جدول جو
جدول جو

معنی مزورگر - جستجوی لغت در جدول جو

مزورگر
(مُزَوْ وِ گَ)
مرکب از مزدا+ اهورا، و رجوع به ’اهورا’ و ’مزدا’ و ’اهورامزدا’ در شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زورگو
تصویر زورگو
زورگوینده، آنکه دیگری را به زور مجبور به قبول امری بکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزارگر
تصویر آزارگر
آزار کننده، آزاردهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگورگر
تصویر آگورگر
آجرپز، آنکه در کوره پز خانه آجر تولید می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزوره
تصویر مزوره
مزوّر، تزویر کننده، دورو، دروغ گو، دروغ پرداز
فرهنگ فارسی عمید
(مُ وَ وِ)
مرد سبکسر و خود را در خطر افکننده. (منتهی الارب). بی اندیشه و بی پروا که خود را در خطر اندازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
مورگز. طعامی مورگن، طعامی مور در آن افتاده. طعام منمول. (مهذب الاسماء). و رجوع به مورگز شود
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ)
گزیدۀ مور، طعامی که مور بر آن درافتاده بود. (دهار). مورگن. و رجوع به مورگن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
زن نوحه گر که در مجلس ماتم در میان زنان نشسته و نیکوییهای مرده را یک یک بر زبان آورده نوحه و مویه کند و زنان دیگر با وی همراهی کنند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان). مویه گر. (انجمن آرا). رجوع به مویه گر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ)
برزگر. زارع. کشتکار. (ناظم الاطباء). رجوع به برزگر شود، برآمدن دندان نیش شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برآمدن انیاب شتر. (از اقرب الموارد) ، نشتر زدن حجامت گر و بیطارو خون روان کردن او. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). نیش درزدن. (تاج المصادر بیهقی). رگ زدن است و جز آن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مِزْ)
لغتی است بربری و اصل آن امزوار یا دمزوار است و الف اول آن در تداول و استعمال حذف شده است و به معنی رئیس، شیخ، آقا سرور و سردسته میباشد. ج، مزوار، مزواره. (از دزی ج 1 ص 613) :... و جعل ابا جعفر الذّهبی مزواراً للطلبه و مزواراً للاطباء و کان یصفحه المنصور و یشکره. (عیون الانباء ج 2 ص 77 سطر 2)
لغت نامه دهخدا
(مُزَ بَ)
جامۀ پرزه دار. (از منتهی الارب) ، ثوب مزوبر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَوْ وَ رَ)
مزوره. آنچه از قسم غذا برای تسلی بیمار پزند و طعام نرم که مریض را دهند. (آنندراج). غذای بی گوشت و مراد بازی دادن مریض است. (از مجمع الجوامع). مزور. (آنندراج). آش پرهیز. پرهیزانه. شوربائی که برای مریض پزند بی گوشت. طعام که بیمار را راست کنند بی گوشت. طعامی که صورت طعام معلوم دارد لکن در حقیقت آن نیست و بیمار را بدان بفریبند. بهانه شکن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
شمشیر گوشت خوارۀ او آن مزوره است
کانکس که خورد رست ز دست مزوری.
خاقانی.
و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زَوْ وَ)
حالت و چگونگی مزوّر. رجوع به مزور شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زَوْ وِ)
تزویر و ریا و مکر و فریب و غدر. حالت و چگونگی مزور بودن:
دور باش از مزوری که به مکر
دام قرطاس دارد و انقاس.
ناصرخسرو.
خنجر گندنائیت هم به کدوی مغز او
میدهدش مزوری تا رهد از مزوری.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 431).
نحسی که داشت چون مه نخشب مزوری
از لاف آفتابی او خلق باز رست.
خاقانی.
رجوع به مزورشود.
- مزوری کردن، تزویر و ریا و مکر کردن. فریب دادن. غدر و حیله کردن. مزورگری کردن:
هردم مزوری کنم از هر سخن چه سود
بیمار اوست چند نماید مزورم.
عطار.
و رجوع به مزورگری کردن شود
لغت نامه دهخدا
(مِ زُ مِ)
عبارت از نام هریک از 8 سلولی است که در چهارمین تقسیم تخم توتیا (که ازنظر شیمیائی یک تخم قطبی است یعنی قسمت بالای تخم با قسمت پائین تخم اختلاف ساختمان شیمیائی دارد) در بالای 8 سلول نامتساوی دیگر قرار میگیرند. هشت سلول مزومر تخم توتیا با یکدیگر مساویند و در یک ردیف دور هم قرار میگیرند ولی هشت سلول دیگر که چهارتای آنها درشت ترند در وسط و در زیر سلولهای مزومر قرار میگیرند و ماکرومر نامیده میشوند و چهار تای دیگر که خیلی کوچکترند در زیر ماکرومرها قرار میگیرند و به نام میکرومر نامیده میشوند. با این ترتیب در این مرحله جنین توتیا دارای 16 سلول است که در 3ردیف بشرح مذکور قرار گرفته اند. توضیح آنکه سلولهائی که از اولین تقسیم تخم تا آخر مرحلۀ مرولا در جنین بوجود می آیند به نام بلاستومر نامیده میشوند که درجنین توتیا در چهارمین تقسیم تخم بطوری که گذشت سلولهای بلاستومر به 3 دسته تقسیم میشوند به نامهای مزومرو، ماکرومرو میکرومر. (از وراثت دکترخبیری ص 66)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دو روستا از دهستان حسنوند که در بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد واقعند. زیرگر بالا 120 تن و زیرگر پائین 90 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ)
حیله گر. مکار: دوراندیش، کاهل، دروغزن، مکرگر... (التفهیم ص 325)
لغت نامه دهخدا
(گو گَ)
آجرپز. آجوری. (ربنجنی). آگوری
لغت نامه دهخدا
(مُ زَوْ وِ گَ)
عمل مزورگر. مزوری. تزویر.
- مزورگری کردن، تزویر و ریا و مکر کردن. مزوری کردن. و رجوع به مزوری کردن شود:
تو مزورگری مکن چو جهان
خاک بر من مدم به نرخ عبیر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(گَ)
پهلوان و بهادر و دلیر و جنگجوی. (ناظم الاطباء). پهلوان. (آنندراج) :
نبود میل جوانان سیمبر ما را
به زور عاشق خود ساخت زورگر ما را.
سیفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ گَ)
آنکه بزور وادارمیکند کسی را برای کردن کاری. (ناظم الاطباء). بمعنی قاسر است که فاعل قسر باشد و معنی قسر کسی را به زور و ستم به کاری داشتن است. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَزْ گَ)
مزور. غدار. حیله گر. دروغگو. دروغ پرداز:
تزویرگر نیم من، تزویرگر تو باشی
زیرا که چون منی را تزویرگر شماری.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(تَ گَ)
آنکه تنور سازد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تنار. تنوری:
مه تنورگر از هجر خود چنانم سوخت
که آتش غم او مغز استخوانم سوخت.
سیفی (از آنندراج).
رجوع به تنور شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ نَ / نِ بَ)
ازویرا. برگشتن از چیزی. میل کردن از چیزی. (منتهی الارب). بچسبیدن از. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بگردیدن از چیزی. کژ شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مزوران
تصویر مزوران
جمع مزوره، ریوکاران فرغولکاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگورگر
تصویر آگورگر
آجر پز، آجوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزویرگر
تصویر تزویرگر
حیله گر، دروغگو، غدار
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده بیمار با بیمار خور مونث مزور: تزویر شده، نوعی آش که ببیماران دهند. (باگوشت یا بی گوشت) جمع مزورات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مزوره، ریویدگان ساختگی ها بیماربا ها جمع مزوره (مزور) : ومصنوعات خاص طبیعت کلی بر مثال مزورات است از مصنوعات نفس کلی... (جامع الحکمتین) جمع مزوره
فرهنگ لغت هوشیار
مزوره در فارسی مونث مزور: ریویده، بیمار با بیمار خور مزوره در فارسی مونث مزور: ریوکار فرغولکار مونث مزور: تزویر شده، نوعی آش که ببیماران دهند. (باگوشت یا بی گوشت) جمع مزورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزرگر
تصویر بزرگر
زارع برزیگر کشتکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگورگر
تصویر آگورگر
((گَ))
آجرپز
فرهنگ فارسی معین
جابر، ستمگر، قلدر، مستبد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گره ی کور و غیرقابل گشودن
فرهنگ گویش مازندرانی