جدول جو
جدول جو

معنی مزدرع - جستجوی لغت در جدول جو

مزدرع
(مُ دَ رِ)
کارندۀ تخم. (آنندراج). زراعت کننده و تخم کارنده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مزدرع
(مُ دَ رَ)
کشتزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مزروع. کاشته. کشته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متدرع
تصویر متدرع
زره پوشیده، زره پوش، کنایه از مجهز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزارع
تصویر مزارع
مزرعه ها، کشتزارها، جمع واژۀ مزرعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزارع
تصویر مزارع
کشاورز
در فقه و حقوق کسی که زمین خود را با عقد مزارعه به دیگری واگذار می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزرع
تصویر مزرع
مزرعه، جای کشت و زرع، کشتزار
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رِ)
جمع واژۀ مزرع، به معنی جای کاشتن. (آنندراج). جمع واژۀ مزرعه. (دهار) (ناظم الاطباء). کشت زارها. (دهار). مزرعه ها. (ناظم الاطباء) :
از مزارعشان برآمد قحط و مرگ
از ملخهائی که می خوردند برگ.
مولوی.
، دیه کوچک. (از آنندراج) (از غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
مزرعه. مزرعه. کشت زار. کشتمند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج، مزارع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشتۀ خویش آمد و هنگام درو.
حافظ.
در مزرع دهر آنچه کاری دروی.
(؟).
نگذاشت برای شاه حاجی درمی
شد صرف قنات و توپ هر بیش و کمی
نه مزرع دوست را از آن آب نمی
نه خایۀ خصم را از این توپ غمی.
سروش ؟
و رجوع به مزرعه و مزرعه شود.
- مزرع دانه سوز، دنیا. (مجموعۀ مترادفات ص 165)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ چَ / چِ یِ بِ یَ)
مزرعه خون، (1ع 1:19). و آن مزرعۀ کوزه گر بود که رؤسای کهنه ازبهای خون خداوند ما عیسی مسیح که یهودا بدیشان پس داد برای مدفن غریبان خریدند. (مت 27:6- 8). و پس ازآن به حقل الدم اشتهار یافت و در بیرون شهر اورشلیم بطرف جنوبی کوه صهیون واقع میباشد. و در ماه هفدهم، ارامنۀ اورشلیم اموات خود را در آنجا دفن مینمودند، لکن روبنصن بر آن است که مدت مدیدی است که بهیچوجه میتی در آنجا دفن نشده است و آنرا حصاری نیست و دارای قبرهای مخروبۀ چندی میباشد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(مِ دَ)
رسا و زود دریابندۀ کار و درآینده در آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَرْ رَ)
مرد زره پوشیده. (ناظم الاطباء). لابس الدرع. (متن اللغه) ، زن پیراهن پوشیده. (ناظم الاطباء). درع پوشیده، تیزبرگزیده و خوب. (ناظم الاطباء) (؟) ، شاه مدرع، ذوالدرع. ادرع. (متن اللغه). گوسپند که سینه و گردنش سپید باشد. رجوع به درع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ / مُ دَرْ رَ)
ماء مدرع، آبی که گیاه حوالی آن را خورده باشند، پس مرعی اندک بعید گردد. (منتهی الارب). آبی که گیاهان اطراف آن را چرانیده باشند و در نتیجه فاصله ای بین چراگاه تا آن باشد. (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
پیراهن کوتاه پشمینۀ درشت. (ناظم الاطباء). جبه مشقوقه المقدم. دراعه. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ رِ)
پیش درآینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه پیش می آید ونزدیک می گردد. (ناظم الاطباء) ، آنکه به شتاب می رود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، استخوان از جای خود برآینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). استخوان از جای خود برآمده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شکم پر. (آنندراج). شکم پرشده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ماه برآینده از ابر. (آنندراج) (از منتهی الارب). ماه از زیر ابر برآمده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به اندراع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
دهی است از دهستان فین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس، در 89هزارگزی شمال بندرعباس و 5 هزارگزی غرب راه کرمان به بندرعباس، در منطقۀ کوهستانی گرمسیر واقع و دارای 114 تن سکنه است. آبش از قنات، محصولش خرما و مرکبات، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
زراعت کننده و کشاورز. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء). کشتکار. (ناظم الاطباء). برزگر. کدیور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اکثر مواضع دیوانی...به معاملان از قضاه و مزارعان و ارباب داد. (تاریخ غازانی ص 259). مزارعان و معاهدان از اهل ذمت جزیۀ سرهای ایشان بر دو صنف بوده است. (تاریخ قم ص 112 و 113)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ رِ)
فروبرندۀ لقمه به گلو. (آنندراج). فرو برندۀ لقمه و جز آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ رِ)
از حلق فروبرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ را)
حقیرو خوار. (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزهای حقیر و بی قابلیت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، شیر بیشه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، حقیر دارنده و کم شمرنده. (آنندراج). حقیر دارندۀ کسی. (ناظم الاطباء). رجوع به ازدراء (مادۀ زری) شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَرْ رِ)
زره پوش. (آنندراج) (غیاث). زره پوشنده. زره پوش. که درع پوشد. آراسته به زره یا جز آن. که زره پوشد جنگ را: متحلی به حلیت فتوت و متدرع به لباس مروت. (سندبادنامه). و به حقوق اکیده ووسایل حمیده متذرع و متدرع شده و لشکرکشی خراسان برابوالحسن سیمجور مقرر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1تهران ص 53). گفت شنیدم که شیری بود پرهیزگار و حلال خوار و خویشتن دار و متورع به لباس تعزز و تقوی متدرع. (مرزبان نامه ص 228). و رجوع به متدرعه و تدرع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ رَ عَ)
أرض مزدرعه، زمینی کشته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مدرع
تصویر مدرع
زره پوشاننده، پیراهن پوشاننده: زن مورچه خوار آمریکایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزرع
تصویر مزرع
کشتزار، مززعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزارع
تصویر مزارع
جمع مزرع، جای کاشتن، کشتزارها
فرهنگ لغت هوشیار
زره پوشیده زره پوشنده زره پوش: گفت: شنیدم که شیری بود پرهیزگار و حلال خوار و خویشتن دار و متورع بلباس تعزز و تقوی متدرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزارع
تصویر مزارع
((مَ رِ))
جمع مزرعه، کشتزارها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متدرع
تصویر متدرع
((مُ تَ دَ رِّ))
زره پوششنده، زره پوش
فرهنگ فارسی معین
کشتزارها، مزرعه ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مزرعه، کشتزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد