جدول جو
جدول جو

معنی مزغل - جستجوی لغت در جدول جو

مزغل
(مَغَ)
روزنۀ دراز وباریک در دیوار حصارهای قرون وسطی برای انداختن تیرو کشکنجیر. مزقل. سوراخهائی که در باره کنند افکندن تیر را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سوراخ که از آنجا تیر گشاد دهند دشمن را بی اینکه دشمن تواند دید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مزقل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مزیل
تصویر مزیل
زایل کننده، پاک کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزال
تصویر مزال
مزله ها، جاهای لغزیدن، لغزشگاه ها، جمع واژۀ مزله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزمل
تصویر مزمل
سورۀ هفتاد و سوم قرآن کریم، مکّی و دارای ۲۰ آیه
کسی که خود را در جامه پیچیده باشد، درجامه پیچیده
نوعی شیر آب از جنس مس یا برنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغزل
تصویر مغزل
دوک، آلت نخ تابی، آلت چوبی که با آن نخ می ریسند، آلت فلزی یا چوبی در ماشین نخ ریسی که نخ روی آن پیچیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(مَ قِ)
مزغل. رجوع به مزغل شود. ج، مزاقل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُزْ زَمْ مِ)
نام سورۀ 73 از قرآن کریم
لغت نامه دهخدا
(مُزَمْ مِ)
لوله ای باشد از مس یا برنج که چون بر جانب راست پیچند آب از آن لوله روان شود و اگر به طرف چپ گردانند بایستد و این لوله را بیشتر در حمام ها و آب انبارهای سرپوشیده نصب کنند. (برهان) (رشیدی). لوله ای مسین و برنجین که چون به جانب راست گردانندآب روان شود و چون به جانب چپ بگردانند بایستد و دراین روزگار او را دهان شیر گویند زیرا که آن را به ترکیب دهان شیر بسازند که دهانش گشاده است. (آنندراج) (انجمن آرا). مأخوذ از عربی، لولۀ پیچ دار از برنج و جز آن که در آب انبار و مانند آن نصب کنند و چون آن را بپیچانند آب جاری گردد. (ناظم الاطباء). شیر. شیرآب: در کوشک باغ عدنانی فرمود تا خانه ای بر آوردند خواب قیلوله را و آن را مزملها ساختند و خیش ها آویختند چنانکه آب از حوض روان شدی و به طلسم بر بام خانه شدی و در مزملها بگشتی و خیشها را تر کردی. (تاریخ بیهقی چ مشهد ص 145). ازرقی در وصف باغ طغانشاه گفته:
آن گردش مزمل زرین شگفت را
آبی به روشنی چو روان اندرو روان
پیروزه همچو سیم کشیده فرو رود
از گوشۀ مزمل زرین به آبدان
گوئی ز زرّ پخته همی پوست بفکند
ثعبان سیم پیکر پیروزه استخوان.
ازرقی (چ نفیسی ص 66)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَم ̍ مَ)
درپیچیده شدۀ به جامه و پنهان کرده شدۀ در آن. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَلْ لِ)
مرد بسیاراحسان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَغْ غَ)
صدق خداوند، لقب یکی از سلاطین اموری اورشلیم. وی با چهار پادشاه دیگر بر ضد یوشع همداستان شده جنگ عظیمی در جبعون کردند و خداوند بطور اعجاز آنروز را طولانی فرمود و محض انهزام سپاه دشمن طوفان و تگرگ شدیدی فروفرستاد آن پنج پادشاه هزیمت یافته در مغاره ای که قریب به مقیده بود متواری شدند لکن یوشع ایشان را بیرون آورد و بقتل رسانید. (صحیفۀ یوشع 10) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(مِ غَ)
حریص. بسیارآز. بسیار حریص. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ غِ)
چوزۀ موی ریزۀ زرد برآورده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُزْ زَمْ مِ)
آنکه به خود می پیچد و در جامه های خود پنهان میشود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در جامه پیچیده. (آنندراج) (برهان). به گلیم پیچیده شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ جَ)
سرنیزه یا نیزۀ خرد. (منتهی الارب) (آنندراج). سرنیزه و نیزۀ کوتاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ)
آنجا که کبوتر برون هلد کفترباز. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ زال ل)
جمع واژۀ مزلّه:مزال اقدام، لغزشگاه. پای لغز. رجوع به مزله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غِ)
کسی که در کار دارد خود را. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُزْ زَمْ مِ)
از القاب و اسماء نبی. لقب النبی فی القرآن. (حبیب السیر چ خیام ص 291) : یا ایهاالمزمل (ای گلیم به خود پیچیده). (قرآن 2/73).
خواند مزمل نبی را زین سبب
که برون آ از گلیم ای بوالهرب.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 239 س 10)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَیْ یِ)
جدا کننده و پراکنده کننده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دورکننده از جای. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دورکننده آثار چیزی. (آنندراج) (غیاث). ناسخ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). برنده. زایل کننده و برطرف کننده اثر چیزی. (ناظم الاطباء). الفاقه مزیل الطاقه، درویشی ناتوان کننده توانائی است. (از ناظم الاطباء) ، گلاب مزیل الصداع، گلاب بر طرف کننده دردسر. (از ناظم الاطباء).
- کلرورهای مزیل اللون (در شیمی) ، کلرورهای رنگ بر. کلرورهای رنگ زدا. کلرورها که رنگها و لکه ها را میزدایند از قبیل آب ژاول و آب لاباراک و کلرور دوشو.
- مزیل اللون، برطرف کننده اثر رنگ. زائل کننده رنگ
لغت نامه دهخدا
(مُ زَیْ یَ)
جداشده و پراکنده شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ لَ)
جرعه دان. ج، مزاغل. (زمخشری) (دهار)
لغت نامه دهخدا
(مِزْ یَ)
مرد زیرک پاکیزه خوی. مزیال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ)
واحد مداغل. (از اقرب الموارد). رجوع به مداغل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غِ)
مکان ٌمدغل، جای درخت ناک. (منتهی الارب). جای کثیرالشجر. (از متن اللغه). دغل. ذودغل. جای پرگیاه و مشتبک النبت. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، مکان مدغل، جای پنهان و مخوف. (از منتهی الارب). مکان داغل و دغل و مدغل، خفی او ذودغل. (از متن اللغه) ، خیانت کننده. فریبنده. (ناظم الاطباء) ، سخن چینی نماینده. (آنندراج) : ادغله، وشی به. (از متن اللغه) ، زیان رساننده. (ناظم الاطباء). که در کاری خلاف آرد و فساد کند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). تاراج کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَ)
کاردار و مشغول در کار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ممغل
تصویر ممغل
خاکخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغزل
تصویر مغزل
دوک دوک، جمع مغازل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزیل
تصویر مزیل
زداینده زایل کننده پاک کننده اثر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزجل
تصویر مزجل
نیزه نیزه خرد
فرهنگ لغت هوشیار
کهنه دیرینه ریشه دار خود را در جامه پیچنده، لوله مسین و برنجین که چون بطرفی بگردد آب را ببندد و بطرف دیگر آب را بگشاید شیر آب: در کوشک باغ عدنانی فرمود تا خانه ای برآوردند خواب قیلوله را و آن را مزملها ساختند و خیشها آویختند چنانکه آب از حوض روان شدی و بطلسم بر بام خانه شدی و در مزملها بگشتی... آن گردش مزمل زرین شگفت زای آبی بروشنی چو روان اندر و روان پیروزه همچو سیم کشیده فرو رود زان گوشه مزمل زرین بابدان. (ازرقی) خود رادر جامه پیچنده در گلیم پیچنده خویشتن را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزال
تصویر مزال
جمع مزله، لغزش ها لغزشگاه ها جمع مزله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزمل
تصویر مزمل
((مُ زَ مَّ))
در جامه پیچیده شده، در گلیم پیچیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزیل
تصویر مزیل
((مُ زِ))
زایل کننده
فرهنگ فارسی معین