- مزیف
- ناسره، ناخالص، کنایه از باطل
معنی مزیف - جستجوی لغت در جدول جو
- مزیف
- نبهره سکه رد شده به جهت ناسره بودن آن درهم ناسره نبهره: ... و بنهره احوال مزیف را سره انگاشت
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آراسته
برتری
شتاب از ترس
شوخی، مزاح، گستاخی
زینت داده شده، آراسته
زایل کننده، پاک کننده
محل ضیافت، جای پذیرایی مهمان
زینت دهنده، آراینده، آرایشگر
پسری که سرش زلف بلند و آراسته دارد، کنایه از ویژگی مردی که مورد سوء استفاده جنسی مردان دیگر قرار گیرد
افزودنی، بسیاری، زیادشونده، بسیار، کنایه از مایۀ افزونی، در علوم ادبی در قافیه، حرفی که در قافیه پس از خروج واقع می شود، مزایده
مرتفع، بلند، برآمده، افراخته، بزرگ، والا، بلندمرتبه
آنچه کسی یا چیزی به واسطۀ آن بر نوع خود برتری داشته باشد، افزونی، برتری
مزاج ها، اوضاع دستگاه گوارش، وضع معده ها و روده ها، کنایه از مجموعه کیفیت های جسمی و روحی، در طب قدیم هر کدام از کیفیت های چهارگانه در بدن انسان یا مواد خوراکی که عبارت است از مثلاً سرد، گرم، خشک و تر، کنایه از سرشت ها، طبیعت ها، کنایه از حالت ها، وضعیت ها، جمع واژۀ مزاج
آواز پری و آن آوازی نرم است که به شب در بیابان شنیده شود
رد کننده سکه به جهت ناسره بودن آن
از ساخته های فارسی گویان که به شیوه تازی از زلف پارسی این واژه را ساخته اند زلف دار گیسدار آنکه دارای زلف است، معشوق زلف دار، پسری که زلف آراسته دارد ژیگولو. توضیح مزلف بروزن معظم کلمه مجعولی است که از زلف ساخته اند. محمد اسحق شوکت گوید: مزلف است رخ خامه ام ز بخت سیاه سواد شام فراقم خط لب جام است. (دکتر خیام پور)
غیژگاه مار جای خزیدن، جای ریزش
مزیت در فارسی: فرایستگی
آراسته، مجمل، زینت شده
زداینده زایل کننده پاک کننده اثر چیزی
کاربر
افزونیدن، برافزودن، افزونی افزون شدن، زیاد کردن، افزونی زیادتی: از باری عزاسمه مزید عمر و سلطنت می خواهند، افزون کرده شده زیاده شده: و در آن بر دو سبب و دو وتد و دو فاصله مزیدی نه، حرف مزید. آنست که حرف خروج بدان پیوندد و آنرا از بهر آن مزید خوانندکه اقصی غایت حروف قافیت در اشعار تازی حرف خروجست و چون در قوافی عجم حرفی بر آن زیادت شود آنرا مزید خوانند. یا بر مزید. اضافه شونده افزون: ایزد... این حضرت وزارت... نگاه دار ادو مکاره... بعید... و دولت متواتر و بر مزید. یا مزید موخر. پسوند پساوند. یا مزید مقدم. پیشوند پیشاوند
مزاح: کشانی بدو گفت با تو سلیح نبینم همی جز فریب ومزیح. (شا)
مزاج بنگرید به مزاج مزاج: آن چنانی ز عشق و طبع و مزیج که نسنجی بچشم عاقل هیچ. (حدیقه)
افزونی، فضیلت، استعلا، امتیاز
شمشیر دار
جای تابستانی گرمسیر، آبراهه کژ
میزبان
چگونگی یافته چگونیده چگونگی بخش، مستی آور کیفیت داده چگونگی داده با کیفیت
پاک بزرگ بلند دراز بلند و دراز (چنانکه بر همه چیز از بالا مشرف باشد) : (و هر روز منزلت وی در قبول و اقبال شریف تر و درجت وی در احسان و انعام منیف تر می شد) (کلیله. مصحح مینوی. 74)
تپ زده تپ کرده، زبان خشک تشنه، بیهوش، چاه کم آب، خونرفته سست، خونریز