مغز. مخ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای زیرکان خداوندان مزغ و خداوندان خرد (در ترجمه یااولی الالباب). (کشف الاسرار ج 1 ص 472) ، مغز دانه. مغز هستۀ میوه ها: و مزغ آن خوردن را شاید چون گردوک و بادام و فندق و فستق و آنچه بدین ماند. (ترجمه تفسیر طبری از یادداشت مرحوم دهخدا). که پوست و مزغ آن بتوان خورد. (ترجمه تفسیر طبری بنقل، از یادداشت مرحوم دهخدا) ، مغزی. آنچه در میان دو کناره چیزی چون چرم یا پارچه نهند و سپس دو کناره را بهم بدوزند: التطبیب، مزغ در میان مشگ گرفتن. (از تاج المصادر بیهقی). الکلب، مزغ در میان ادیم گرفتن کلب. (تاج المصادر بیهقی)
مغز. مخ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای زیرکان خداوندان مزغ و خداوندان خرد (در ترجمه یااولی الالباب). (کشف الاسرار ج 1 ص 472) ، مغز دانه. مغز هستۀ میوه ها: و مزغ آن خوردن را شاید چون گردوک و بادام و فندق و فستق و آنچه بدین ماند. (ترجمه تفسیر طبری از یادداشت مرحوم دهخدا). که پوست و مزغ آن بتوان خورد. (ترجمه تفسیر طبری بنقل، از یادداشت مرحوم دهخدا) ، مغزی. آنچه در میان دو کناره چیزی چون چرم یا پارچه نهند و سپس دو کناره را بهم بدوزند: التطبیب، مزغ در میان مشگ گرفتن. (از تاج المصادر بیهقی). الکلب، مزغ در میان ادیم گرفتن کلب. (تاج المصادر بیهقی)
ریختن باران ابری که پوشانیده بود آسمان را. (ناظم الاطباء) ، نیزه زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بسیار آب گردیدن چاه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، افزونی سخن به دروغ. (منتهی الارب) (آنندراج). افزون کردن به دروغ در حدیث و کلام. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: زغف لنا فلان کثیراً و زغف کلاماً کثیراً، اذا کان کثیر الکلام. (اقرب الموارد). به همه معانی رجوع به مادۀ بعد شود
ریختن باران ابری که پوشانیده بود آسمان را. (ناظم الاطباء) ، نیزه زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بسیار آب گردیدن چاه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، افزونی سخن به دروغ. (منتهی الارب) (آنندراج). افزون کردن به دروغ در حدیث و کلام. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: زغف لنا فلان کثیراً و زغف کلاماً کثیراً، اذا کان کثیر الکلام. (اقرب الموارد). به همه معانی رجوع به مادۀ بعد شود
ابر آب ریخته که پوشانندۀ آسمان است، بسیاری آب چاه، زره فراخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، افزونی سخن به دروغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
ابر آب ریخته که پوشانندۀ آسمان است، بسیاری آب چاه، زره فراخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، افزونی سخن به دروغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
صدق خداوند، لقب یکی از سلاطین اموری اورشلیم. وی با چهار پادشاه دیگر بر ضد یوشع همداستان شده جنگ عظیمی در جبعون کردند و خداوند بطور اعجاز آنروز را طولانی فرمود و محض انهزام سپاه دشمن طوفان و تگرگ شدیدی فروفرستاد آن پنج پادشاه هزیمت یافته در مغاره ای که قریب به مقیده بود متواری شدند لکن یوشع ایشان را بیرون آورد و بقتل رسانید. (صحیفۀ یوشع 10) (قاموس کتاب مقدس)
صدق خداوند، لقب یکی از سلاطین اموری اورشلیم. وی با چهار پادشاه دیگر بر ضد یوشع همداستان شده جنگ عظیمی در جبعون کردند و خداوند بطور اعجاز آنروز را طولانی فرمود و محض انهزام سپاه دشمن طوفان و تگرگ شدیدی فروفرستاد آن پنج پادشاه هزیمت یافته در مغاره ای که قریب به مقیده بود متواری شدند لکن یوشع ایشان را بیرون آورد و بقتل رسانید. (صحیفۀ یوشع 10) (قاموس کتاب مقدس)
روزنۀ دراز وباریک در دیوار حصارهای قرون وسطی برای انداختن تیرو کشکنجیر. مزقل. سوراخهائی که در باره کنند افکندن تیر را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سوراخ که از آنجا تیر گشاد دهند دشمن را بی اینکه دشمن تواند دید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مزقل شود
روزنۀ دراز وباریک در دیوار حصارهای قرون وسطی برای انداختن تیرو کشکنجیر. مزقل. سوراخهائی که در باره کنند افکندن تیر را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سوراخ که از آنجا تیر گشاد دهند دشمن را بی اینکه دشمن تواند دید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مزقل شود
نعت مفعولی منحوت از زلف فارسی به سیاق عربی. دارای زلف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معشوق صاحب زلف و نوخط و این تصرف فارسی زبانان متعرب است در اصطلاحات به معنی معشوق نوخط و در چراغ هدایت نوشته که مزلف لفظی است صناعی فارسی زبانان متعرب که به طریق صیغۀعربی آورده اند مأخوذ از زلف فارسی است. از عالم نزاکت که از لفظ نازک تراشیده اند. (آنندراج) (غیاث). مولد از اختلاط پارسی با تازی، زلف دار و دارای زلف. (ناظم الاطباء) (نعت مفعولی) از زلف به سیاق عربی، آنکه دارای زلف است، معشوق زلف دار. پسری که زلف آراسته دارد. ژیگولو: مزلف است رخ خامه ام ز بخت سیاه سواد شام فراقم خط لب جام است. محمداسحاق شوکت (از بهار عجم)
نعت مفعولی منحوت از زُلف فارسی به سیاق عربی. دارای زلف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معشوق صاحب زلف و نوخط و این تصرف فارسی زبانان متعرب است در اصطلاحات به معنی معشوق نوخط و در چراغ هدایت نوشته که مزلف لفظی است صناعی فارسی زبانان متعرب که به طریق صیغۀعربی آورده اند مأخوذ از زلف فارسی است. از عالم نزاکت که از لفظ نازک تراشیده اند. (آنندراج) (غیاث). مولد از اختلاط پارسی با تازی، زلف دار و دارای زلف. (ناظم الاطباء) (نعت مفعولی) از زلف به سیاق عربی، آنکه دارای زلف است، معشوق زلف دار. پسری که زلف آراسته دارد. ژیگولو: مزلف است رخ خامه ام ز بخت سیاه سواد شام فراقم خط لب جام است. محمداسحاق شوکت (از بهار عجم)
درهم ناسره و ناروان گشته. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مردود و باطل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عبارتی چند مزیف از طامات صوفیان بگرفته اند. (کیمیای سعادت). و چون علاءالدین کودک بود... و در مذهب مزیف و طریقت مزخرف ایشان آن است که... (جهانگشای جوینی). و به شعبدۀ غرور و دمدمۀ زور و تعبیه های مزیف تمهید قاعده فدائیان کرد. (جهانگشای جوینی)
درهم ناسره و ناروان گشته. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مردود و باطل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عبارتی چند مزیف از طامات صوفیان بگرفته اند. (کیمیای سعادت). و چون علاءالدین کودک بود... و در مذهب مزیف و طریقت مزخرف ایشان آن است که... (جهانگشای جوینی). و به شعبدۀ غرور و دمدمۀ زور و تعبیه های مزیف تمهید قاعده فدائیان کرد. (جهانگشای جوینی)
از ساخته های فارسی گویان که به شیوه تازی از زلف پارسی این واژه را ساخته اند زلف دار گیسدار آنکه دارای زلف است، معشوق زلف دار، پسری که زلف آراسته دارد ژیگولو. توضیح مزلف بروزن معظم کلمه مجعولی است که از زلف ساخته اند. محمد اسحق شوکت گوید: مزلف است رخ خامه ام ز بخت سیاه سواد شام فراقم خط لب جام است. (دکتر خیام پور)
از ساخته های فارسی گویان که به شیوه تازی از زلف پارسی این واژه را ساخته اند زلف دار گیسدار آنکه دارای زلف است، معشوق زلف دار، پسری که زلف آراسته دارد ژیگولو. توضیح مزلف بروزن معظم کلمه مجعولی است که از زلف ساخته اند. محمد اسحق شوکت گوید: مزلف است رخ خامه ام ز بخت سیاه سواد شام فراقم خط لب جام است. (دکتر خیام پور)