مساء. شبانگاه. شبانگاهان. شب. غروب. رجوع به مساء در ردیف خود شود: شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک روزم همه شب است و صباحم همه مسا. مسعودسعد. تو تا چو خورشید از چشم من جدا شده ای همی سیاه مسا گرددم سپید صباح. مسعودسعد. ز بس بلندی ظل زمین به من نرسد نه ام سپید صباح است و نه سیاه مسا. مسعودسعد. صباح و مسا نیست در راه وحدت منم کز صباح و مسا می گریزم. خاقانی. علی الصباح به روی تو هر که برخیزد صباح روز سلامت بر او مسا باشد. سعدی. مسای مظلم او کز برش تو برخیزی صباح مقبل او کز درش تو بازآئی. سعدی
مساء. شبانگاه. شبانگاهان. شب. غروب. رجوع به مساء در ردیف خود شود: شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک روزم همه شب است و صباحم همه مسا. مسعودسعد. تو تا چو خورشید از چشم من جدا شده ای همی سیاه مسا گرددم سپید صباح. مسعودسعد. ز بس بلندی ظل زمین به من نرسد نه ام سپید صباح است و نه سیاه مسا. مسعودسعد. صباح و مسا نیست در راه وحدت منم کز صباح و مسا می گریزم. خاقانی. علی الصباح به روی تو هر که برخیزد صباح روز سلامت بر او مسا باشد. سعدی. مسای مظلم او کز برش تو برخیزی صباح مقبل او کز درش تو بازآئی. سعدی
مسا در فارسی پسین، شبانگاه شامگاه اول شب شبانگاه مقابل صباح، زمان میان ظهر مغرب بعد از ظهرT جمع امسیه، مسا، علی الصباح بروی تو هر که برخیزد صباح روز سلامت برو مسا باشد، (گلستان)
مسا در فارسی پسین، شبانگاه شامگاه اول شب شبانگاه مقابل صباح، زمان میان ظهر مغرب بعد از ظهرT جمع امسیه، مسا، علی الصباح بروی تو هر که برخیزد صباح روز سلامت برو مسا باشد، (گلستان)
دوری و بعد. (منتهی الارب). بعد و مسافت و فاصله. ج. مساوف. (اقرب الموارد) ، بینی. بدان جهت که می بوید (از مصدر سوف به معنی بوئیدن). (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
دوری و بعد. (منتهی الارب). بعد و مسافت و فاصله. ج. مَساوف. (اقرب الموارد) ، بینی. بدان جهت که می بوید (از مصدر سوف به معنی بوئیدن). (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
این کلمه در عبارت زیر از تاریخ مبارک غازانی آمده است اما معنی آن روشن نیست و شاید با توجه به لغت مساسجی که در همان کتاب آمده است به معنی پولی باشد که به ربا و مرابحه و تنزیل دهند: در این وقت که این معامله با صاحب دیوان بکردند و این آوازه برآمد که وجوه مساس می رسد تمامت آن معاملان شاد شدندو هر چه داشتند از نقد و جنس به مرابحه به ایشان دادند. (تاریخ غازانی ص 316). و رجوع به مساسجی شود
این کلمه در عبارت زیر از تاریخ مبارک غازانی آمده است اما معنی آن روشن نیست و شاید با توجه به لغت مساسجی که در همان کتاب آمده است به معنی پولی باشد که به ربا و مرابحه و تنزیل دهند: در این وقت که این معامله با صاحب دیوان بکردند و این آوازه برآمد که وجوه مساس می رسد تمامت آن معاملان شاد شدندو هر چه داشتند از نقد و جنس به مرابحه به ایشان دادند. (تاریخ غازانی ص 316). و رجوع به مساسجی شود
شبانگاه، خلاف صباح. (منتهی الارب). وقت شام. (غیاث) (آنندراج). خلاف صباح، و آن را مابین ظهر تا مغرب دانسته اند، لذا گفته اند که مساء بر دو گونه است: هنگام زوال و مایل گردیدن آفتاب و هنگام غروب آن. (اقرب الموارد). شام. شب. شبانگاهان. مقابل غداه (بامداد) از نیم روز تا شب. و رجوع به مسا شود: أتیته مساء أمس، آمدم او را شبانگاه دیروز. (منتهی الارب) ، یعنی دیروز هنگام مساء. (اقرب الموارد). - مساءالخیر، شب به شما خوش. شب بخیر. عصر بخیر. - مسأکم بالخیر، شب شما خوش. شب شما بخیر. عصر شما بخیر. ، چون از کسی تطیر کنند و او را به فال بد گیرند، گویند: مسأاﷲ لا مساؤک یا لامسأک، به رفع و نصب، رفع آن به تقدیر ’لنا’ و نصب به تقدیر ’نرجو’، زیرا در نزد عرب، مساء کنایه از شر و گرفتاری وصباح کنایه از خیر و شادی بوده است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
