) ، شتابانیدن. (المصادر زوزنی) (دهار). و رجوع به مسارعت شود
بر ساعت معامله کردن چنانکه میاومه بر روز و یوم معامله کردن است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). به ساعت معاملت کردن. (تاج المصادر بیهقی). ساعت مزد کردن. ساعتی مزد دادن
بر ساعت معامله کردن چنانکه میاومه بر روز و یوم معامله کردن است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). به ساعت معاملت کردن. (تاج المصادر بیهقی). ساعت مزد کردن. ساعتی مزد دادن
چیزی با کسی به ملک یا به قاضی برداشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شکایت بردن پیش حاکم و نزدیک حاکم شدن با خصم. (آنندراج). شکایت کردن از کسی و نزد حاکم بردن او را برای محاکمه و داوری. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). قصه به حاکم بردن. قصه به قاضی برداشتن. رجوع به مرافعه شود، باقی گذاشتن کسی را و مهربانی نمودن. (از منتهی الارب). ابقا کردن بر کسی: رافع بهم، ابقی ̍ علیهم. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، متارکه کردن: رافعه، تارکه. (از متن اللغه) ، معامله کردن با کسی و در مشقت و جهد انداختن. (از منتهی الارب) (آنندراج) : رافعه و خافضه، داوره کل مداوره. (متن اللغه) (از اقرب الموارد)
چیزی با کسی به ملک یا به قاضی برداشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شکایت بردن پیش حاکم و نزدیک حاکم شدن با خصم. (آنندراج). شکایت کردن از کسی و نزد حاکم بردن او را برای محاکمه و داوری. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). قصه به حاکم بردن. قصه به قاضی برداشتن. رجوع به مرافعه شود، باقی گذاشتن کسی را و مهربانی نمودن. (از منتهی الارب). ابقا کردن بر کسی: رافع بهم، اَبقی ̍ علیهم. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، متارکه کردن: رافعه، تارکه. (از متن اللغه) ، معامله کردن با کسی و در مشقت و جهد انداختن. (از منتهی الارب) (آنندراج) : رافعه و خافضه، داوره کل مداوره. (متن اللغه) (از اقرب الموارد)
مدافعت و مدافعه در فارسی: وانش پافند پاد آفند ایستادگی راندن پس زدن همدیگر را راندن و دور کردن دفاع کردن: از بیم جان دلها بر مرگ نهاده بمدافعه و مقابله بایستادند، حمایت و جانبداری کردن از کسی جمع مدافعات
مدافعت و مدافعه در فارسی: وانش پافند پاد آفند ایستادگی راندن پس زدن همدیگر را راندن و دور کردن دفاع کردن: از بیم جان دلها بر مرگ نهاده بمدافعه و مقابله بایستادند، حمایت و جانبداری کردن از کسی جمع مدافعات