دهی است از دهستان شش طراز بخش خلیل آباد شهرستان کاشمر، در 2هزارگزی غرب خلیل آباد سر راه کاشمر به بردسکن، در جلگه گرمسیر واقع و دارای 912 تن سکنه است. آبش از رودخانه و محصولش غلات، زیره، بنشن، منداب، میوه جات. شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان شش طراز بخش خلیل آباد شهرستان کاشمر، در 2هزارگزی غرب خلیل آباد سر راه کاشمر به بردسکن، در جلگه گرمسیر واقع و دارای 912 تن سکنه است. آبش از رودخانه و محصولش غلات، زیره، بنشن، منداب، میوه جات. شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
آرد گندم که آن را دو بار بیخته باشند، نانی که از این نوع آرد پخته شود، برای مثال جوینی که از سعی بازو خورم / به از میده بر خوان اهل کرم (سعدی۱ - ۱۲۹)، نوعی حلوا
آرد گندم که آن را دو بار بیخته باشند، نانی که از این نوع آرد پخته شود، برای مِثال جوینی که از سعی بازو خورم / بِه از میده بر خوان اهل کرم (سعدی۱ - ۱۲۹)، نوعی حلوا
مقابل زنده، انسان یا حیوان که بی جان شده باشد، درگذشته، بی جان، کنایه از بی حس و حرکت، کنایه از نابود شده، کنایه از بسیار شیفته، عاشق، کنایه از خاموش شده، کنایه از خشک، لم یزرع
مقابلِ زنده، انسان یا حیوان که بی جان شده باشد، درگذشته، بی جان، کنایه از بی حس و حرکت، کنایه از نابود شده، کنایه از بسیار شیفته، عاشق، کنایه از خاموش شده، کنایه از خشک، لم یزرع
آنکه غم به وی رسد. غم رسیده. مغموم: ای عزیزان غمزده بنالید و ای یتیمان غمخوار بگریید. (قصص الانبیاء ص 241). یاران غمزده می آیند که ای مهربان مشفق تو میروی ما را میگذاری. (قصص الانبیاء ص 242). گردن اعدات بادا از حسام غم زده غمزده اعدات و احباب تو زآن غم شادکام. سوزنی (دیوان ص 172). ای غمزدۀ خاکی کز آتش غم جوشی آبی که جز از آتش بر باد نخواهی شد. خاقانی. گر جان مابه مرگ منوچهر غمزده ست تو دیر زی که دولت تو غم نشان ماست. خاقانی. علم اﷲ که ز من غمزده تر هیچکس نیست ز اخوان اسد. خاقانی. این غمزده را گناه کم نیست کآزرم تو هست هیچ غم نیست. نظامی. کاین نامه که هست چون پرندی ازغمزده ای به دردمندی. نظامی. من غمزده و تو نازنینی با من به چه روی می نشینی. نظامی. ور بود در حلقه ای صد غمزده حلقه را باشد نگین ماتم زده. عطار. هر جا که روی زنده دلی بر زمین تو هر جا که دست غمزده ای بر دعای توست. سعدی (غزلیات). ز چشم غمزده خون میرود ز حسرت آن که او به گوشۀ چشم التفات فرماید. سعدی (طیبات). دوش می آمد و رخساره برافروخته بود تا کجا بازدل غمزده ای سوخته بود. حافظ. بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست. حافظ. زهی خجسته زمانی که یار بازآید به کام غمزدگان غمگسار بازآید. حافظ
آنکه غم به وی رسد. غم رسیده. مغموم: ای عزیزان غمزده بنالید و ای یتیمان غمخوار بگریید. (قصص الانبیاء ص 241). یاران غمزده می آیند که ای مهربان مشفق تو میروی ما را میگذاری. (قصص الانبیاء ص 242). گردن اعدات بادا از حسام غم زده غمزده اعدات و احباب تو زآن غم شادکام. سوزنی (دیوان ص 172). ای غمزدۀ خاکی کز آتش غم جوشی آبی که جز از آتش بر باد نخواهی شد. خاقانی. گر جان مابه مرگ منوچهر غمزده ست تو دیر زی که دولت تو غم نشان ماست. خاقانی. علم اﷲ که ز من غمزده تر هیچکس نیست ز اخوان اسد. خاقانی. این غمزده را گناه کم نیست کآزرم تو هست هیچ غم نیست. نظامی. کاین نامه که هست چون پرندی ازغمزده ای به دردمندی. نظامی. من غمزده و تو نازنینی با من به چه روی می نشینی. نظامی. ور بود در حلقه ای صد غمزده حلقه را باشد نگین ماتم زده. عطار. هر جا که روی زنده دلی بر زمین تو هر جا که دست غمزده ای بر دعای توست. سعدی (غزلیات). ز چشم غمزده خون میرود ز حسرت آن که او به گوشۀ چشم التفات فرماید. سعدی (طیبات). دوش می آمد و رخساره برافروخته بود تا کجا بازدل غمزده ای سوخته بود. حافظ. بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست. حافظ. زهی خجسته زمانی که یار بازآید به کام غمزدگان غمگسار بازآید. حافظ
مغرور. خودپسند. متکبر. (ناظم الاطباء). تکبر کننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سبک و سهل دارنده. سبک و سهل دارنده کسی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
مغرور. خودپسند. متکبر. (ناظم الاطباء). تکبر کننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سبک و سهل دارنده. سبک و سهل دارنده کسی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)