شبانگاه، خلاف صباح. (منتهی الارب). وقت شام. (غیاث) (آنندراج). خلاف صباح، و آن را مابین ظهر تا مغرب دانسته اند، لذا گفته اند که مساء بر دو گونه است: هنگام زوال و مایل گردیدن آفتاب و هنگام غروب آن. (اقرب الموارد). شام. شب. شبانگاهان. مقابل غداه (بامداد) از نیم روز تا شب. و رجوع به مسا شود: أتیته مساء أمس، آمدم او را شبانگاه دیروز. (منتهی الارب) ، یعنی دیروز هنگام مساء. (اقرب الموارد). - مساءالخیر، شب به شما خوش. شب بخیر. عصر بخیر. - مسأکم بالخیر، شب شما خوش. شب شما بخیر. عصر شما بخیر. ، چون از کسی تطیر کنند و او را به فال بد گیرند، گویند: مسأاﷲ لا مساؤک یا لامسأک، به رفع و نصب، رفع آن به تقدیر ’لنا’ و نصب به تقدیر ’نرجو’، زیرا در نزد عرب، مساء کنایه از شر و گرفتاری وصباح کنایه از خیر و شادی بوده است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
صیغۀ مبالغه است مصدر مسح را. (اقرب الموارد). رجوع به مسح شود، زمین پیمای. (دهار) (مهذب الاسماء). بسیار پیمایش کننده زمین. (غیاث). آنکه زمین را مساحی کند. ج، مساحون. (اقرب الموارد). پیماینده. مساحتگر. پیمایشگر. مهندس. کیّال: کبک دری گر نشد مهندس و مسّاح این همه آمد شدنش چیست بر آورد. منوچهری. چو مسّاحی که پیماید زمین را بپیمودم به پای او مراحل. منوچهری. زهی هوا را طوّاف و چرخ را مسّاح که جسم تو ز بخارست و پر تو ز ریاح. مسعودسعد. عمران گفت... تو به دو مسّاح و زمین پیمای بر من حکم میکنی. (تاریخ قم ص 106). بعد از عرض به خدمت اقدس یا وزیر دیوان اعلی، مقرر می گردد که وزراء و عمال به اتفاق ریّاع و مسّاح ومحرران صاحب وقوف به محال مزبوره رفته... (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 45 و 46) ، پلاس فروش. (دهار). رجوع به مسح شود
صیغۀ مبالغه است مصدر مسح را. (اقرب الموارد). رجوع به مسح شود، زمین پیمای. (دهار) (مهذب الاسماء). بسیار پیمایش کننده زمین. (غیاث). آنکه زمین را مساحی کند. ج، مساحون. (اقرب الموارد). پیماینده. مساحتگر. پیمایشگر. مهندس. کیّال: کبک دری گر نشد مهندس و مسّاح این همه آمد شدنش چیست بر آورد. منوچهری. چو مسّاحی که پیماید زمین را بپیمودم به پای او مراحل. منوچهری. زهی هوا را طوّاف و چرخ را مسّاح که جسم تو ز بخارست و پر تو ز ریاح. مسعودسعد. عمران گفت... تو به دو مسّاح و زمین پیمای بر من حکم میکنی. (تاریخ قم ص 106). بعد از عرض به خدمت اقدس یا وزیر دیوان اعلی، مقرر می گردد که وزراء و عمال به اتفاق ریّاع و مسّاح ومحرران صاحب وقوف به محال مزبوره رفته... (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 45 و 46) ، پلاس فروش. (دهار). رجوع به مِسح شود
جمع سم، روزنان سوراخ ها بنموی ها جمع مسم (مسمم) : سوراخها، سوراخهای باریک و ریز که در سراسر پوست بدن وزیر هر بن موی باشد و عرق از آنها بیرون آید جمع مسامات. توضیح بعضی مسام را جمع سم بمعنی سوراخ دانسته اند. یا مسام جسد. سوراخهای بن موی. یا مسام جلد. سوراخهای پوست (بشره) : سیل از اطراف عیون بر طبقات زجاجی افتاده و مسام جلد زمین بمسامیر جلیدی درهم دوخته
جمع سم، روزنان سوراخ ها بنموی ها جمع مسم (مسمم) : سوراخها، سوراخهای باریک و ریز که در سراسر پوست بدن وزیر هر بن موی باشد و عرق از آنها بیرون آید جمع مسامات. توضیح بعضی مسام را جمع سم بمعنی سوراخ دانسته اند. یا مسام جسد. سوراخهای بن موی. یا مسام جلد. سوراخهای پوست (بشره) : سیل از اطراف عیون بر طبقات زجاجی افتاده و مسام جلد زمین بمسامیر جلیدی درهم دوخته