دهی است از دهستان چناران بخش حومه وارداک شهرستان مشهد، در 80هزارگزی شمال غربی مشهد و 4هزارگزی شمال راه شوسۀ مشهد به قوچان با 424 تن سکنه. آبش از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان چناران بخش حومه وارداک شهرستان مشهد، در 80هزارگزی شمال غربی مشهد و 4هزارگزی شمال راه شوسۀ مشهد به قوچان با 424 تن سکنه. آبش از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان انزان بخش بندرگز شهرستان گرگان در 5 هزارگزی جنوب غربی بندرگز بین دو راهی بندر گزبهشهر و گرگان در دشت معتدل هوایی واقع و دارای 980 تن سکنه است. آبش از یک چشمۀ بزرگ و دو چشمۀ کوچک و محصولش برنج، غلات، پنبه، کنجد، مختصر نیشکر و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان انزان بخش بندرگز شهرستان گرگان در 5 هزارگزی جنوب غربی بندرگز بین دو راهی بندر گزبهشهر و گرگان در دشت معتدل هوایی واقع و دارای 980 تن سکنه است. آبش از یک چشمۀ بزرگ و دو چشمۀ کوچک و محصولش برنج، غلات، پنبه، کنجد، مختصر نیشکر و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
بر وزن و معنی مدنگ است که کلید چوبین و دندانۀ کلید و پرۀ قفل و چوب گنده باشد که در پس در اندازند تا در گشوده نگردد. (از برهان قاطع). رجوع به مدنگ شود
بر وزن و معنی مدنگ است که کلید چوبین و دندانۀ کلید و پرۀ قفل و چوب گنده باشد که در پس در اندازند تا در گشوده نگردد. (از برهان قاطع). رجوع به مَدَنگ شود
دندانۀ کلیدان. (از لغت فرس اسدی). تزه. (لغت فرس، هرن). کلید چوبی باشد که کلیدان را بدان بگشایند. در فرهنگی به معنی دندانۀ کلیدان و پرۀ قفل نیز به نظر درآمده. (جهانگیری چ عفیفی ج 1 ص 813) (از برهان قاطع). کلید چوبین یعنی چوبی خرد که چون او را حرکت دهند چوب کلان که به او در از اندرون بسته است گشاده شود و آن چوب کلان را کلیدان گویند و بعضی به معنی دندانۀ کلید گفته اند و در مؤید [اللغات] به معنی پرۀ قفل آورده. (از رشیدی) (از انجمن آرا). دندانۀ کلید باشد، یعنی چون خواهند که در را ببندند آن دندانه ها از بالای در افتد و محکم شود. (اوبهی) مدنج. (سمرقندی، یادداشت مؤلف). در فرهنگ اسدی آن را مرادف تزه یا تژه و به معنی دندانۀ کلیدان می نویسد ولی در شاهدی که می آورد [بیت قریعالدهر] کلیدان به معنی قفل و مدنگ به معنی چفت یا کلان است [جای دیگر] از ظاهر استعمال این کلمه در بیت قریع چنین فهمیده می شود که مدنگ قسمتی از کلان در است که به منزلۀ رزه یا ظرف دسته است ونیز کلیدان یا کلیددان آن چیزی است که حالا بدان شیطانک می گویند و آن گاهی بر بالا و گاهی بر زیر و گاهی بر یک سوی مدنگ جای دارد و ظاهراً در زمان یا در شهرقریع شیطانک یا کلیدان در زیر جای داشته است و شایدکلیدان خود همان دسته را می گفته اند و در آن وقت از زیر می آویخته است ؟ [در جای دیگر] : مدنگ، تزه، تژ، تژه، و آن کلید چوبین کلیدان یعنی کلان یا کلون است.کلید چوبین در. قسمتی از دروند است که زبانه را پذیرد و مدنگ کلیدان است و زبانه یا کلید مدنگ یا زه است (از یادداشتهای مؤلف). در این ابیات مدنگ به معنی زبان کلیدان و کلون قفل بکار رفته است: در بفلنج کرده بودم استوار وز کلیدانه فروهشته مدنگ. علی قرط (یادداشت مؤلف). همه آویخته از دامن دعوی دروغ چون کفه از کس گاو و چو کلیدان ز مدنگ. قریع (یادداشت مؤلف). خود تو شدی خزانۀ ارزاق اهل علم کردی در خزانۀ ارزاق بی مدنگ. سوزنی. ایمان کلید جنت و در بی مدنگ نی دندانۀ نیاز گشایندۀ مدنگ. سوزنی. از خاک بارگاه تو چون سرمه یافته ست در بند هر دری نبود چون مدنگ چشم. سیف اسفرنگ. کون خری دم خری گیر و رو زآنکه کلیدان نبود بی مدنگ. مولوی (جهانگیری). نه گله را به بیابان بود نیاز شبان نه خانه را به مواضع بود نیاز مدنگ. شمس فخری. ، در این بیت ظاهراً مفهوم کلید از آن استنباط می شود: نیزه شاه به هرجا که رود بگشاید سر آن نیزه مگر بر در فتح است مدنگ. سلمان ساوجی. ، به معنی چوب پس در انداختن هم هست و با ذال نقطه دار نیز درست است. (برهان قاطع)
دندانۀ کلیدان. (از لغت فرس اسدی). تزه. (لغت فرس، هرن). کلید چوبی باشد که کلیدان را بدان بگشایند. در فرهنگی به معنی دندانۀ کلیدان و پرۀ قفل نیز به نظر درآمده. (جهانگیری چ عفیفی ج 1 ص 813) (از برهان قاطع). کلید چوبین یعنی چوبی خرد که چون او را حرکت دهند چوب کلان که به او در از اندرون بسته است گشاده شود و آن چوب کلان را کلیدان گویند و بعضی به معنی دندانۀ کلید گفته اند و در مؤید [اللغات] به معنی پرۀ قفل آورده. (از رشیدی) (از انجمن آرا). دندانۀ کلید باشد، یعنی چون خواهند که در را ببندند آن دندانه ها از بالای در افتد و محکم شود. (اوبهی) مدنج. (سمرقندی، یادداشت مؤلف). در فرهنگ اسدی آن را مرادف تزه یا تژه و به معنی دندانۀ کلیدان می نویسد ولی در شاهدی که می آورد [بیت قریعالدهر] کلیدان به معنی قفل و مدنگ به معنی چفت یا کلان است [جای دیگر] از ظاهر استعمال این کلمه در بیت قریع چنین فهمیده می شود که مدنگ قسمتی از کلان در است که به منزلۀ رزه یا ظرف دسته است ونیز کلیدان یا کلیددان آن چیزی است که حالا بدان شیطانک می گویند و آن گاهی بر بالا و گاهی بر زیر و گاهی بر یک سوی مدنگ جای دارد و ظاهراً در زمان یا در شهرقریع شیطانک یا کلیدان در زیر جای داشته است و شایدکلیدان خود همان دسته را می گفته اند و در آن وقت از زیر می آویخته است ؟ [در جای دیگر] : مدنگ، تزه، تژ، تژه، و آن کلید چوبین کلیدان یعنی کلان یا کلون است.کلید چوبین در. قسمتی از دروند است که زبانه را پذیرد و مدنگ کلیدان است و زبانه یا کلید مدنگ یا زه است (از یادداشتهای مؤلف). در این ابیات مدنگ به معنی زبان کلیدان و کلون قفل بکار رفته است: در بفلنج کرده بودم استوار وز کلیدانه فروهشته مدنگ. علی قرط (یادداشت مؤلف). همه آویخته از دامن دعوی دروغ چون کفه از کس گاو و چو کلیدان ز مدنگ. قریع (یادداشت مؤلف). خود تو شدی خزانۀ ارزاق اهل علم کردی در خزانۀ ارزاق بی مدنگ. سوزنی. ایمان کلید جنت و در بی مدنگ نی دندانۀ نیاز گشایندۀ مدنگ. سوزنی. از خاک بارگاه تو چون سرمه یافته ست در بند هر دری نبود چون مدنگ چشم. سیف اسفرنگ. کون خری دم خری گیر و رو زآنکه کلیدان نبود بی مدنگ. مولوی (جهانگیری). نه گله را به بیابان بود نیاز شبان نه خانه را به مواضع بود نیاز مدنگ. شمس فخری. ، در این بیت ظاهراً مفهوم کلید از آن استنباط می شود: نیزه شاه به هرجا که رود بگشاید سر آن نیزه مگر بر در فتح است مدنگ. سلمان ساوجی. ، به معنی چوب پس در انداختن هم هست و با ذال نقطه دار نیز درست است. (برهان قاطع)
به معنی ماه باشد که قمر است، (برهان)، ماه را گویند، (فرهنگ جهانگیری)، به معنی ماه است، (انجمن آرا) (آنندراج)، مانک، ماه، (ناظم الاطباء)، از اوستا، ’مونغ’، این کلمه در بعضی لهجه های ایرانی باقی مانده، کردی، ’مانگ’ ’منگ’ ’مهنگ’ (ماه)، در طبری نیز ’مانگ’، (حاشیۀ برهان چ معین) : به گرمی بدیشان یکی بانگ زد کز آن بانگ تب لرزه بر مانگ زد، عنصری (از انجمن آرا)، نتابد پیش مهر روی او مانگ که از شش دانگ حسن اوست یک دانگ، ؟، مه آتش پرستی ته دیم ور قدیمه بهاره، بهشته، مهر و مانگه، نه دیمه، رضا قلیخان هدایت (انجمن آرا ذیل دیم)، وی مانگ قسم یه چنی برزه ماچ دوس کردن و ترس و لرزه، (ترانۀ کردی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ، به معنی آفتاب هم به نظر آمده است و به معنی اول اصح است، (برهان)، خورشید، (ناظم الاطباء)
به معنی ماه باشد که قمر است، (برهان)، ماه را گویند، (فرهنگ جهانگیری)، به معنی ماه است، (انجمن آرا) (آنندراج)، مانک، ماه، (ناظم الاطباء)، از اوستا، ’مونغ’، این کلمه در بعضی لهجه های ایرانی باقی مانده، کردی، ’مانگ’ ’منگ’ ’مهنگ’ (ماه)، در طبری نیز ’مانگ’، (حاشیۀ برهان چ معین) : به گرمی بدیشان یکی بانگ زد کز آن بانگ تب لرزه بر مانگ زد، عنصری (از انجمن آرا)، نتابد پیش مهر روی او مانگ که از شش دانگ حسن اوست یک دانگ، ؟، مه آتش پرستی ته دیم ور قدیمه بهاره، بهشته، مهر و مانگه، نه دیمه، رضا قلیخان هدایت (انجمن آرا ذیل دیم)، وی مانگ قسم یه چنی برزه ماچ دوس کردن و ترس و لرزه، (ترانۀ کردی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ، به معنی آفتاب هم به نظر آمده است و به معنی اول اصح است، (برهان)، خورشید، (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان حومه بخش سروستان در شهرستان شیراز که در دو هزارگزی جنوب خاوری سروستان، بر کنار شوسۀ شیراز به فسا قرار دارد. جلگه ای معتدل است و 129تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چشمه و محصول آنجا غله و تنباکو و میوه و صیفی است. شغل مردم آنجا زراعت و قالیبافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان حومه بخش سروستان در شهرستان شیراز که در دو هزارگزی جنوب خاوری سروستان، بر کنار شوسۀ شیراز به فسا قرار دارد. جلگه ای معتدل است و 129تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چشمه و محصول آنجا غله و تنباکو و میوه و صیفی است. شغل مردم آنجا زراعت و قالیبافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
خارپشتی که مار را میگیرد و میکشد و نمیخورد. (ناظم الاطباء). خارپشت را گویند و آن جانوری است مشهور. (آنندراج). مرنگو. خارپشت بزرگ تیرانداز. (برهان). کوله. قنفذ. رجوع به کوله و خارپشت و قنفذ و مرنگو شود
خارپشتی که مار را میگیرد و میکشد و نمیخورد. (ناظم الاطباء). خارپشت را گویند و آن جانوری است مشهور. (آنندراج). مرنگو. خارپشت بزرگ تیرانداز. (برهان). کوله. قنفذ. رجوع به کوله و خارپشت و قنفذ و مرنگو شود