جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مساس

مساس

مساس
بارهنگ آبی از گیاهان، سایش دستمالی مس کردن دست مالیدن سودن، مس سایش
فرهنگ لغت هوشیار

مساس

مساس
این کلمه در عبارت زیر از تاریخ مبارک غازانی آمده است اما معنی آن روشن نیست و شاید با توجه به لغت مساسجی که در همان کتاب آمده است به معنی پولی باشد که به ربا و مرابحه و تنزیل دهند: در این وقت که این معامله با صاحب دیوان بکردند و این آوازه برآمد که وجوه مساس می رسد تمامت آن معاملان شاد شدندو هر چه داشتند از نقد و جنس به مرابحه به ایشان دادند. (تاریخ غازانی ص 316). و رجوع به مساسجی شود
لغت نامه دهخدا

مساس

مساس
مبالغه است مصدر مس را. بسیار لمس کننده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

مساس

مساس
اسم فعل است به معنی لمس کن و مس کن. (اقرب الموارد).
- لامساس، لمس مکن. مس مکن. و آن ازشواذ است
لغت نامه دهخدا

مساس

مساس
مماسه. لمس کردن. (اقرب الموارد). سودن به دست. (غیاث) (آنندراج). یکدیگر را بسودن. (ترجمان القرآن جرجانی) : قال فاذهب فان لک فی الحیاه أن تقول لامساس... (قرآن 97/20).
آن مساس طفل چه بْود بازیی
با جماع رستمی ّ و غازیی.
مولوی (مثنوی).
آنچه او بیند نتان کردن مساس
نز قیاس عقل نز راه حواس.
مولوی (مثنوی).
، جماع کردن. (غیاث) (آنندراج) ، اختلاط. مس نمودن. ساییدن. دست مالیدن. مالش
لغت نامه دهخدا