جدول جو
جدول جو

معنی مزغ

مزغ(مَ)
مغز. مخ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای زیرکان خداوندان مزغ و خداوندان خرد (در ترجمه یااولی الالباب). (کشف الاسرار ج 1 ص 472) ، مغز دانه. مغز هستۀ میوه ها: و مزغ آن خوردن را شاید چون گردوک و بادام و فندق و فستق و آنچه بدین ماند. (ترجمه تفسیر طبری از یادداشت مرحوم دهخدا). که پوست و مزغ آن بتوان خورد. (ترجمه تفسیر طبری بنقل، از یادداشت مرحوم دهخدا) ، مغزی. آنچه در میان دو کناره چیزی چون چرم یا پارچه نهند و سپس دو کناره را بهم بدوزند: التطبیب، مزغ در میان مشگ گرفتن. (از تاج المصادر بیهقی). الکلب، مزغ در میان ادیم گرفتن کلب. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا