جدول جو
جدول جو

معنی مسافرت - جستجوی لغت در جدول جو

مسافرت
رهسپاری
تصویری از مسافرت
تصویر مسافرت
فرهنگ واژه فارسی سره
مسافرت
از شهری به شهر دیگر رفتن، سفر کردن
تصویری از مسافرت
تصویر مسافرت
فرهنگ فارسی عمید
مسافرت
از شهر یا کشوری بشهر و کشور دیگر رفتن سفر کردن
تصویری از مسافرت
تصویر مسافرت
فرهنگ لغت هوشیار
مسافرت
((مُ فِ رَ))
از شهر یا کشوری به شهر یا کشور دیگر رفتن
تصویری از مسافرت
تصویر مسافرت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسافات
تصویر مسافات
جمع واژۀ مسافت، فاصلۀ بین دو مکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساهرت
تصویر مساهرت
شب را با هم بیدار بودن، شب زنده داری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساورت
تصویر مساورت
بر یکدیگر جستن، با یکدیگر جست و خیز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسامرت
تصویر مسامرت
شب را با صحبت و افسانه گفتن با هم گذراندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسایرت
تصویر مسایرت
با کسی به راه افتادن و با او در رفتن برابری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضافرت
تصویر مضافرت
یکدیگر را یاری کردن، یکدیگر را همراهی و یاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسافعت
تصویر مسافعت
به یکدیگر ضربه و لطمه زدن، همدیگر را طرد کردن یا کشتن
فرهنگ فارسی عمید
برابر رفتن با کسی: مواکب سعادت صاحبی در مسایرت کواکب سعد دولت بدر حصن بکر رسید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساهرت
تصویر مساهرت
شب را بیدار بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساورت
تصویر مساورت
جست و خیز کردن، حمله کردن بسوی یکدیگر بریکدیگر برجستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسامرت
تصویر مسامرت
گذرانیدن باهم شب را با افسانه سرایی، افسانه گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسافهت
تصویر مسافهت
دشنام دادن کسی را، نادانی نمودن، اسراف کردن در نوشیدن شراب
فرهنگ لغت هوشیار
کتک زدن، کتک کاری مضاربه: ... و جنگ و مدافعت و کینه کشی ومسافعت از میانه برداشته و همه فرمان پادشاه را مطوع و منقاد گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسافره
تصویر مسافره
مسافرت در فارسی جرمزه وشتارش راهی گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسافحت
تصویر مسافحت
زنا کردن، زنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسافات
تصویر مسافات
جمع مسافه، دوری ها جمع مسافت
فرهنگ لغت هوشیار
همدیگر را یاری کردن: ... در مظاهرت دولت و مضافرت دعوت باسلاف و گذشتگان خویش اقتدا کنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منافرت
تصویر منافرت
داوری کردن با هم در حسب و نسب افتخارکردن، داوری در حسب و نسب: (اکنون چون میخواهی ساخته باش این مناظره و منافره رالله) (مرزبان نامه. . 1317 ص 97)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسافهت
تصویر مسافهت
((مُ فَ هَ))
دشنام دادم، نادانی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسافعت
تصویر مسافعت
((مُ فَ عَ))
کتک کاری، همدیگر را زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساهرت
تصویر مساهرت
((مُ هَ رَ))
شب زنده داری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساورت
تصویر مساورت
((مُ وَ رَ))
جست و خیز کردن، به سوی یکدیگر حمله کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضافرت
تصویر مضافرت
((مُ فَ رَ یا رِ))
همدیگر را یاری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منافرت
تصویر منافرت
((مُ فِ رَ))
در اصل و نسب به هم فخر کردن، از هم نفرت داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسافر
تصویر مسافر
گشتار، رهسپار، رهنورد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسافر
تصویر مسافر
سفر کننده، در تصوف رهرو، سالک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسافر
تصویر مسافر
سفر کننده، راهی، رونده، سیاح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسافت
تصویر مسافت
بعد و دوری و فاصله، دوری راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسافر
تصویر مسافر
((مُ فِ))
سفرکننده، سفر رونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسافت
تصویر مسافت
((مَ فَ))
بعد، فاصله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسافت
تصویر مسافت
فاصلۀ بین دو مکان
فرهنگ فارسی عمید